eitaa logo
مجتمع فرهنگی الزهراء(س)
48 دنبال‌کننده
328 عکس
43 ویدیو
2 فایل
مجتمع فرهنگی معارفی الزهراء (س) مبارکه
مشاهده در ایتا
دانلود
✳ مردِ صابون بود، نه مردِ صاحب‌الزمان! 🔻 دکان‌دار بود. سدر و کافور و صابون و عطر و... می‌فروخت. مدت‌ها بود که در زندگی‌اش یک جریانی پیدا کرده بود که به تاب‌وتبش انداخته بود. تا اینکه آن روز متوجه شد دو نفری که در مغازه‌اش هستند، راه ارتباطی به حضرت دارند. به التماس افتاد برای همراهی با آن‌ها. با اصرار، همراهشان شد. رسیدند به رودخانه‌ای پرآب که آن دو راحت پا بر آب گذاشتند. ماند او حیران و ترسان. گفتندش: نام امام را ببر و بگذر. نام امام را برد و پا بر آب گذاشت. میان راه، باران گرفت و مرد از خیال امام بیرون آمد و دل‌نگران صابون‌هایش شد که زیر باران مانده بود. رویش به سمت امام بود و دل و فکرش رفت روی پشت بام؛ پیش صابون‌ها؛ که پایش در آب فرو رفت... از دیار و یاد یار جا ماند و به قول آن عزیز: مردِ صابون بود، نه مردِ ! 📚 برگرفته از کتاب 📖 ص ۴۸ 👤 🙏 @alzahraa_s ایتا @alzahra_s سروش
✳ نابینا کسی است که تابع امام زمانش نیست 🔻 قرآن کریم فرمود بعضی‌ها بینا هستند، بعضی‌‌ها نابینا. فرمود: «یوْمَ نَدْعُوا کلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِی کتابَهُ بِیمینِهِ فَأُولئِک یقْرَؤُنَ کتابَهُمْ وَ لا یظْلَمُونَ فَتیلاً ٭ وَ مَنْ کانَ فی هذِهِ أَعْمی» (اسرا، ۷۱ و ۷۲) این نابینا را در قبال تابع و معتقد به قرار داد، فرمود بعضی‌‌ها کور هستند؛ یعنی آن کس که معتقد به امام زمان است، بیناست، است، آن که معتقد نیست، کور است. 🔸 در قیامت این‌ها و اهل جهنم را می‌‌بینند؛ ولی و اهل بهشت را نمی‌بینند، کوری است که فقط جهنم را می‌‌بیند ولی بهشت را نمی‌بیند. خدای سبحان در قبال اعتراض آن‌ها که عرض می‌‌کنند: خدایا من در دنیا بینا بودم، چرا مرا کور محشور کردی، می‌فرماید: ما تو را کور محشور نکردیم، هر طور در دنیا بودی، همان‌طور در قیامت محشور می‌شوی. تو در دنیا را ندیدی، را ندیدی، را ندیدی، را ندیدی، را ندیدی، را ندیدی، فقط را دیدی، الآن هم همین‌طور است! را نمی‌بینی، را نمی‌بینی، را می‌بینی! هر طوری که در دنیا بودی، همان‌طور محشور می‌‌شوی! 👤 📝 | ۸۹/۰۵/۰۷ 🙏 ╭──╼━━━━━━╾──╮ 💠 @alzahraa_s ایتا 💠 ╰──╼━━━
✳ آره می‌شناسمش! 🔻 دم‌دمای غروب یه مرد کُرد با زن‌و‌بچه‌اش مونده بودند وسط یه کوره‌راه. من و علی ( ) هم با تویوتا داشتیم از منطقه برمی‌گشتیم به شهر. چشم علی که به قیافه‌ی لرزان زن‌وبچه‌ی کُرد افتاد، زد رو ترمز و رفت به طرفشون. پرسید: «کجا می‌رین؟» مرد کُرد گفت: «کرمانشاه.» ـ رانندگی بلدی؟ کُرد متعجب گفت: «بله، بلدم!» علی دم گوشم گفت: «سعید بریم عقب.» مرد کُرد با زن‌و‌بچه‌اش نشستند جلو و ما هم عقب تویوتا، توی سرمای زمستون! باد و سرما می‌پیچید توی عقب تویوتا؛ هر دوتامون مچاله شده بودیم. لجم گرفت و گفتم: «آخه این آدم رو می‌شناسی که این‌جور بهش اعتماد کردی؟» اون هم مثل من می‌لرزید اما توی تاریکی خنده‌اش رو پنهون نکرد و گفت: «آره می‌شناسمش؛ اینا دو سه تا از اون هستند که فرمود به تمام شرف دارند. تمام سختیای ما توی جبهه به‌خاطر ایناست!» 📚 برگرفته از کتاب | روایت حماسه‌ی نابغه‌ی اطلاعات عملیات سردار 📖 ص۴۹ 👤 ╭──╼━━━━━━╾──╮ 💠 @alzahraa_s ایتا 💠 ╰──╼━━━