eitaa logo
مجتمع فرهنگی الزهراء(س)
49 دنبال‌کننده
328 عکس
43 ویدیو
2 فایل
مجتمع فرهنگی معارفی الزهراء (س) مبارکه
مشاهده در ایتا
دانلود
✳ بلیت دوسره مادام و دختران به مشهدالرضا 📍وارد خانه که شدم «مادام» کنار مریم - همسرم - نشسته بود و یک کاسه آش هم وسط بود. با خنده گفتم: مریم! برای مادام چه آشی پخته‌ای؟! گفت: آش را خود مادام پخته و یک کاسه هم برای ما آورده است. 📍مادام محمودیان همسایه دیوار به دیوار ما در کوچه شهید «ویگن گاراپیدی» در نارمک بود. کوچه‌ای که با دو سه کوچه دیگر، بخش ارمنی‌نشین نارمک را تشکیل می‌دهند. مادربزرگ دوستم -فرهاد- که دیگر سنّی از او گذشته بود، به اصرار فرزندش پیش آنان رفته بود و با لطف آنان ما دو سه سالی آنجا نشستیم. 📍از آنجا که من و همسرم مقلد حضرت آیت‌الله خامنه‌ای هستیم و بنا به فتوای ایشان، اهل کتاب پاکند و نجس محسوب نمی‌شوند، طبیعتاً رابطهٔ ما، حتی رابطهٔ غذایی ما با مادام خیلی خوب بود و رفت و آمد زیادی داشتیم. همسرم توضیح داد: مادام آش نذری پخته است. پرسیدم: مادام! شما هم نذر آش دارید؟ گفت: بله. اما این نذر برای امام حسین است. خیلی تعجب کردم. گفتم: شما برای امام حسین نذر کرده‌اید؟! با همان فارسی لهجهٔ ارمنی گفت: چرا تعجب می‌کنی؟ ما هم امام حسین را دوست داریم. و ادامه داد: حالا چند روز دیگر هم صبر کن ببین این کوچه نزدیک تاسوعا و عاشورا که می‌شود برای امام حسین چه کار که نمی‌کنند. 📍توضیحات مادام تعجبم را بیشتر کرد. بخصوص وقتی که گفت: تازه این که چیزی نیست. من هر سال یک گوسفند نذر امام حسین دارم که خودم می‌خرم و آن را به تکیهٔ جوانان آزاده که در بن‌بست بالایی هستند می‌دهم. مادام خیلی خونسرد ادامه می‌داد و ظاهراً موضوع برایش کاملاً عادی بود و از تعجب‌های من تعجب می‌کرد. چایش را که سر کشید، گفت: ببین! ما امام‌ها را خیلی دوست داریم. یک چیزی بگویم راحتت کنم. من و دخترانم هر وقت در زندگی مشکلی پیدا می‌کنیم، یک بلیت رفت و برگشت هواپیما به مشهد می‌گیریم. می‌رویم، حاجتمان را از امام رضا می‌گیریم می‌آییم. خیلی عجیب بود. مادام نگفت حاجتمان را «می‌گوییم» می‌آییم، گفت: «می‌گیریم می‌آییم»! *** 📍ایام تاسوعا و عاشورا و هنگامه راه افتادن دسته‌ها - بخصوص دسته فاخر اردبیلی‌ها که با مداحی آقای مؤذن‌زاده در زمین وسیع سر کوچه تکیه زده بودند -رسید. با صدای هر دسته‌ای، با همسرم به دم در می‌رفتیم. درهای تمام خانه‌های کوچهٔ شهید ویگن گاراپیدی همزمان با در خانهٔ ما باز می‌شد. زن و مرد، پیر و جوان، ارمنی و مسلمان -و البته آنجا اکثراً ارمنی- برای سید و سالار شهیدان اشک می‌ریختند. راستش را بخواهید، من بیشتر با دیدن اشک‌های مادام‌های کوچه که روسری کوتاهی بر سر، بارانی بودند اشک می‌ریختم تا با صدای روضه‌خوانی مداح دسته‌ها... سه‌شنبه 3 بهمن 1385 صفحه 14. @alzahraa_s