آب چشمه از بالای کوهۍ نه چندان بلند
سرازیر شده بود، از کنار درختان تنومند
گذر کرده بود و بھ پایین تپه رسیده بود
پرتوهای نور خورشید از لابهلای برگـهای
سبـز درختـان بر زمین خشک و مرطوب
میتابید.
''🪴ــــــ کنار جویبار نشستند کفشهاۍ
صورتی و سفید خود را درآوردند پایین
شلوارهایشان را کمے تاکردند و شالاپ !
پریدند وسط چشمه نیمھ جان، قطرات
آبی که بہ سمتـ یکدیگر پرتاب مےکردند
• طرواتِ زندگۍ و شادابی داشت
•• طراوتِ عشق و پاکۍ ..
وقتهایی که دستهامون زخمی میشد،
مےدویدیم پیش بابا بابغض زخمُ نشونش
میدادیم، اونم روۍ زخممون یھ بوسه ميکاشت و مۍگفت دیگہ خووب شد !
* دل خوشےمون پولهای خورد توی قلک
بود و مرهم زخمهامون بوسهٔ مادر، چقدر
بـا جمله بیا بوسش کنم خوب شھ ذوق
مۍکردیم و باور داشتیم بوسش کنن
خوب میشه.
بزرگترین خلافمون نقاشے روي دیوار
بود ـــ بـا عروسکهایی کھ مامان جون
براشون چادر دوخته بود و قابلمھها و
ظرفهای اسباببازۍمون بساط پھن
مۍکردیم و با دخترخالهها و دختر
داییها خالہبازی میکردیم.
🧸 ~ در جھانی خالۍ از رؤیـا، کودکان
یادآورِ پروانه و رنگینکمان هستند •◡• .
ــ 𖡼 ـــــــــ ـــ
هدیههایی که به بزرگترها میدادیم و
یادتون هست؟ یك نقاشیِ خوشگل کہ
ساعتها براش وقت گذاشته بودیم و
با وسواس رنگآمیزیش کردهبودیم رو
کادو مےدادیم بہ بزرگترامون و یه ماچ
ازشوون مۍگرفتیم.