eitaa logo
آمال|amal
345 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
31 فایل
زهرا صادق پور هستم🌱💚 اینجا منم و نقاشیام و بوکمارکام اینجا رو یه دختر دهه هشتادی کوچولو داره اداره میکنه تهران
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ابوالقاسِم
عمویش جلوی چشمان کوچکش بر زمین می افتد!به سمت گودال میدود...عمو او را می‌بینید و می‌گوید -زینب!خواهرم...بگیر یادرگار برادرمان را(: زینب"س"عبدالله را میگیرد تا به گودال قتله گه نرود... شمشیری برّان بالا میرود عبدالله طاقت نمی آورد و میگوید به ولله از عمویم جدا نخواهم شد! از دستان عمه می گریزد و به عمو می‌رسد... سلاحی برای محافظت از عمو جانش ندارد(:💔 دستانش را سپر عمو حسینش کرد...با دستانی بریده در بغل عمو می افتد...حرمله،با تیری سه شعبه گلوی عبدلله را نشانه گرفته و .... عبدالله بن حسن بن علی 🖤 ✏️فــ.ش 1401/5/12 @aboallghasem
هدایت شده از بزم روضه
یك نوکرِ‌ زشتی‌که‌ سیَـه‌ رو هم‌ هست جا ندارد وسطِ‌ این‌ همه‌ زیبا شاید :)
هدایت شده از آنچه باید بدانید✨
نوه نلسون ماندلا بعد از بازدید از بیت و‌حسینیه امام خمینی گفت: پدربزرگم میگفت گاهی در زندان امیدمان را از دست میدادیم اما وقتی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی به پیروزی رسید دیدیم که ایرانیان توانستند رژیم شاهنشاهی که قدرتمند تر از آپارتاید بود را شکست دهند، پس ما هم میتوانیم✌️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یادی از شهدا 🌺 شهید سجاد مرادی  ⭕️ هر کسی اذیت نمیشه و پیام منو میشنوه یک روز برا ما نماز بخونه، ممنون میشیم زیباترین قسمتش فقط اونجاست که میگه: ان شاءالله اونور جبران بکنیم.
همسایه ها یه همت بکنید بشیم ۵۶۰!
هدایت شده از .
همسایه‌ها چند‌نفر‌بفر‌ستین‌بشیم⁴⁰⁰((: -محنا
📷لباس بچه‌های ارتش و سپاه روز عادی نداره؛ یه روز گِلی میشه یه روز خونی.. @Childrenofhajqasim1399
عمه جان،دستم و رها نمیکنی چرا؟ من میخوام برم با عمو روی نیزه ها(:💔 "ع"
آمال|amal
عمه جان،دستم و رها نمیکنی چرا؟ من میخوام برم با عمو روی نیزه ها(:💔 #عبدالله‌بن‌حسن‌مجتبی"ع"
عمه جان،تورو خدا نگو بمونم:))) گفته بودم از خون نمیترسم...من از هیچ چیز جز فراغ عمو نمیترسم "ع"
هدایت شده از ابوالقاسِم
حسین عبدالله را به سمت زینب برد و گفت: زینب جان عبدالله را به تو میسپارم دردانه‌ی حسن را... مراقبش باش و نگذار به میدان نبرد بیاید... قاسم و علی اکبر شهید شدند، نمیخواهم عبدالله هم شهید شود... مراقبش باش... زینب گفت:به روی چشم حسین جان. زینب دست عبدالله را محکم گرفت و حسین به میدان نبرد رفت. عبدالله گفت: عمه جان بگذار بروم. عمه جان نمیتوانم ببینم اسارت شما را... عمه جان من بمانم دق میکنم... زینب دست عبدالله را رها نکرد و گفت: عزیزدلم حسین تو را به من سپرده... نمیخواهد تو به میدان بروی... عبدالله کوتاه نیامد و سعی و تلاش بیشتری برای رفتن به میدان کرد... یک آن دید عمویش بدنش لمس شده است و آن نانجیب دارد از این موقعیت سواستفاده میکند و شمشیر را تاب میدهد که سر عمویش را بزند... زینب دستانش را به سرش میگیرد و می‌گوید: واه مصیبتا واه علیا! عبدالله به سرعت به سوی عمویش حسین می‌رود... دستانش را سپر بلای عمو حسین می‌کند...💔 آن نانجیب که شمشیر را میزند به دستان عبدالله شمشیر اصابت می‌کند... دستان عبدالله به پوست آویزان می‌شوند و عبدالله می‌گوید: یا اُماه! آخر از وقتی دست مادرشان زهرا شکست هرکس در این خانواده دستش میشکند میگوید یا اُماه! عبدالله خود را بغل عمو می‌اندازد و می‌گوید: عمو دیدید بالاخره مرد شده ام؟ عمو اگر می‌ماندم و اسارت اهل بیت رابه چشمان خود می‌دیدم دق میکردم... حسین گفت: به زودی به پدرت و جدت ملحق میشوی... حرمله که دید عبدالله آمده گفت: داغ عبدالله را بر دل حسین و زینب میگذارم... حرمله از نزدیک با تیر سه شعبه به گلوی عبدالله می‌زند... آری همانند علیِ اصغر شهید شد... ۱۴۰۱/۵/۱۲ ابوالقاسم