مثلاهرروزڪهازخوابپامیشیم ..
بہجـٰاےاینڪهسریعبریمسراغگوشۍبہدوستاے
مجازیمونسلاموصبحبخیربگیم ..
دستمونوبزاریمروقلبمونوبہآقـٰااباعبداللھ
سلامبگیم:)'!
•.
#مـٰاهموناییمڪهمثلاآرزوےڪربلاداریم!
-------•|📱|•-------
@Childrenofhajqasim1399
🌿°
مثلبارانبهاریکهنمیگویدکِی
بیخبرسربزنوسرزدهازراهبرس!:)
#مدیر #امام_زمانم
@Childrenofhajqasim1399
آمال|amal
یازهرا: #رمان_راز_درخت_کاج... #قسمت_شانزده #پایان_فصل_دوم آن شب حوصله ی حرف زدن با هیچ کس را نداشت
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃
#قسمت_هفده
#نگاهی_به_گذشته
من تنها فرزند مادرم بودم که او با نذر و نیاز و دعا و التماس از امام حسین(ع) گرفته بود. مادرم، تاج ماه طالب نژاد در آبادات زندگی می کرد. وقتی خیلی جوان بود و من در شکمش بودم، شوهرش را از دست داد. او زن جوانی بود که کس و کار درستی هم نداشت و یک دختر بدون پدر هم روی دستش مانده بود. برای همین مدتی بعد از مرگ پدرم با مردی به نام درویش قشقایی ازدواج کرد.درویش قبلا زن و دو پسر داشت، اما پسرهایش در اثر مریضی از دنیا رفتند و زنش هم از غصه مرگ پسرهایش به روستای خودشان که دور از آبادان بود برگشت. درویش که نمی توانم به او نابابایی بگویم آمد و مادرم را گرفت. درویش مرد خیلی خوبی بود و واقعا در حق من پدری کرد.
مادرم بعد از ازدواج مجددش، یک بار دیگر باردار شد، اما بچه اش سقط شد و او همچنان در حسرت داشتن فرزندان دیگری ماند.
یادم هست که وقتی بچه بودم، همیشه دهه ی اول محرم در خانه روضه داشتیم، یک خانه ی دو اتاقه ی شرکتی در جمشید آباد آبادان داشتیم. من که خیلی کوچک بودم، در خانه همسایه ها می رفتم و از آنها می خواستم که برای #روضه به خانه ی ما بیایند.
من نذر امام حسین(ع) بودم، و مادرم تمام محرم و صفر لباس سیاه می پوشید. مادرم در همان دهه ی اول برای سلامتی من آش نذری درست میکرد و به در و همسایه می داد او همیشه دلهره سلامتی من را داشت و شدیدا به من وابسته بود. مادرم عاشق بچه بود و دلش می خواست بچه های زیادی داشته باشد، اما خدا همین یک اولاد را بیشتر به او نداد، تازه آن هم با نذر و #شفاعت آقا امام حسین(ع).
من از بچگی عاشق و دلداده امام حسین (ع) و حضرت زینب(س) بودم. زندگی ام از پیش از تولد با آنها گره خورده بود، انگار دنیا آمدنم، نفس کشیدنم همه به امام حسین(ع) و #کربلا بند بود.
پنج ساله بودم که برای اولین بار همراه مادرم، قاچاقی و بدون پاسپورت از شلمچه به کربلا رفتیم. مادرم نذر کرده بود که اگر سلامت بخ دنیا بیایم مرا به کربلا ببرد. اما تا پنج سالگی نتوانست نذرش را ادا کند. مادرم از سفر کربلا دو قصد داشت، یکی ادای دینش و قصد دیگرش این بو که با از امام حسین(ع) اولاد دیگر طلب کند.
تمام آن سفر و صحنه هد را به یاد دارم. مثل این بو که به همه ی کس و کارم رسیده باشم. توی شلوغی و جمعیت حرم، خودم را رها می کردم. چند تا مرد توی حرم نشسته بودند و قرآن می خواندند. مادرم یک لحظه متوجه شد که من زیر دست و پای مردم افتاده ام و نزدیک است که خفه بشوم ، بلند فریاد زد یا امام حسین(ع) من آمده ام بچه ازت بگیرم، تو کبری راهم که خودت به من بخشیده ای ، میخواهی از من پس بگیری؟
مردهای قرآن خوان بلند شدند و من را از میان جمعیت بالا کشیدند. توی همه ی مدت سفر عبای عربی سرم بود.
#نویسنده_معصومه_رامهرمزی
#ادامه_دارد....
🌀لطفا دوستانتون رو دعوت ڪنید🌀
#داستان_کوتاه
حکایت دزد مسجد و دامادی حاکم
💎حاکمی هر شب به آینده دخترش می اندیشید …که دخترش را به چه کسی بدهد مناسب او باشد ..
در یکی از شبها وزیرش را صدا زد و از او خواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات را بر خواب ترجیح دهد …
از قضا آن شب دزدی در آن مسجد بود.
دزد قبل از وزیر و سربازانش به مسجد رسید ..
هنگامی که به دنبال اشیاء بدرد بخور مسجد می گشت وزیر و سربازانش داخل شدند
دزد صدای در راشنید که باز شد بنابراین راهی برای خود نیافت الا اینکه خود را به نماز خواندن مشغول کرد ..
سربازان داخل شدند و اورا در حال نماز دیدند ،
وزیر گفت : سبحان الله ! چه شوقی دارد این جوان برای نماز….
و دزد از شدت ترس هرنماز را که تمام می کرد نماز دیگری را شروع می کرد ..
تا اینکه وزیر دستور داد که سربازان مراقب باشند از نماز که تمام شد نگذارند نماز دیگری را شروع کند و او را بیاورند ،
و اینگونه شد که وزیر جوان را نزد حاکم برد .
و حاکم که تعریف دعا ها ونمازها ی جوان را از وزیر شنید ،
به او گفت : تو همان کسی هستی که مدتهاست دنبالش بودم و می خواستم دامادم باشد ،
اکنون دخترم را به ازدواج تو در می آورم و تو امیر این مملکت خواهی بود …
جوان که این را شنید بهت زده شد و آنچه دیده و شنیده بود را باور نمی کرد، سرش را از خجالت پایین آورد و با خود گفت: خدایا مرا امیر گرداندی و دختر حاکم را به ازدواجم در آوردی، فقط با نماز شبی که از ترس آن را خواندم !
اگر این نماز از سر ایمان و اخلاص بود چه به من می دادی و هدیه ات چه بود !🤔🙌🏻۰
#ادمین_یازهرا
@Childrenofhajqasim1399
کشاورزی مشغول پاشیدن بذر بود، ثروتمندمغروری به او رسید و با تکبر گفت:
بکار، که از تو کاشتن است و از ماخوردن!
کشاورز نگاه معنا داری ب او انداخت و گفت:
دارم یونجه میکارم ! 😆
#بخند_مومن
@Childrenofhajqasim1399
یکی مزاحم میشد هی اس هی زنگ…😐
جواب نمیدادم که بیخیال شه…😏
دیگه تماس نگرفت
بعد چند روز اس داده :
ببخشید من چند روز مزاحمتون نشدم کار داشتم دستم بند بود ،
شرمنده،چه خبر؟😁😂
#بخند_مومن
#ادمین_یازهرا
@Childrenofhajqasim1399
حاج آقا رضا زاده:
حرف زدن با امام زمان (ع)❤️
✍مرحوم آیت الله میلانی میفرمودند: هر روز بنشینید یک مقدار با امام زمان درد و دل کنید. خوب نیست شیعه روزش شب شود و شباش روز شود و اصلاً به یاد او نباشد. بنشینید چند دقیقه ولو آدم حال هم نداشته باشد، مثلاً از مفاتیح دعایی بخواند، با همین زبان خودمان سلام و علیکی با آقا کند. با حضرت درد و دلی کند.
✅آیت الله بهجت می فرمود:
بین دهان تا گوش شما کمتر از یک وجب است.
قبل از اینکه حرف از دهان خودتان به گوش خودتان برسد، به گوش حضرت رسیده است. او نزدیک است، درد و دلها را میشنود. با او حرف بزنید و ارتباط برقرار کنید.
🔆در زمان حضرت امام هادی علیه السلام شخصی نامهای نوشت از یکی از شهرهای دور نامهای نوشت که آقا من دور از شما هستم. گاهی حاجاتی دارم، مشکلاتی دارم،
به هر حال چه کنم؟
حضرت در جواب ایشان نوشتند:
«إِنْ کَانَتْ لَکَ حَاجَةٌ فَحَرِّکْ شَفَتَیْک»
لبت را حرکت بده، حرف بزن، بگو. ما از شما دور نیستیم.💞
📚بحارالانوار/ ج۵۳/ ص۳۰۶
🌹أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌹
@twonoor
#ادمین_یازهرا
@Childrenofhajqasim1399
#تلنگر
وقتۍدار؎گناهمیکنۍ؛
بہاینفکرکنکھاگهتوهمونحالتگناهکردن
مهلتتتمومشهوبرۍپیشخدا...
روتمیشهنگاشکنی:(💔؟
#تلگرانہ
#مدیر
@Childrenofhajqasim1399
همه آرام و قرار این دل
زیارت در اربعین است
فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَىٰ فِرَاقِكَ...💔
#اربعین
#ادمین_یازهرا
@Childrenofhajqasim1399
#شهیدانه🥀
بہشگفٺم:
+ای شہیـــد...
خیلےدوسٺدارم❤️
برگشٺگفٺ:
-اےمشٺے،
ڪجاےڪارے...
ٺوهنوزنبودےمنفداٺشدم✨🌿
+دیدمراسٺمیگہ🥀
+ارادٺمنڪجاومالاونڪجا💔
#شهیدانـه 🦋 #مدیر
-----------~✦•🌺•✦~----------
@Childrenofhajqasim1399
☁️‹⃟🕊
🌿⃟🥀¦⇢#شهیدانہ
مےگفت :
توی گودال شهید پیدا کردیم
هرچه خاک بیرون میریخت باز
برمیگشت..!
اذان شد گفتیم بریم فردا برگردیم
شب خواب جوانی را دیدم
که گفت : دوست دارم گمنام بمانم
بیل را بردار و برو🕊(:
• #شهیدگمنامخوشنامتویے •
#شهیدانـه
#مدیر
@Childrenofhajqasim1399
••♥️••
ࢪنگلبخندتـو
بࢪهیـچلبۍنیستڪنیست...!
#سردار_دلها
#شهید_قاسم_سلیمانی ♥️
#مدیر
@Childrenofhajqasim1399
رفیق اونه که وقتی میبینیش یاد خدا بیفتی...♡
#مدیر #رفیقونـه🙃 #خدا
╭┄┅═✧🌸♥️✧═┅┄╮
@Childrenofhajqasim1399
╰┄┅═✧🌸♥️✧═┅┄╯
#تـلـنـگـࢪانه⚠️
چهار چیز در گناه وجود دارد که
از خودِ گناه بــد تر است:
1_کوچک شمردن گناه
2_افتخار کردن به گناه
3_شادمانی کردن به گناه
4اصـــــــرار بــــــــر گــناه
.
مراقب اعمالمون باشیم💔🚶♀
♥️|•@Childrenofhajqasim1399
آمال|amal
با اسرائیل وارد جنگ خواهیم شد👊 هرکس مرد این راه است بسمالله✌️ هر کس نیست خداحافظ🖐 حاج احمد متوسلیا
شبتون منور به اباالفضل (ع)!
یڪ روز لبــاس تنـگــ
یڪ روز لبــاس گشـاد
یڪ روز لبــاس ڪوتاه
یڪ روز لبــاس بـلنـد
یڪ روز لبــاس تیــره
یڪ روز لبــاس شــاد
یڪ روز لبــاس پــاره
هی رفتیم دنبال مُد، ڪه یهوقت
بهمـون نگـن عقـبمـونده..
رفتیم دنبــال سِتــ ڪردن، ڪه
بشیـم شیڪتریـن آدمِ دنیـا..
یهوقت بهخودمون میایممیبینیم
با شیـطـون سِت شـدیـم 🤦🏻♀
« سـوره اعـراف آیـہ 26 »
وَ لِبٰـاسُ اَلتَّقْـوىٰ ذٰلِكَ خَیْــرٌ
بهترین لباس ، لباسِ تقوا است.🧕🏻
#منٺقـم•° #مدیر
@Childrenofhajqasim1399
عڪس خودت رو با لباسای رنگی و
کلۍ عشوه میزاری رو پروفایل بعد ناراحتیڪهمزاحمتمیشن!
خب انتظار دارۍ با این عکسا ذکر
روزهاے هفته رو بفرستن برات؟
#والابخدا😑
#تباهیات🚶♂
#حجاب
#مدیر
@Childrenofhajqasim1399
آمال|amal
"پهلوی" +زن باید فریبا باشه؛
"خمینیکبیر"
+زن باید در مقدرات اصلی حکومت دخالت کنه؛