eitaa logo
آمال|amal
346 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
31 فایل
زهرا صادق پور هستم🌱💚 اینجا منم و نقاشیام و بوکمارکام اینجا رو یه دختر دهه هشتادی کوچولو داره اداره میکنه تهران
مشاهده در ایتا
دانلود
❁حِـجاب❁ خودِ آزادے ستــ ! ••چرا ڪه تـو آزاد هسٺے تا انتخابــ ڪنے دیگران چہ ببینند....! ⇦با حجاب که باشی⇨ حرصش میگیرد✨ تو را آݧ طور میبیند به غرورش برمیخورد...🌸 •ࢪوز مڶۍ عـفاف و حجاب گࢪامۍ باد•
- روح جھاد یعنـے روح مبارزه با بدۍ‌ها و در سایھ روح جهاد است کھ انسان بھ شادۍ در دنیا و آخرت میرسد .. ! - استاد شجاعـے ! -
شهدا‌سنگ‌نشاندند‌؛ که‌راه‌راگم‌نکنیم...✨🦋
- روح جھاد یعنـے روح مبارزه با بدۍ‌ها و در سایھ روح جهاد است کھ انسان بھ شادۍ در دنیا و آخرت میرسد .. ! - استاد شجاعـے ! -
اگھ اهلِ جهاد باشیم همہ جا سنگره :)!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دو روز بعد برای دکتر ژنتیک نوبت گرفتم.» نوبتمان که شد ، مادرم را هم همراه خودمان بردیم . من و مادرم جلو تر می رفتیم و حمید پشت سر ما می آمد. وقتی به مطب دکتر رسیدیم، مادرم جلو رفت و از منشی که بک آقای جوان بود پرسید :« دکتر هست یا نه ؟». منشی جواب داد :« برای دکتر یک کاری پیش اومده نمیاد .نوبت های امروز به سشنبه موکول شده .» مادرم پیش ما که برگشت، حمید گفت :«زن دایی شما چرا رفتی جلو ؟ خودم کیرم برای هفته بعد هماهنگ می کنم، شما همینجا بشینید .» حمید که جلو رفت مادرم خیلی آرام با خنده گفت :« فرزانه! این از بابای تو هم بدتره ! خجالتی تر از این بودم که به مادرم بگویم:« خوبه دیگه. روی همسر آینده اش حساسه!» از مطب که بیرون آمدیم. حمید. خیلی اصرار کرد تا مارا تا یک جایی برساند. ولی ما چون برای خرید وسایل مورد نیاز مادرم می خواستیم به بازار برویم همان جا از حمید جدا شدیم. سشنبه که رسید خودمان به مطب دکتر رفتیم.در اتاق انتظار روی صندلی نشسته بودیم. هنوز نوبت ما نشده بود. هوا نه تابستانی ورم بود، نه پاییزی و سرد. آفتاب نیمه جان اوایل مهر از پنجره مطب می تابید. حمید با اینکه سعی می‌کرد چهره شاد و بی تفاوتی داشته باشد اما لرزش خفیف دست هایش گویای همه چیز بود. مدت انتظارمان خیلی طولانی شد . حوصله ام سر رفته بود. این وسط شیطنت حمید هم گل کرده بود گوشی را جوری تکان میداد که آفتاب از صفحه گوشی به سمت چشم های من بر می گشت. از بچگی همین طور شیطنت داشت و یکجا آرام نمی گرقت. با لحن ملایمی گفثم:« حمید آقا! میشه ..... به روایت همسر شهید حمید سیاهکلی مرادی ادامه دارد... کپی/اصکی❌ @Childrenofhajqasim1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دیدی بعضی وقتا دلت یهویی میگیره!؟ خودتم نمیدونی چرا... اینا سنگینی همون حرفاییه که به هیچکس نتونستی بزنی!(: