#رمان_یادت_باشد
#پارت_نوزدهم
این کار و نکنید؟» تا یک ماه بعد از عقد همین طور رسمی با حمید صحبت می کردم، فعل هارا جمع می بستم و شما صدایش می کردم.
با شنید اسم «آقایسیاهکلی» بی معطلی به سمت اتاق خانم دکتر رفتیم. به در اتاق که رسیدیم، حمید در را باز کرد و منتظر شد تا من اول وارد اتاق شوم و بعد خودش قدم به داخل اتاق گذاشت و در را به آرامی بست.
دکتر خانم مسنی بود نسبت های فامیلی مارا پرس و جو کرد.
برای اینکه دقیق تر بررسی انجام شود، نیاز بود شجره نامه خانوادگی بنویسیم. حمید خیلی پیگیر این موضوعات نبود . مثلا نمی دانست دایی ناتنی پدرم با عمه خودش ازدواج کرده است، ولی من همه این ها را به لطف تعریف های ننه دقیق می دانستم و از زیرو بم ازدواج های فامیلی و نسبت های سببی و نسبی باخبر بودم، برای همین کسی را از قلم نینداختم.
از آنجا که در اقوام ما ازدواج فامیلی زیاد داشتیم چندین بار خانم دکتر در ترسیم شجره نامه اشتباه کرد. مدام خط میزد و اصلاح می کرد. خنده اش گرفته بود و میگفت:« باید از اول شروع کنیم. شما خیلی پیچ پیچی هستید!» آخر سر هم معرفی نامه داد برای آزمایش خون و ادامه کار.
روز آزمایش فاطمه هم همراه منو حمید آمد. آزمایش خون سخت و درد آوری بود. اشکم در آمده بود و رنگ به چهره نداشتم حمید نگزان و دلواپس بالاسر من ایستاده بود. دل این را نداشت که من را در آن وضعیت ببیند . با مهربانی از در و دیوار صحبت میکرد که حواسم پرد شود. میگفت:« تا سه بشماری تمومه.»
به روایت همسر شهید حمید سیاهکلی مرادی
ادامه دارد....
کپی/اصکی❌
💝|@Childrenofhajqasim1399
#ثوابیهویے😌⃟🌱
میتونینبراےآقاسهڪارانجامبدین؟✋
¹-براشوندوبارصلواتبفرستین🕊
²-سهباربراشون🌼اللهمعجللولیڪالفرج🌼بگین🙂
³-اینپیاموحداقلبه1کانال،گروه یابیشتر(هرکےڪه میتونه😉)بفرستین تااوناهمثوابکنن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
#جمعه_های_امام_زمانے
امــیـــدوارم ڪہ مـیــایـے..:)💚
•••❀•••
ڪاریکهانجاممیدهید
حتینایستیدکهکسیبگویدخستهنباشید!
ازهماندرپشتیبیرونبروید.
چوناگرتشکرکنند،تودیگراجرتراگرفتهای
وچیزیبراۍآندنیایتباقینمیماند...🌱
-شهیدحسنتهرانیمقدم🕊♥
-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•
#کلام_شهدا💚͜᷍🎋