eitaa logo
مسجد امام حسن عسگری رباط
31 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.6هزار ویدیو
129 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✫⇠ دختر_شینا ✫⇠ پدرم چوبدار بود. ڪارش این بود ڪه ماهی یڪ بار از روستا های اطراف گوسفند می خرید و به تهران و شهرهای اطراف می برد و می فروخت. از این راه درآمد خوبی به دست می آورد. در هر معامله یڪ ڪامیون گوسفند خرید و فروش می ڪرد. در این سفرها بود ڪه برایم اسباب بازی و عروسڪ های جورواجور می خرید. روزهایی ڪه پدرم برای معامله به سفر می رفت، بدترین روزهای عمرم بود. آن قدر گریه می ڪردم و اشڪ می ریختم ڪه چشم هایم مثل دو تا ڪاسه ی خون می شد. پدرم بغلم می ڪرد. تندتند می بوسیدم و می گفت: «اگر گریه نڪنی و دختر خوبی باشی، هر چه بخواهی برایت می خرم.» با این وعده و وعیدها، خام می شدم و به رفتن پدر رضایت می دادم. تازه آن وقت بود ڪه سفارش هایم شروع می شد. می گفتم: «حاج آقا! عروسڪ می خواهم؛ از آن عروسڪ هایی ڪه مو های بلند دارند با چشم های آبی. از آن هایی ڪه چشم هایشان باز و بسته می شود. النگو هم می خواهم. برایم دمپایی انگشتی هم بخر. از آن صندل های پاشنه چوبی ڪه وقتی راه می روی تق تق صدا می ڪنند. بشقاب و قابلمه ی اسباب بازی هم می خواهم.» پدر مرا می بوسید و می گفت: «می خرم. می خرم. فقط تو دختر خوبی باش، گریه نڪن. برای حاج آقایت بخند. حاج آقا همه چیز برایت می خرد.» ادامه دارد..