May 11
May 11
May 11
👩🔧 اهمیت یک تار مو!
خانم بدحجاب جلوی یکی از علما رو
گرفت و سوال کرد:
اگه یک تار موی من بیرون باشد،
دنیا به آخر میرسه؟!
چرا اینقده شماها گیر می دین؟
عالم جواب داد :
اگــر یــک تــار مــو در غذایــی خــوب و خوشــمزه باشــد، آیــا دنیــا بــه آخــر
میرسه؟
ایـن تـار مـو حتـی مـزه و طعـم غـذا رو
هـم تغییـر نمیده، امـا بسـیاری از افراد
طبیعتـا در چنیـن حالتـی دچـار دلزدگـی
شـده و اون غـذای خـوب و خوشـمزه از
چشمشون میافته.
حالا بذار یه داستان قشنگ تاریخی
هم برات بگم.
روزی یکــی از یــاران امــام صادق
( علیه السلام ) خدمــت ایشــان رســید
و گفــت در یــک کــوزه روغــن یــک مــوش افتــاده، آیــا میشود آن روغــن را خــورد؟
امــام صــادق (علیهالسلام) فرمودنــد:
نمیتوانی آن را بخـوری.
مـرد گفـت آقـا یـک مـوش کوچکتـر از آن
اسـت کـه باعـث شـود غـذای خـود را کنـار بگـذارم و از خیـر روغنهای گـران قیمـت بگـذرم!
امـام صــادق (علیهالسلام) فرمودنـد:
آن چیـزی کـه در نظـر تـو کوچـک اسـت،
مـوش نیسـت.
ایـن دیـن اسـت کـه در نظـر تـو کوچـک اسـت.
حالا خانم بزرگوار :
وقتـی از ایـن زاویـه بـه ماجـرا نـگاه کنید
متوجـه میشیم کـه یـک تـار مـو شـاید بـه خـودی خـود اهمیتـی نداشـته باشـه امـا
وقتـی بـه ایـن توجـه کنیـم کـه حتـی
نمایـش یـک تـار مـو هـم، سـرپیچی از
فرمـان پـروردگار جهانیـان اسـت،
با این نگاه، بیرون امدن یـک تـار مـو
جلوی نامحـرم هـم مهـم میشود.
____🍃🌸🍃____
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #حجاب
🙏در نشر معارف فرهنگی اسلامی سهیم باشیم.
•┈••••✾•🌿🌺سفیر امین
تو بیایی همه یِ ثانیه ها ؛ ساعت ها ..
از همین لحظه ؛ همین حالا عیدند . . (:
#امام_زمانمـ🤍. . !
➜•@aMaM_ZaMaN14
- عاشق اگر باشی
شھید میشوی . . .
عاشقتر اگر ؛ گمنام:)!
#شہیدانہ
➜•@aMaM_ZaMaN14
این تناقض ها نمک پاشیده روی زخمتان یا صاحب الزمان♥️🌱
#امامزمان
➜•@aMaM_ZaMaN14
ازلحاظروحیوجسمۍوعاطفی
وشرعیوعرفیوعقلیواحساسوروانی
حرملازممحتیبرایچندثانیہ . .💔!
یکی الان کربلاست ؛
یکیم مثل من گوشه ی اتاق نشسته و تو حسرت کربلاس(:
منتظرانھ
https://eitaa.com/aMaM_ZaMaN14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بہنامدخٺرانپاےڪارانقݪاب😎✌:)!
#منتظرانھ
https://eitaa.com/aMaM_ZaMaN14
#عاشقانه_شهدا
قهر بودیم ، در حال نماز خواندن بود ،
نشسته بودم و توجھی به همسرم نداشتم ..
کتاب شعرش را برداشت و با یک لحن دلنشین شروع کرد به خواندن .
ولی من باز باهاش قهر بودم؛
کتاب را گذاشت کنار و به من
نگاه کرد و گفت : غزل تمام ،
نمازش تمام ، دنیا مات سکوت بین من
و واژه ها سکونت کرد .
باز هم بھش نگاه نکردم!
اینبار پرسید : عاشقمۍ؟
سکوت کردم؛
گفت:
عاشقم گرنیستی لطفیبکن نفرت بورز
بیتفاوت بودنت هرلحظه آبم میکند!
دوباره با لبخند پرسید :
عاشقمۍ مگه نه؟ گفتم : نه!
گفت : تو نه میگویی و پیداست
میگوید دلت آری ،
ك این سان دشمنی یعنۍ ك
خیلی دوستم داری :)!
زدم زیر خنده و روبروش نشستم
دیگر نتوانستم به ایشان نگویم ك
وجودش چقدر آرامش بخشہ ..
بهش نگاه کردم و از تہ دل گفتم:
خداروشکر کہ هستۍ ♥️:)
روایت ِ : شھید عباس بابایی
#منتظرانھ
https://eitaa.com/aMaM_ZaMaN14
May 11
حاج مهدی یهجایی تو روضه از زبونِ حضرت زینب میگه :
قدم قدم میری قدم زِ غصه تا میشه
آروم آروم تو این دلم آتیش به پامیشه
تویی که محرمِ منی بمون کنار من...
بری پای حرومیا...
توخیمه وا میشه
واویلا