eitaa logo
یاران امام زمان (عج)
3.7هزار دنبال‌کننده
25.6هزار عکس
21.9هزار ویدیو
21 فایل
بســـــــــــــمـ‌اللّھ‌الرحمن‌الرحیـــــــــــــمـ راه ظهورت را بستم قبول اماخدا را چه دیدی شاید فردا حر تو باشم . 🔹مدیریت: @Naim62 🔹 مدیرپاسخ به سوالات مذهبی سیاسی @Sirusohadi 🔹مدیران پاسخگو مسائل شرعی و طب سنتی @AMDarzi @shirdelltaghi
مشاهده در ایتا
دانلود
👈 🍃🌹عرض ادب کنیم محضر ملکوتی ♥️ 🍃🌹اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ ☘اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ☘وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ☘وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ☘وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ‍ ✨ ‍ ঊঊঊ🌺🍃ঊঊঊ ═‎❀✧❁°❁✧❀ ‍ ঊঊঊ🍃🌺ঊঈঊ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👈قسمت نودوهفتم با صدای در طلعت به بیرون اومد و گفت: -غلط نکنم خواهرهای طوبی خانم اومدن تا برای عروسی پسرشون لباس بدوزم!!! در رو باز کردم و به کنار ایستادم تا مشتری های طلعت به داخل خونه بیان... طلعت نگاهی به من انداخت و اشاره کرد به اتاقش برم... خیلی دوست داشتم به اتاقش برم و از نزدیک کار خیاطیش رو ببینم... طلعت قلم و کاغذی به دستم داد و گفت اندازه ها رو بنویس... بعد از رفتن مشتری ها طلعت پارچه ها رو وسط اتاقش پهن کرد و گفت: -دوباره میخوام خیاطی کردن رو شروع کنم...تا کی از خواهرهام پول قرض کنم؟میترسم بدهیم زیاد بشه و احمد از پس این همه قرض برنیاد... دستی به پارچه های گرون قیمت مشتری ها کشیدم و گفتم: -منم تا حالا چندین بار از آقام پول قرض گرفتم...اما میدونم احمد راضی نیست... طلعت متر رو از دور گردنش باز کرد و گفت: -میخوای کمک دستم باشی؟اینطوری تو هم یک پولی در میاری... بدم نمیومد کمک حال احمد بشم... به طلعت نگاه تردید امیزی انداختم و گفتم: -‌من عین شما وارد نیستم... طلعت با انگشتان دستش پارچه زیر دستش رو وجب کرد و گفت: -‌یاد میگیری...روزها به کار خونه و بچه هات برس شبها بیا اینجا و کمکم کن!!! ********************* محمد رو کنار احمد گذاشتم و گفتم: -بیدار شد صدام بزن... احمد با لبخند مهربونی گفت: -باشه ...شریفه به حرف طلعت گوش کن اون خیاط کار بلدیه...اگه حواست رو جمع کنی زود واسه خودت اوستا کار میشی!!! ادامه دارد 👇👇👇 🥀🌼🍂🥀🌼🍂🥀🌼🍂🥀🌼🍂🥀🌼🍂🥀🌼🍂🥀🌼🍂🥀🌼🍂🥀🌼🍂🥀🌼🍂🥀