eitaa logo
یاران امام زمان (عج)
3.7هزار دنبال‌کننده
25.3هزار عکس
21.7هزار ویدیو
20 فایل
بســـــــــــــمـ‌اللّھ‌الرحمن‌الرحیـــــــــــــمـ راه ظهورت را بستم ..... قبول اماخدا را چه دیدی شاید فردا حر تو باشم . 🔹مدیریت: @Naim62 🔹 مدیرپاسخ به سوالات مذهبی سیاسی و انگیزشی: @Sirusohadi 🔹مدیرپاسخ به سوالات احکام شرعی: @AMDarzi
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت ۳۶ 🚥 یکی از شاگردان من ، که او را به قم فرستادم 🚥 از یکی از آن ماشین ها پیاده شد . 🚥 به هم سلام کردیم 🚥 و همدیگر را در آغوش گرفتیم . 🚥 آنها را به خانه خود دعوت کردم 🚥 و از آنها پذیرایی نمودم . 🚥 چند مسئول دولتی و چندتا روحانی بودند . 🚥 یکی از آنها به نام حاج آقای اکبری گفت : 🌼 بابت اینکه مزاحم شدیم ، عذر می خواهیم 🌼 ولی باید می آمدیم 🌼 چون به شما نیاز داریم 🌼 پادشاه قطر ، 🌼 از تمام مذاهب اسلامی دعوت کرده 🌼 تا نمایندگانی به قطر بفرستند 🌼 و دلایلی بر حقانیت مذهب خود عرضه کنند . 🌼 ما هم ، تا چند روز پیش ، 🌼 دنبال کسی می گشتیم تا این وظیفه مهم را ، 🌼 که البته خطرناک هم هست ، تقبل کند . 🌼 تا اینکه شاگرد شما ، شیخ فاضلی ، 🌼 شما را به ما ، معرفی کردند . 🌼 ما هم خدمت شما رسیدیم 🌼 تا از شما خواهش کنیم 🌼 که به نمایندگی از مذهب تشیع ، 🌼 و به نمایندگی از همه ایرانیان ، 🌼 به این همایش تشریف ببرید . 🚥 بدون فکر کردن ، پیشنهاد آنها را قبول کردم 🚥 و قرار شد دو هفته دیگر ، پرواز کنم . 🚥 دو روز قبل از روز عروسی خواهرم ، 🚥 دو نفر با موتور ، کنار خانه ما ایستادند . 🚥 همسایه ها ، در حال تمیز کردن خانه بودند 🚥 یکی از آن موتور سواران ، 🚥 اسلحه خود را درآورد و به طرف مردم گرفت 🚥 اما خدارو شکر ، اسلحه اش گیر کرد 🚥 و شلیک نکرد 🚥 مردم به طرف آنها دویدند . 🚥 آنها نیز مجبور شدند فرار کنند . 🚥 پدرم گفت : 🌷 اینها هر کی باشند ، باز هم می آیند 🌷 پس بهتر است که به پلیس اطلاع دهیم 🚥 روز عروسی فرا رسید 🚥 حاج علی ، همسایه ما ، 🚥 با کلانتری هماهنگ کرده بود 🚥 که مراقب عروسی باشند 🚥 چندتا از جوانان محله نیز ، 🚥 روی پشت بام ها رفتند 🚥 و به نوبت نگهبانی می دادند 🚥 تا امنیت عروسی را تامین کنند . 🚥 خواهرم با لباس عروس آمد 🚥 چقدر لباس عروس حجابی ، 🚥 و چادر سفید عروسش ، 🚥 بهش می آمد . 🚥 مثل ماه شده بود 🚥 خیلی زیبا شده بود . 🚥 ناگهان یاد مظلومیت مادرم افتادم 🚥 جای خالی مادرم ، در این روز زیبا ، 🚥 کاملا احساس می شد 🚥 آرام و بی صدا ، از گوشه چشمم ، 🚥 اشکم می ریختم . 🚥 و شکر خدا ، 🚥 عروسی به خوبی تمام شد . 🚥 آخر شب ، مهمان ها ، در حال رفتن بودند 🚥 که ناگهان دو موتور سوار ، 🚥 سر کوچه ما ایستادند 🚥 و یک نامه به یکی از بچه های همسایه دادند 🚥 تا به دست من برساند 🚥 وقتی آن را خواندم ، 🚥 احساس ضعف و ناتوانی کردم 🚥 همه بدنم به لرزه افتاد 🚥 پاهایم ، دیگر قدرت نداشتند 🚥 دنیا را تیره و تار دیدم 🚥 و ناگهان بی حال ، بر زمین افتادم . 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت ۳۷ 🚥 مردم ، اطرافم را گرفتند 🚥 پدرم نامه را از من گرفت 🚥 اشک در چشمانش جمع شد 🚥 نامه را مچاله کرد 🚥 و با صدای بلند و خشن گفت : 🍎 این مناظره کی هست ؟ 🚥 گفتم : 🇮🇷 انشالله هفته دیگه 🚥 گفت : 🍎 به خاطر مادرت هم که شده 🍎 باید بروی . 🚥 حاج علی آمد و گفت : 🌸 چی شده ؟ چه اتفاقی افتاده ؟ 🚥 پدرم گفت : 🍎 نمی دانم کدام حرام زاده ای ، 🍎 این نامه را فرستاده 🚥 حاج علی گفت : 🌸 مگر در آن ، چی نوشته شده 🚥 پدر گفت : 🍎 پسرم را تهدید کردند 🚥 حاج علی گفت : 🌸 لطفا بخوان ؛ 🌸 می خواهم ببینم چی نوشته 🚥 پدر ، نامه مچاله را باز کرد و خواند : 🍎 آقای شیعه ! 🍎 اگر در مناظره حاضر شوی 🍎 داغ مادرت را تازه می کنیم 🍎 خواهرت را در آتش می سوزانیم 🍎 سر پدرت را در آغوشت می گذاریم 🚥 اشک پدرم سرازیر شد 🚥 سپس رو به من کرد و گفت : 🍎 پسرم ! نگران ما نباش 🍎 تو حتما برو 🍎 ما مراقب خودمون هستیم 🚥 حاج علی گفت : 🌸 غلط کرده هر کی این مزخرفات را نوشته 🌸 مگر ما مُرده باشیم 🌸 که بگذاریم کسی به شما نگاه چپ بکند . 🚥 مردم هم گفتند : 🌷 حاج علی راست می گوید 🌷 ما کنار شما هستیم 🌷 ما نمی گذاریم اتفاقی برای شما بیفتد . 🚥 چند روز بعد از عروسی ، 🚥 به سمت قطر پرواز کردیم . 🚥 شب اول استراحت کردم . 🚥 نماز مغرب و عشا را ، 🚥 در مسجد شیعیان خواندم . 🚥 فردای آن روز ، 🚥 با توکل به خدا و توسل به اهل بیت ، 🚥 وارد مجلس شدم . 🚥 برای اولین بار ، 🚥 احساس ترس و نگرانی و اضطراب کردم 🚥 فکر از دست دادن خانواده ام ، 🚥 مرا آشفته کرده بود 🚥 تمام سعی خودم را کردم ، 🚥 تا با قدرت و صلابت ، 🚥 وارد مجلس شوم . 🚥 از همه نمایندگان دیگر ، 🚥 جوان تر بودم . 🚥 عده ای مرا به مسخره گرفتند 🚥 و عده ای که مرا می شناختند ، 🚥 به من احترام گذاشتند . 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی
6.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂🌹🍂 🌹 🍂از برایِ حرمت این دلِ من آشوب است 🍂نکند سنگ به پیشانیِ گنبد بزنند 🌹 🍁🌹🍂 https://eitaa.com/amamzaman3138
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 🍂 🌹أیتها الصدیقه الشهیده ای نوه مادر قد خمیده گنبدتم مثل موهات سفیده 🌹اومدم تو حرمت با گریه، با زاری تو هنوزم وسط بازاری! 🌹 🍂🌹🍂 https://eitaa.com/amamzaman3138
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
04-moazenzadehardebili.www_.abeyek.mihanblog.com-.mp3
5.35M
عاشق باشیم و ساعات عاشقیمان را بلند فریاد بزنیم التماس دعا بگوییم و به سلام و صلواتی این وقت عزیز اذان را در کانال نور باران کنیم. اذان مغرب بــه افــق تهران التــمــاس دعــــا🤲 الهی ب این لحظه های ملکوتی اللهم عجل لولیک فرج 🤲
‍ *📿نـــــمازت را مــــتّصل کن* *به نـــــمازِ امـــــامـ زمــــان«عج»* *و ســــجاده ات را شــــاهد بـــگیر* *که هـــــیچ نـــمازے* *بــــدونِ دعـــــاے بر فــــرجش نــــبوده اســــت.* 🍃اللهم عجل لوليك الفرج🍃