یاران امام زمان (عج)
🔶 ممکنه سوال بشه که اگه یه دختر و پسری در دوران عقد رابطه داشتن و خانم باردار شد چیه داستانش؟ 🔺 ببین
💢 متاسفانه وقتی جامعه فرهنگش خراب بشه این جوری میشه که مردم حتی خانواده های مذهبی به سقط یه بچه بی گناه راضی میشن ولی حاضر نیستن دست از فرهنگ های غلط خودشون بردارند.
⭕️ گاهی وقتا برخی خانواده ها اگه یه دختری با یه پسری دوست بشه و رابطه داشته باشن رو بیشتر راضی هستن تا اینکه یه پسر بیاد رسما خواستگاری اما خب فقیر باشه!
خییییییلی زشته! خدا واقعا چنین جامعه ای رو نگاه نمیکنه.
💢 تو راضی به حرام میشی ولی به خاطر فرهنگ های غلطت حلال رو کنار میزنی؟
بعد این آدم میخواد نماز بخونه و خدا ازش قبول کنه!!!
🔹 نه بزرگوار. اگه میخوای خدا بهت نگاه کنه چشم روی حرفای مفت مردم ببند و هرچقدر که میتونی با نهایت سادگی مراسم عروسی فرزندت رو راه بنداز.
❇️ بعد هم حتما تشویقشون کنید که زود بچه بیارن و زندگیشون رو مورد رحمت و نعمت های خدا قرار بدن
یاران امام زمان (عج)
💢 متاسفانه وقتی جامعه فرهنگش خراب بشه این جوری میشه که مردم حتی خانواده های مذهبی به سقط یه بچه بی گ
🌺 همونطور که گفتیم دوران بارداری واقعا یک دوران بسیار مهم برای تربیت فرزند هست.
🌷💕 برای همین خیلی خوبه که مادر حتی قبل از اینکه باردار بشه به خاطر تمام گناهانش توبه کنه تا روحش سبک بشه. بعد هم نیت کنه و بگه خدایا این بچه ای که من میخوام بیارم رو نذر تو میکنم. خودت هر جوری که صلاح هست هدایتش کن...
🎁💥 خدا میدونه که این نیت چقدر در فرزندتون موثر هست. حتی پدر و مادرایی که همین الان هم بچه دارن میتونن این نیت رو برای فرزندانشون داشته باشند.
بگو خدایا من بچه هام رو نذر تو میکنیم. میخوام که مال تو باشند و برای تو زندگی کنند.
انقدر خوبه این دعا که نگو و نپرس!!! 😊❤️
💕 در دوران بارداری هم خوبه که مادر زیاد اهل قرآن خوندن باشه. سعی کنید برنامه روزانه داشته باشید و هر روز چند آیه قران رو بخونید.
❇️🔹 اگه مادر بتونه دائم الوضو هم باشه که عالیه. خود وضو گرفتن به زندگی آدم نور میده و بیشترین نور رو اون بچه ای که در بدن مادر هست بهرمند میشه..
یاران امام زمان (عج)
🌺 همونطور که گفتیم دوران بارداری واقعا یک دوران بسیار مهم برای تربیت فرزند هست. 🌷💕 برای همین خیلی خو
❇️ یکی از مسائلی که در ایام بارداری خوبه که پدر و مادر بهش توجه کنند انتخاب اسم برای فرزند هست. همونطور که این سنت توسط اهل بیت علیهم السلام انجام میشده.
🔶 و بعد از تولد هم بهتره در همون سه روز اول انتخاب اسم صورت بگیره. بعد از گفتن اذان در گوش راست و اقامه در گوش چپ باید یه نام خوب برای فرزندتون انتخاب کنید.
🌹 در روایات هست که برای فرزندتون نام های زیبا و پر مفهوم انتخاب کنید که اثر وضعی روی خلق و خو و افکار و زندگی فرزندتون داره.
⭕️ و فرمودن اسم های زشت و مسخره و بی معنا رو روی فرزندتون نذارید.
🔶 این کار انقدر مهمه که حتی به عنوان یکی از حقوق فرزند بر پدر و مادر توی اسلام اومده. یعنی اگه پدر و مادری اسم نادرست و بی معنایی روی بچشون گذاشتن و این اثر منفی روی بچه داشت روز قیامت اون بچه یقه پدر و مادرش رو میگیره...
پس پدر و مادر باید مراقب باشن که این حق رو درست بجا بیارند.
یاران امام زمان (عج)
❇️ یکی از مسائلی که در ایام بارداری خوبه که پدر و مادر بهش توجه کنند انتخاب اسم برای فرزند هست. همون
🌹 در روایتی امام صادق علیه السلام میفرماید: اولین قدم خوبی که انسان برمیدارد این است که نام نیک بر فرزند خود بگذارد، پس در این کار کوتاهی نکنید....
وسائل الشیعه، ج21 ، 394
از سیره اهل بیت این بوده که روی فرزندانشون اسامی بزرگان دینی و قهرمانان اسلام رو میذاشتن. این کار موجب میشه که نام اون بزرگان در تاریخ باقی بمونه و یک انگیزه و انرژی مضاعف به فرزندان بده که بتونن راه اون بزرگان رو ادامه بدن.
💕 خیلی جالبه که این موضوع انقدر برای ائمه معصومین مهم بوده که حتی برخی اسامی رو روی چند تا از فرزندانشون به طور مشترک میذاشتن!
🌷 مثلا برای دو تا از دخترانشون اسم فاطمه رو میذاشتن و برای اینکه اشتباه نشه از صغری و کبری استفاده میکردند.
❤️ یا مثل امام حسین علیه السلام اسم همه پسراشون رو نام زیبای علی گذاشتند... علی اکبر، علی اوسط، علی اصغر....
که هر کدومشون ستاره های درخشان تاریخ حیات بشر شدند....
اینا همش به ما درس میده...
🌷 چقدر زیباست که ما هم این سنت خیلی ارزشمند رو رعایت کنیم و اسم فرزندانمون رو از اسامی اهل بیت علیهم السلام انتخاب کنیم.
یاران امام زمان (عج)
🔶 ممکنه سوال بشه که اگه یه دختر و پسری در دوران عقد رابطه داشتن و خانم باردار شد چیه داستانش؟ 🔺 ببین
پایان جلسه امشب
ممنون از حضور گرمتون
هر شب رأس ساعت 21 در خدمتتون هستیم 🍪☕️
یاران امام زمان (عج)
#رمان_حورا #قسمت_پنجاه_و_سوم تک تک جمله هایی که مهرزاد زمزمه می کرد درون مغزش وول می خورد. کاش م
#رمان_حورا
#قسمت_پنجاه_و_چهارم
فکر حورا سخت مشغول مهرزاد و حال خرابش بود.
او سیگار کشیده بود. مست کرده بود.
چرا با خود چنین کاری می کرد؟ چرا دل حورا را می سوزاند؟
_چرا اینجوری می کنه با خودش؟ چرا فراموشم نمی کنه؟ من که بهش گفتم به درد هم نمی خوریم.
ما به دنیای هم نمی خوریم. دنیای ما متفاوته.
من بچه هیئتیم و اون تا حالا یک رکعت نمازم نخونده.
ناگهان صدایی در سرش گفت:اگه درست بشه چی؟ اگه مثل خودت بچه هیئتی بشه چی؟
حورا جانمازش را پهن کرد و رو به قبله نشست. مطمئن بود خدا صدایش را می شنید.
پس خدا را خواند و از او خواست که مهر خود را از دل مهرزاد ببرد. از او خواست راه درست را به او نشان دهد.
از خدا خواست تا حال دلش را خوب کند و برایش تا صبح دعا کرد.
برای نماز صبح مارال را بیدار کرد و با هم نماز خواندند بعد هم او را خواباند و گفت موقع مدرسه رفتن بیدارش می کند.
نیمرویی درست کرد با سیر و چای گذاشت روی میز و مارال را ساعت۶و نیم بیدار کرد. مثل دیروز او را راهی مدرسه کرد و خود بعد ۴۸ساعت بیدار خوابی، بالاخره خوابید.
چند روزی گذشت تا اینکه یک روز حورا مشغول آب دادن به گلدان های حیاط بود، در حیاط باز شد و مهرزاد وارد شد.
مستقیم به سمت حورا آمد.
حورا با ان چادر گل گلی سفید شبیه فرشته ها شده بود.
"وصله ی دل به نخ چادرتان می ارزد
تاری ازآن به دوصد زلف کمان می ارزد
بوسه از گوشه ی آن چادر مشکی بانو
به هزاران لب صد رنگ زمان می ارزد"
_سلام.
_سلام.با من میای؟
_ چی؟؟کجا؟
_گفتم از این خونه فراریت میدم میای یا نه؟
_ چی میگین آقا مهرزاد؟ با شما کجا بیام؟ اصلا چرا باید همراهتون بیام؟ من و شما نامحرمیم و...
_ حورا میای یا نه؟ یک کلام بگو.
_نه چون مرد آینده من نه سیگار می کشه نه شراب می خوره نه تا نیمه های شب بیرون میمونه. مرد آینده من نمازاش مثل خودم قضا نمیشه، بچه هیئتیه و روزه می گیره.
مرد آینده من یکیه مثل خودم.
اما شما حتی یک درجه با اونی که تو فکرمه هم خوانی ندارین.
#نویسنده_زهرا_بانو
#زن_عفت_افتخار
═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
#رمان_حورا
#قسمت_پنجاه_و_پنجم_ششم
یک قدم که به داخل خانه گذاشت، مهرزاد سر راهش سبز شد و گفت:منو نپیچون حورا خودت حالمو میبینی چقدر داغونم. می دونم دلتم نمیاد منو پس بزنی.
_یعنی می خواین از سر ترحم بهتون جواب بدم؟
_ نه ولی منو نپیچون مثل دفعات گذشته. خوشم نمیاد هی از ایده آل هات و ملاک هات برای ازدواج می گی. من همینیم که هستم.
چرا می خوای منو عوض کنی؟
_ من که نگفتم خودتون رو عوض کنین. هرکسی تو زندگیش مختاره تصمیم بگیره واسه خودش منم هیچوقت شما رو مجبور به تغییر دادن افکار و رفتارتون نکردم.
فقط اونا رو گفتم که بدونین شخصیت شما و اونی که تو ذهن منه زمین تا آسمون با هم فرق داره.
من مال دنیای شما نیستم و نمی تونم باهاتون کنار بیام.
دنیایی که شما توش بزرگ شدین پر از ناز و نعمت بوده جز این اواخر که بخاطر من بهتون سخت گرفتن اما من از همون اول جز وقتی که خونه بابام زندگی می کردم.. از وقتی که پامو گذاشتم تو خونه شما.. دنیام پر شد از تاریکی و تنهایی.
نمی خوام این تفاوت ها علت جدایی فردامون باشه.
نمی خوام از سر هوس و حس های زود گذر جواب بدم و فردا پشیمون شم از اینکه چرا بیشتر فکر نکردم.
شما هم بهتره زندگی خودتون رو بخاطر من خراب نکنین و بزارین یک دختر مناسب از جنس خودتون براتون پیدا کنن نه کسی که پدر مادرتون چشم دیدنش رو ندارن.
فراموش کنین حورایی در کار بوده. اصلا از همون اول حورایی هم تو این خونه نبوده. اگرم بوده فقط... فقط برای غم وغصه و تنهایی بوده.
الانم برین کنار لطفا هر لحظه ممکنه مادرتون برسن.
از مهرزاد رد شد و به اتاقش رفت. مهرزاد هم بهت زده سرجایش ایستاده بود و انگار شکه شده بود.
همه حرفهای حورا حتی ذره ای اشکال نداشت. همش درست و منطقی بود اما کدام دل عاشقی منطق را ترجیح میداد به عشق؟
حورا کلافه مشغول بررسی برنامه اش بود که صدای در آمد و بعد هم مارال وارد شد.
_سلام حورایی.
_سلام خانم کوچولو بیا تو دم در واینستا عزیزم.
مارال در را بست و روی تخت حورا نشست و گفت: حورا جون من از صبح که شما واسه نماز بیدارم کردین تصمیم گرفتم نمازامو بخونم.
لبخند قشنگی روی لب های حورا نشست.
_آخه هر وقت میومدم نماز بخونم مامانم که متوجه میشد دعوام می کرد و چادر و جانمازم رو ازم می گرفت. الانماومدم ازتون دو تا خواهش کنم.
حورا جلو رفت و جلوی پایش زانو زد.
_ شما امر کن خانمی.
_ چادر و جانماز ندارم اگه شما دارین بهم بدین.
حورا با اشتیاق چادر و جانماز قبلی اش را که وقتی دبیرستان بود از آنها استفاده می کرد را به مارال داد و گفت: خب اوامر بعدی؟!
مارال لبخندی زد و گفت:راستش من ظهر به نماز جماعت نرسیدم برای همین تو مدرسه تنهایی خوندم. بعد تو رکعت دوم تشهدم رو فراموش کردم بخونم باید چیکار می کردم؟
_ خب ببین اگه قبل از اینکه رکوع رکعت سوم رو بری یادت اومده باید بشینی تشهد رو بخونی و دوباره بلند شی بقیه نمازت رو بخونی اما اگر تو رکوع یا بعدش یادت اومده باید بعد نماز تشهد رو قضا کنی.
_ یعنی چی؟
_یعنی بنابر احتیاط واجب باید دو تا سجده سهو بری.
#نویسنده_زهرا_بانو
#زن_عفت_افتخار
═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
#رمان_حورا
#قسمت_پنجاه_و_هفتم_هشتم
_ یعنی این که خانم گل باید دو تا سجده بری که ذکرش اینه
"بسم الله و بالله و توکلتُ علی الله اللهم صل علی محمد و آل محمد"
_آها ممنون حورا جونم. خیلی لطف کردی.
_ فدات بشم عزیزکم. فقط چادر و جانمازت رو نبر من موقع اذان برات میارم که مامانت نبینن باز ازت بگیرن.
_ اها آره باشه پیش شما.من برم که تکلیف ریاضی دارم، فعلا.
مارال که رفت حورا نفس راحتی کشید و خدا را شکر کرد که لااقل توانسته مارال را به راه راست بکشاند.
خوشحال از اینکه مارال این همه به نمازش اهمیت می داد به سراغ برنامه اش رفت و به هدی زنگ زد.
_ سلام علیکم حاج خانم حورا. خوبیایی؟
_ سلام خانمی خوبم تو چطوری؟ چه می کنی؟ مامان اینا خوبن؟
_خوبم فدات بی کارم مونده بودم چی کار کنم که زنگیدی. حالا فرمایش؟
_بی ادب زنگ زدم از برنامه ات بپرسم.
_ برنامه چی؟؟؟
_ دانشگاه دیگه. مگه نمی خوای ادامه بدی؟ بیا انتخاب واحد کنیم.
_ وای حورا حوصله داری از دست تو. بزار یک مدت بدون درس زندگی کنیم
_ عزیزم من باید برم دانشگاه تو این خونه نمیشه زندگی کرد. درک کن.
_ چشم عصر بریم کافی نت بعدم کافی شاپ بریم مهمون من هوس آب هویج بستنی کردم.
_ باشه بابا چشم. عصر ساعت۵ کافی نت باش.
_ اوکی دوستی. فعلانی بای.
حورا گوشی اش را روی میز گذاشت و تقویم را ورق زد. از بیکاری حوصله اش سررفته بود. از اتاقش هم که حق بیرون رفتن نداشت تا وقتی مهرزاد بیرون است.
دیگر دوست نداشت با او هم کلام و روبرو شود اما می دانست قایم شدن هم کار درستی نیست. در مانده وسط اتاقش ایستاده بود.
#نویسنده_زهرا_بانو
#زن_عفت_افتخار
═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄