eitaa logo
یاران امام زمان عجل‌الله
3.6هزار دنبال‌کننده
24.5هزار عکس
20.9هزار ویدیو
19 فایل
راه ظهورت را بستم ..... قبول اماخدا را چه دیدی شاید فردا حر تو باشم مدیر @Naim62 ( مدیر سوالات مذهبی سیاسی و انگیزشی👈 @Sirusohadi ))
مشاهده در ایتا
دانلود
یاران امام زمان عجل‌الله
‍ 🌷 #دختر_شینا – قسمت8⃣7⃣ ✅ فصل شانزدهم 💥 گوشی تلفن را که برداشتم، نفسم بالا نمی‌آمد. صمد از آن‌طر
‍ 🌷 – قسمت9⃣7⃣ ✅ فصل شانزدهم 💥 آن روز صبح، خانم دارابی مثل همیشه آمده بود کمکم. داشتم به بچه‌ها می‌رسیدم. آمد، نشست کنارم و کمی درددل کرد. شوهرش به سختی مجروح شده بود. از طرفی خیلی هم برایش مهمان می‌آمد. دست‌تنها مانده بود و داشت از پا درمی‌آمد. 💥 گرم تعریف بودیم که یک‌دفعه در باز شد و برادرم آمد توی اتاق. من و خانم دارابی از ترس تکانی خوردیم. برادرم که دید زن غریبه توی خانه هست، در را بست و رفت بیرون. بلند شدم و رفتم جلوی در. صمد و برادرم ایستاده بودند پایین پله‌ها. 💥 خانم دارابی صدای سلام و احوال‌پرسی ما را که شنید، از اتاق بیرون آمد و رفت. برادرم خندید و گفت: « حاجی! ما را باش. فکر می‌کردیم به این‌ها خیلی سخت می‌گذرد. بابا این‌ها که خیلی خوش‌اند. نیم‌ساعت است پشت دریم. آن‌قدر گرم تعریف‌اند که صدای در را نشنیدند. » 💥 صمد گفت: « راست می‌گوید. نمی‌دانم چرا کلید توی قفل نمی‌چرخید. خیلی در زدیم. بالاخره در را باز کردیم. » همین که توی اتاق آمدند، صمد رفت سراغ قنداقه‌ی بچه. آن را برداشت و گفت: « سلام! خانمی یا آقا؟! من بابایی‌ام. مرا می‌شناسی؟! بابای بی‌معرفت که می‌گویند، منم. » 💥 بعد به من نگاه کرد. چشمکی زد و گفت: « قدم جان! ببخشید. مثل همیشه بدقول و بی‌معرفت و هر چه تو بگویی. » فقط خندیدم. چیزی نمی‌توانستم پیش برادرم بگویم. به برادرم نگاه کرد و گفت: « سفارش ما را پیش خواهرت بکن. » برادرم به خنده گفت: « دعوایش نکنی. گناه دارد. » 💥 بچه‌ها که صمد را دیده بودند، مثل همیشه دوره‌اش کرده بودند. همان‌طور که بچه‌ها را می‌بوسید و دستی روی سرشان می‌کشید، گفت: « اسمش را چی گذاشتید؟! » گفتم: « زهرا. » تازه آن وقت بود که فهمید بچه‌ی پنجمش دختر است. گفت: « چه اسم خوبی، یا زهرا! »
یاران امام زمان عجل‌الله
‍ 🌷 #دختر_شینا – قسمت9⃣7⃣ ✅ فصل شانزدهم 💥 آن روز صبح، خانم دارابی مثل همیشه آمده بود کمکم. داشتم ب
‍ 🌷 – قسمت0⃣8⃣ ✅ فصل هفدهم 💥 سال 1365 سال سختی بود. در بیست‌وچهار سالگی، مادر پنج تا بچه‌ی قد و نیم‌قد بودم. دست‌تنها از پس همه‌ی کارهایم برنمی‌آمدم. اوضاع جنگ به جاهای بحرانی رسیده بود. صمد درگیر جنگ و عملیات‌های پی‌در‌پی بود. خدیجه به کلاس دوم می‌رفت. معصومه کلاس اولی بود. به خاطر درس و مدرسه‌ی بچه‌ها کمتر می‌توانستم به قایش بروم. 💥 پدرم به خاطر مریضی شینا دیگر نمی‌توانست به ما سر بزند. خواهرهایم سخت سرگرم زندگی خودشان و مشکلات بچه‌هایشان بودند. برادرهایم مثل برادرهای صمد درگیر جنگ شده بودند. اغلب وقت‌ها صبح که از خواب بیدار می‌شدم، تا ساعت ده یازده شب سر پا بودم. به همین خاطر کم‌حوصله، کم‌طاقت و همیشه خسته بودم. 💥 دی‌ماه آن سال عملیات کربلای 4 شروع شد. از برادرهایم شنیده بودم صمد در این عملیات شرکت دارد و فرماندهی می‌کند. برای هیچ عملیاتی این‌قدر بی‌تاب نبودم و دل‌شوره نداشتم. از صبح که از خواب بیدار می‌شدم، بی‌هدف از این اتاق به آن اتاق می‌رفتم. گاهی ساعت‌ها تسبیح به دست روی سجاده به دعا می‌نشستم. رادیو هم از صبح تا شب روی طاقچه‌ی اتاق روشن بود و اخبار عملیات را گزارش می‌کرد. 💥 چند روزی بود مادرشوهرم آمده بود پیش ما. او هم مثل من بی‌تاب و نگران بود. بنده‌ی خدا از صبح تا شب نُقل زبانش یا صمد و یا ستار بود. ادامه دارد.‌‌..
تقدیم نگاه پرمهرتون ادامه دارد.....🌹
یاران امام زمان عجل‌الله
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۲۰۴ آب وخوردم بعدجیگرکباب شده روبه زورتاآخرکردتوحلقم دلم برای مهر
🥀 بروببینم چه میکنی میمونم تاامتحانتوبدی نه بروآخه طول میکشه اشکال نداره باخیال راحت جواب بده میخوام بعدازاین امتحان بریم ی جشن دونفره به مناسبت اتمام درست بگیریم جیغ کوتاهی زدم:وای جشن دوست دارم بایدبریم شهربازی باشه خانومی هرجاتوبگی میریم حالا بروبه امتحانت برس پس من رفتم زودمیام نه عجله نکن باخیال راحت جواب بده امروز کار ندارم بالبخندواردمدرسه شدم ساراومریم کتاب به دست ی گوشه ایستاده بودن ازپشت رفتم محکم زدم پس سرهردوشون سارا:هوی وحشی هرچی خوندم پرید مریم:وای مال منم پریدخل شدی مگه روانی اول سلام به روی ماه دوستای خلم دوم این چه جورخوندنی که بایه ضربه پرید باشوخی سر صندلی هامون نشستیم وای دوباره حالم بهم میخوره کمی سرم گیج رفت انگارتودلم رخت میشورن به هرسختی بودتاسوال آخرتحمل کردم ازجام بلندشدم برگروتحویل بدم سرم گیج رفت وخوردم زمین خانم ناظم وساراهمزمان خودشون به من رسوندن زیربازوموگرفتن سارا:آیداچت شد؟ خانوم ناظم:بیابریم دفتر مریمم خودشوبه مارسوند ای وای چی شده آیداچرامثل میت شدی سارا:زبونت وگازبگیرکمی حالم بدشده همین ببین داره میکشونمم قبرستون مریم:خیل خب بابا توام خانم ناظم ازمن جداشدومریم جاشوگرفت شمادرهرشرایطی دست ازشیطونی برنمی دارید؟ زودباشیدبیارنش دفترهرسه خندیدیم وای حالم بده پشت سرناظم واردشدیم خانم مدیرکه به خاطرخدمات آیدین رفتارش بامن خوب شده بودازپشت میزش بلندشدوبه طرفم اومد روی یکی ازصندلی های چرمی قهوه ای نشستم آیداجان چی شده دخترم؟؟...... ادامه دارد.....🌹 https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان عجل‌الله
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۲۰۵ بروببینم چه میکنی میمونم تاامتحانتوبدی نه بروآخه طول میکشه اش
🥀 نمیدونم یهوسرم گیج رفت جمعی ازدبیراتودفتربودن هرکس یه چیزی می گفت:خانوم مدیربا آب قندجلوی پام ایستاد روبه خانم ناظم کرد رانندش یا چه میدونم بادیگاردشوخبرکنید صدامثل بمب تودفترپیچید همه باهم بادی گااااارد؟؟؟؟ خانوم مدیر بی توجه به همشون ادامه دادو خانم یاسری چراایستادی؟ بابی حالی گفتم:امروزبا بادیگارد نیومدم آقای اشتیاق دم دره خانوم مدیرلیوانوگذاشت کنارلبم بخوردخترم خانوم یاسری بروبگوبیاد ساراباچشمای گشادشده آروم گفت:آیدا...داییت اینقدروضعش خوبه که بادیگاردبرات گرفته؟ پس چراتاحالاماندیدیم وای ساراوقت گیرآوردی؟مگه تورانندمو ندیدی ازاون روزی که اون پسره مزاحمم شد بعضی ازمسائل دیگه بادیگارد دارم چنددقیقه بعدقامت بلندوخوش پوش آیدین باکت وشلوارنوک مدادی ولباس گلبهی خیلی کم رنگ باکراوات نوک مدادی توی درظاهرشدهمیشه مرتب وخوش لباس بودنمیدونم چراتوهرشرایطی که میبینمش دلم براش ضعف میره سری چرخاند وبه همه سلام کرد تقریبا همه بجزناظم ومدیر بادهن بازبه آیدین خیره شده بودن آیدن به طرفم چرخیدوخودش به من رسوندروی زانو جلوم نشست آیداعزیزم چته خانوم؟؟ نمیدونم چراهروقت به من محبت میکنه بغضم میگیره دستموروی پیشونیم گذاشتم نمیدونم یهو حالم بدشد وای حالم به هم میخوره هنوزحرفم تمام نشده بود دستمو گذاشتم جلوی دهنم آیدین باشنیدن این حرفم سرشوچرخوندسریع سطل آشغال گوشه اتاق دفتروکشیدجلوم هرچی خورده بودم بالا آوردم چشمام پراشک شد دستمالی ازجیبش درآوردو داد بهم آروم باش گلم میرم ماشینوبیارم بایدبریم دکتر فقط سرتکون دادم چهره همه ی دیدن داشت...... ادامه دارد.....🌹 https://eitaa.com/amamzaman3138
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
30.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 دعای کمیل شب جمعه التماس دعا 🙏 الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرَج ✨