✍️ بسم الله الرحمن الرحیم
🌷🍃 با سلام و دعای خیر.
🌺🍃 میلاد با سعادت ابوالقائم حضرت امام حسن عسکری(ع)، خدمت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و همهی شیعیان و محبین اهل بیت(ع) تبریک و تهنیت باد.
🌟 حرز امام حسن عسکری علیهالسلام:
🥀 بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، يَا عُدَّتِي عِنْدَ شِدَّتِي، وَيَا غَوْثِي عِنْدَ كُرْبَتِي، وَيَا مُؤْنِسِي عِنْدَ وَحْدَتِي، احْرُسْنِي بِعَيْنِكَ الَّتِي لَاتَنامُ، وَاكْنُفْنِي بِرُكْنِكَ الَّذِي لَايُرامُ.
✨ صلوات خاصه امام حسن عسکری(ع):
🌼 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرِّ التَّقِيِّ الصَّادِقِ الْوَفِيِّ النُّورِ الْمُضِيءِ خَازِنِ عِلْمِكَ وَ الْمُذَكِّرِ بِتَوْحِيدِكَ وَ وَلِيِّ أَمْرِكَ وَ خَلَفِ أَئِمَّةِ الدِّينِ الْهُدَاةِ الرَّاشِدِينَ وَ الْحُجَّةِ عَلَى أَهْلِ الدُّنْيَا فَصَلِّ عَلَيْهِ يَا رَبِّ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَصْفِيَائِكَ وَ حُجَجِكَ وَ أَوْلادِ رُسُلِكَ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ.
💫 امام حسن عسکری علیهالسلام فرمودند: پارساترین مردم کسی است که به هنگام شبهه، توقف نمايد؛
🌷 و عابدترین مردم کسی است که حرام را ترک کند؛
🍀 و کوشندهترين مردم کسی است که گناهان را ترک کند؛
🥀 و عابدترین مردم کسی است که به واجبات عمل کند.
«الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج»
ای که تو دنیا وارث حیدری.mp3
15.66M
ای که تو دنیا وارث حیدری
کی منو باز به سامرا میبری
تولد پدرت مبارک یا حجت بن الحسن عسکری
هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
🪐
از پیرمرد حکیمی پرسیدند:
از عمری که سپری نمودی چه چیز یاد گرفتی؟
پاسخ داد:
یاد گرفتم؛
که دنیا قرض است باید دیر یا زود پس بدهیم
یاد گرفتم؛
که مظلوم دیر یا زود حقش را خواهد گرفت.
یاد گرفتم؛
که دنیای ما هر لحظه ممکن است تمام شود اما ما غافل هستیم.
یاد گرفتم؛
که سخن شیرین ،گشاده رویی و بخشش سرمایه اصلی ما در زندگیست.
یاد گرفتم؛
که ثروتمندترین مردم در دنیا کسی است که از سلامتی، امنیت و آرامش بهره مند باشد.
یاد گرفتم؛
بساط عمر و زندگیمان را در دنیا طوری پهن کنیم که درموقع جمع کردن دست و پایمان را گم نکنیم.
💢پارت نود و پنچ
💢تاوان یک گناه
💢ارسالی از اعضا(مهدا)
آروم شدم و بدون اینکه نگاهی به سید امیر کنم رفتم دست و صورتم رو شستم و خواستم از گردش لذت ببرم چرا دروغ دلم شوهری مثل سبحان می خواست چندین باری که از پشت پنجره دیدمش سر به زیر و متین بود چشم آبروی مشکی و قد بلندی و هیکل خوب سبزه بانمک تا به حال چون من توی اون خونه بودم حتی حاضر نبوداز اتاقش بیرون بیاد جز برای کمک به پدرش یا مادرش حتی صداشو هم نشنیده بودم به خودم گفتم خجالت بکش تااول زمستون تو زن سعیدی فکر کردن به مرد دیگه ای گناهه استغفار کن دوباره تسبیح مامان که گردن بود رو در آوردم و شروع به ذکر گفتن شدم و رفتم کنار بقیه نشستم
_بهترین خانم؟؟
_اره نجمه شرمنده باعث ناراحتی تون شدم
_حق داری دخترم غم دوری از شوهرو از دست دادن بچه سخته
_شوهر که نمیگه مرده ام یا زنده یه خط نامه برام ننوشته
_هوا گرم شده برم شهر خبر از خانزاده می گیرم و براتون میارم خانم ناراحت نباشید
_دستت درد نکنه نجمه
_خواهش می کنم خانم
فردا نجمه و رقیه رفتن برای گرفتن شیر و خواستگاری از مریم وقتی آمدن خوشحال بودن رفتن شیر گرم کنن توی مدبخت منم هم روم نشد برم ببینم چی شده ولی معلوم بود که جواب بله رو گرفتن آمدن توی هال و آقا اسکندر و حیدر هم از بیرون آمدن
رقیه چای آورد
_اسنکدر خداروشکر همه چی درست میشه و ماهم صاحب عروس می شیم
_ها جواب دادن ؟؟
_اره قرار گذاشتیم فرداشب بریم برای خواستگاری و بقیه کارها
_سید هم بگیم باید یه خطبه بخونه که محرم بشن عروسمون بتونه بیاد بهمون سر بزنه
_خیلی خوب میشه
گرم صحبت بودن منم توی اتاق با بچه های نجمه که خواب بودن بودم
_خانم جان بیایید چایی بخورین
_مبارک باشه رقیه خانم
_ممنون خانم جان
💢پارت نود و شش
💢تاوان یک گناه
💢ارسالی از اعضا(مهدا)
فرداشب همه رفتن و من گفتن بیا ولی گفتم نمیام میخوام خونه باشم توی اتاق حوصله م سر رفت رفتم توی حیاط لب حوض نشستم سبحان که انگار من رو ندیده بود از اتاقش آمد بیرون سرش پایین بود وقتی آمد کنار حوض
_سلام آقا سبحان
بنده خدا از خجالت سرخ شده بود سرش رو بالا آورد و من رو دید
_سل ا م م گ ه شما خانم باهاشون نرفتین؟؟؟
_نه حوصله نداشتم
_معذرت اگه می دونستم شما توی حیاط هستید مزاحمتون نمی شدم
_شما ببخشید این مدت من مزاحم تون شدم شرمنده ام
_این چه حرفیه خانم شما زن خانزاده آید
سرش رو دوباره پایین انداخت که بره سمت اتاقش
_من میرم تو مزاحم تون نمی شم اگه توی حیاط کار داشتین کار تون رو انجام بدین
_نه خانم حوصله م تو اتاق سر رفته بود گفتم بیام توی حیاط کمی راه برم
_امشب خیلی خوشحال هستید دارین ازدواج می کنید مبارک باشه
_سلامت باشید
این بار چشم تو چشم شدیم و قیافه شو قشنگ دیدم تندی سرش رو پایین انداخت و رفت توی اتاقش
چون حوصله م سر رفته بود با سبحان هم صحبت بودم و رفتم توی اتاقم بعد نیم ساعت صدای در هال شد ترسیدم یعنی سبحان آمد توی هال چکار کنه؟؟
چند ضربه به در اتاقم خورد
_کیه؟؟
داشتم از ترس قالب توهی میکردم _خانم سبحان هستم میشه یه لحظه بیایید توی هال
وای خدای من با من چکار داره رنگ از صورتم پریده بود در رو باز کردم
_بله آقا سبحان
_شرمنده ترسوندم تون رنگ تون پریده
_نه بفرمایید چکار داشتین
_شما اون روز تا حرف ازدواج من شد بهم ریختین و مثل ابر بهار گریه کردین چرا؟؟؟
وای فهمیده بود چقدر تیز بود چی باید جواب می دادم
سکوت کردم
انگار جواب خودش رو گرفته باشه داشت می رفت
_چیزی نبود یاد ازدواج خودم افتاد و گذشتم حالم بد شد چرا پرسیدین؟؟
_چون اگه شما از خانزاده هم جدا بشین کسی تو این جا قسط ازدواج باشما رو هم بکنه از ترس خانزاده که هنوز هوا تون رو داره جرأت نمی کنه بهتون نزدیک بشه
_منظورتون رو نمی فهمم ؟؟!
_منظورم رو فهمیدین برای اینکه حرف و حدیثی پیش نیاد من قبول کردم با مریم ازدواج کنم وگرنه قسط ازدواج نداشتم ولی وقتی شما رفتین همه برداشت اشتباهی از رفتن و گریه کردن شما داشتن ولی سید امیر گفت شما سر قبر بچه تون دارین گریه می کنید که حرفی پیش نیاد خانم و به گوش خانزاده برسه برای کسی بد نشه
_اتفاقا خوده سعید گفته اگه بدونه من با کس دیگه ای خوش بخت میشم خوشحالم میشه
_حرفه من جنس خودمون رو می شناسیم وگرنه صیغه رو باطل می کرد و توی عمارت به عقد کسی در تون میآورد و بهتون خونه و زمین میداد تا راحت زندگی کنید پس هنوز دل دنبال تون داره پس آه نکشید پشت سرم
وای همه چیز رو فهمیده بود از کجا ؟؟
ادامه دارد....