eitaa logo
یاران امام زمان عجل‌الله
3.6هزار دنبال‌کننده
24.4هزار عکس
20.8هزار ویدیو
17 فایل
راه ظهورت را بستم ..... قبول اماخدا را چه دیدی شاید فردا حر تو باشم مدیر @Naim62 ( مدیر سوالات مذهبی سیاسی و انگیزشی👈 @Sirusohadi ))
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
🌸مثل هر شب براتون ✨یک تن سالم 🌸یک لب خندون ✨یک رویای دلنشین 🌸یک دنیا خوشبختی ✨یک زندگی صمیمی 🌸وفرداهایی بهتر ✨ازخداوند مهربان خواستارم...🙏 🌸شبتون زیبا دلتون گرم 🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟠 مزایای (پوست نارنگی) ‏ ❇️ پوست نارنگی نه تنها یه خوشبوکننده طبیعی، بلکه یه ابزار معجزه‌آسا برای پوست و مو هست!
1_963367963(2).mp3
8.65M
اگرهمگی یکدل ویک صدابرای ظهوردعاکنیم🌸 قطعاامرشریف ظهورمحقق خواهدشدقرائت هرشب دعای فرج به نیت ظهور.... رسم وفای هرشب بخوانیم دعای سلامت وفرج حضرت💌 🌺بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ ☀️اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ وَبَرِحَ الْخَفاءُ  وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ دعای سلامتی آقاامام زمان عج بسم الله الرحمن الرحیم اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت چهاردهم 🚥 پدرم تصمیم گرفت 🚥 تا مرا به حوزه علمیه شیعه ها فرستاد 🚥 تا با اعتقادات آنها آشنا شوم 🚥 خودش کار می کرد 🚥 تا وسایل راحتی من و خواهرم را ، فراهم کند 🚥 تا خوب درس بخوانم 🚥 و هر دو خانواده شیعه و سنی را بشناسم 🚥 او همیشه تشویقم می کرد 🚥 تا کاری کنم شیعه و سنی ، یکی شوند 🚥 کاری کنم تا برادران سنی مان را ، 🚥 از جهلی که دارند ، نجات بدهم 🚥 و آنها را آگاه کنم . 🚥 اما من قلبم از آنها ، پر از کینه و انتقام بود 🚥 فقط به فکر انتقام از کسانی بودم 🚥 که مادرم را کشتند . 🚥 ولی در حوزه علمیه به من یاد دادند 🚥 که هر کار کوچک و بزرگی را ، 🚥 فقط برای رضای خدا انجام دهم . 🚥 به خاطر همین ، تصمیم گرفتم 🚥 در کنار درسهای حوزه و آشنایی با مذاهب ، 🚥 کتاب های خداشناسی را ، مطالعه کنم 🚥 تا خدا را بهتر بشناسم 🚥 تا بهتر بتوانم او را عبادت کنم . 🚥 از وقتی خدا را شناختم و به عبادت پرداختم 🚥 آرامش و امنیت ، همه وجودم را گرفت . 🚥 به همین خاطر ، 🚥 تصمیم گرفتم اسم خودم را عوض کنم 🚥 تا هر وقت کسی مرا با آن اسم صدا بزند 🚥 آرامش و امنیت را به یادم بیاورم 🚥 مادرم را به یاد آورم 🚥 سختی هایی که کشیدم را بیاد آورم 🚥 به همه گفتم که از این به بعد ، 🚥 اسم من شیعه است . 🚥 به من بگوئید شیعه 🚥 تا یادم باشد مذهب مقدس شیعه ، 🚥 مثل مادرم مظلوم است . 🚥 در سن کم ، در پانزده سالگی ، 🚥 در بحث مناظرات خیلی قوی شدم 🚥 گاهی با علمای اهل سنت و وهابیت ، 🚥 مناظره می کردم . 🚥 با یاری خداوند ، در هر مناظره ای ، 🚥 آنها مغلوب می شدند . 🚥 بعضی ها شیعه می شدند 🚥 بعضی به لجاجت و نادانی خود ، 🚥 ادامه می دادند . 🚥 کم کم مشهور شدم . 🚥 دوستان و دشمنانی پیدا کردم 🚥 بعضی ها ، که با من دشمن شدند ، 🚥 مرا تهدید می کردند 🚥 که از این کارم ( یعنی مناظره ) دست بردارم 🚥 من در مناظرات ، 🚥 به دنبال اثبات خودم نیستم 🚥 به دنبال تحقیر و توهین به دیگران نیستم 🚥 فقط می خواهم همه دنیا ، حق را بفهمند 🚥 با وجود همه تهدیدها ، 🚥 وقتی تصویر مظلوم مادرم ، 🚥 جلوی چشمم می آمد 🚥 من تشویق به ادامه کار می شدم . 🚥 بیست ساله شدم 🚥 به دعوت از سازمان حج و زیارت ، 🚥 به خانه خدا مشرف شدم 🚥 و در آنجا ، به اصرار علمای مکه ، 🚥 قرار شد با چند تن از علمای وهابی ، 🚥 مناظره کنم . 🚥 اعمال حج را به جا آوردم 🚥 از خدای بزرگ ، کمک خواستم 🚥 و با توکل بر او ، به سمت جلسه رفتم 🚥 وقتی داخل شدم 🚥 همه با چشم حقارت ، به من نگاه می کردند 🚥 و با زبان عربی ، به همدیگر می گفتند : ⛳️ این بچه می خواهد با ما مناظره کند ؟! 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت ۱۵ 🚥 مجلس پر از جمعیت بود 🚥 و مناظره کننده ها ، همه پیرمرد بودند ، 🚥 با ادب سلام کردم و پایین مجلس نشستم . 🚥 یکی از پیران ، بدون سلام و مقدمه گفت : 🔥 شنیدم سنی بودی و شیعه شدی ؟! 🇮🇷 گفتم : بله با اجازه تون 🔥 گفت : میشه بپرسم 🔥 چرا راه اجداد و پدرانت را رها کردی ؟! 🇮🇷 گفتم : شما چرا قبله را از بیت المقدس ، 🇮🇷 به سمت کعبه برگرداندید ؟ 🔥 گفت : چون فرمان خدا به پیامبر بود 🇮🇷 گفتم : من هم به فرمان خدا و پیامبرش ، 🇮🇷 عمل کردم و شیعه شدم . 🔥 گفت : بچه جون ! 🔥 مگر زمان پیامبر ، شیعه هم بود ؟! 🇮🇷 گفتم : بله ، سیوطی که از علمای سنی بود 🇮🇷 در کتاب درالمنثور ، 🇮🇷 ذیل تفسیر آیه ۷ سوره بینه ، 🇮🇷 حدیثی آورده که در آن پیامبر می فرمایند : 🕋 سوگند به آنکه جان من در دست اوست 🕋 او ( یعنی علی ) و شیعیانش ، 🕋 در رستاخیز رستگارند . 🚥 ناگهان یکی از شیعیان ، با صدای بلند گفت : 🕌 الله اکبر ، الله اکبر 🔥 پیرمرد گفت : 🔥 خوب پیامبر کجا گفته شیعه شوید ؟ 🇮🇷 گفتم : شیعه یعنی پیرو 🇮🇷 بعد از پیامبر هم مردم دو دسته شدند : 🇮🇷 عده ای که معتقدند 🇮🇷 پیامبر اکرم جانشین تعیین کرده 🇮🇷 که همان پیروان علی بن ابی طالب اند 🇮🇷 و افراد با توجه به حدیثی که گفتم ، 🇮🇷 توسط پیامبر ، لقب شیعه گرفتند 🇮🇷 و عده ای دیگر معتقدند 🇮🇷 که پیامبر ، هیچ جانشینی انتخاب نکرده 🇮🇷 که به نام اهل سنت ، معروف شدند . 🇮🇷 تازه ، علاوه براین ؛ 🇮🇷 شیعه از زمان حضرت نوح بود 🇮🇷 نه از زمان پیامبر اکرم ... 🚥 با گفتن این جمله ، 🚥 سر و صدا و همهمه ، همراه با تعجب ، 🚥 از جمعیت بلند شد . 🔥 پیرمرد گفت : این ادعای بزرگیست پسر جان 🔥 آیا میتوانی حرف خودت را ثابت کنی ؟ 🇮🇷 گفتم : بله 🇮🇷 در آیه ۸۳ سوره صافات ، 🇮🇷 حضرت ابراهیم را ، شیعه حضرت نوح ، 🇮🇷 معرفی شده است . 🔥 گفت : خوب که چی ؟ 🇮🇷 گفتم : پیامبر اسلام ، 🇮🇷 دینش را ، دین پدرش یعنی ابراهیم ، 🇮🇷 معرفی می کند . قبول دارید که ؟ 🔥 گفت : بله 🇮🇷 گفتم : پس پیامبر هم ، 🇮🇷 شیعه نوح و ابراهیم بود . 🚥 با این دلیلی که آوردم ، 🚥 پیرمرد خودش را می بازد 🚥 و تا آخر مجلس ، ساکت نشست . 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت ۱۶ 🚥 پیرمرد دیگری گفت : 🔥 حالا کی گفته جانشین پیامبر ، 🔥 علی بن ابی طالب هست ؟ 🇮🇷 گفتم : 🇮🇷 خود پیامبر آن هم در چندین مکان و زمان 🇮🇷 مثلا در اول بعثت ، 🇮🇷 به دستور آیه و أنذر عشیرتک الأقربین ، 🇮🇷 پیامبر مامور شد 🇮🇷 تا تمام فامیل خود را جمع کرده ، 🇮🇷 و به توحید و اسلام دعوت کند . 🇮🇷 بعد از جمع کردن آنها ، به آنها فرمود : 🕋 کدام یک از شما در این امر ، 🕋 مرا یاری می کند 🕋 تا برادر و وزیر و وصی و جانشین من ، 🕋 در میان خودتان باشد ؟ 🇮🇷 و همه شما می دانید 🇮🇷 تنها کسی که پاسخ مثبت داد ، امام علی بود 🇮🇷 که پیامبر در حقش فرمود : 🕋 این علی ، در میان شما ، 🕋 برادر ، وصی و جانشین من است 🕋 پس به سخنانش گوش دهید 🕋 و از او پیروی کنید . 🇮🇷 درست گفتم یا شیخ ؟ 🔥 گفت : بله 🇮🇷 گفتم : در غزوه تبوک نیز ، 🇮🇷 پیامبر به علی فرمودند : 🕋 آیا خشنود نمی شوی که نسبت تو به من ، 🕋 به منزله نسبت هارون به موسی باشی ؟! 🕋 جز اینکه پس از من ، پیامبری نیست 🇮🇷 درسته یا شیخ ؟ 🔥 گفت : بله 🇮🇷 گفتم : در غدیر خم ، 🇮🇷 در برابر انبوهی از جمعیت ، 🇮🇷 آیا پیامبر نفرمودند : 🕋 من کنت مولاه فهذا علی مولاه... 🚥 هنوز حرف من تمام نشده ، 🚥 که پیرمرد دیگری پرید و گفت : 💥 بس کن جوان 💥 همه میدانند که منظور از ولی ، 💥 یعنی دوست ... 💥 پیامبر میخواست علی را ، 💥 دوست و یار مردم معرفی کند نه جانشین 🇮🇷 گفتم : این حرف شما ، 🇮🇷 با ابتدای سخن پیامبر تناسب ندارد . 🇮🇷 پیامبر اکرم ، در ابتدا به مردم گفتند : 🕋 أ لستُ أولی لکم من أنفسکم 🕋 آیا من پیامبر ، 🕋 از خودتان سزاوارتر و در اولویت نیستم ؟! 🇮🇷 همه حاضرین گفتند : بله یا رسول الله 🇮🇷 بنابراین با توجه به این نکته باید گفت : 🇮🇷 مراد از ولی ، اولویت و سرپرستی تام است . 🇮🇷 در ضمن ، کدام عقلی قبول می کند ، 🇮🇷 که در آن روز سخت ، وسط ظهر ، 🇮🇷 در آن صحرای داغ و سوزان ، 🇮🇷 پیامبر ، مردم را نگه داشته 🇮🇷 که فقط بگوید علی دوست شماست ؟! 🇮🇷 پیامبر اکرم ، تا سه روز ، 🇮🇷 از همه حاضرین مرد و زن بیعت می گرفت 🇮🇷 و جالب اینکه 🇮🇷 اول خلیفه های شما با علی بیعت کردند . 🇮🇷 و به علی تبریک گفتند : بخاً بخاً یا علی 🇮🇷 و همچنین شعار " حی علی خیر العمل " ، 🇮🇷 در این سه روز ، تنها سخن و فریاد پیامبر بود 🇮🇷 یعنی این همه تشریفات ، 🇮🇷 فقط برای اینه که به مردم بگوید : 🇮🇷 علی دوست شماست ؟! 🇮🇷 کدام آدم عاقلی ، این حرف را قبول می کند ؟ 🇮🇷 فکر نمی کنید این حرف ، کمی احمقانه باشه؟ 🚥 مردم از این حرف من خندیدند 🇮🇷 سپس گفتم : در ضمن ، 🇮🇷 خیلی قبل تر از ماجرای غدیر ، 🇮🇷 طبق آیه مودت که می گوید : 🇮🇷 لا اسئلکم علیه اجراً الا الموده فی القربی ، 🇮🇷 دوستی امام علی ، بر همه مسلمانان ، 🇮🇷 چه شیعه چه سنی واجب بوده 🇮🇷 نه فقط دوستی بلکه مودت آنها واجب است ، 🇮🇷 درست نمی گویم یا شیخ ؟ 💥 پیرمرد گفت : بله درست است . 🇮🇷 گفتم : حالا به نظر شما ، 🇮🇷 مودت بالاتر است یا دوستی و محبت ؟! 💥 پیرمرد : معلومه دیگه ، مودت 🇮🇷 گفتم : احسنت 🇮🇷 مودت ، چندین درجه بالاتر از دوستی است 🇮🇷 پس با وجود مودت ، چه نیازی دارد 🇮🇷 دوباره بحث دوستی امام علی مطرح بشه ؟! 🚥 صدای تشویق و همهمه از جمعیت بلند شد 🚥 عده ای گفتند : راست می گوید 🚥 عده ای گفتند : حرف حساب که جواب ندارد 🚥 پیرمرد هم پاسخی نداشت 🚥 به چپ و راست خود نگاه کرد و ساکت شد . 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت ۱۷ 🚥 مرد دیگری پرسید : 🔥 حالا چرا اسم خودت را ، شیعه گذاشتی ؟ 🔥 مگر شیعه هم ، اسم می شود ؟ 🇮🇷 گفتم : اسم شیعه اسم مقدسی است 🇮🇷 که از زبان پیامبر اکرم ، 🇮🇷 در مدح پیروان امام علی خارج شده 🇮🇷 و حتی در قرآن کریم نیز آمده 🇮🇷 آنجا که می فرماید : 🕋 و ان من شیعته لَابراهیم 🕋 یعنی ابراهیم از شیعیان نوح است . 🇮🇷 و یقینا اسم من ( یعنی شیعه ) ، 🇮🇷 از اسم حیواناتی که مردم ، 🇮🇷 روی خودشون میگذارند ، بهتر است . 🚥 مرد سوال کننده ، چون اسمش کُلیب بود 🚥 یعنی سگ کوچک ، 🚥 خجالت کشید و دیگر سوالی نپرسید 🚥 اما مردم ، چون اسمش را می دانستند 🚥 به آن مرد خندیدند . 🚥 پیرمرد دیگری گفت : 🔥 همه می گویند قرآن شیعه ها تحریف شده 🔥 چه جوابی داری تا بگویی ؟ 🇮🇷 گفتم : منم میگم قرآن شما تحریف شده 🔥 پیرمرد عصبانی شد و گفت : 🔥 مگر تو قرآن ما را دیدی ؟ 🇮🇷 شیعه گفت : بله دیدم 🔥 پیرمرد گفت : تحریف در آن دیدی ؟ 🇮🇷 گفتم : نه ندیدم 🔥 پیرمرد گفت : بچه جون ! 🔥 پس چرا چیزی را که نمیدانی ، 🔥 اینقدر راحت به زبان می آوری ؟ 🇮🇷 گفتم : شما چی ؟ 🇮🇷 قرآن شیعه هارو دیدین ؟! 🚥 مرد سکوت کرد . 🇮🇷 گفتم : وقتی ندیدین 🇮🇷 پس چرا دارین میگین تحریف شده ؟ 🚥 پیرمرد از خجالت سرش را پایین انداخت . 🇮🇷 گفتم : شما برای یکبار هم که شده 🇮🇷 بروید ایران ؛ در هر استانی که دلتان خواست 🇮🇷 هرشهری را که دوست دارید ، 🇮🇷 هر منطقه ای ، هر کوچه ای ، 🇮🇷 هر خانه ای که خواستین در بزنین 🇮🇷 و از آنها ، قرآن بخواهید و ببینید ، 🇮🇷 بعد از آن بفرمائید 🇮🇷 که قرآن شیعه ها ، تحریف شده یا نه. 🚥 سر و صدا و همهمه مردم بلند شد 🇮🇷 و به هم می گفتند : خب راست می گوید 🚥 پیرمرد دیگری که مناظره را ، 🚥 به ضرر خودشان می دید ، به سرعت گفت : 🔥 انشالله ادامه مناظره ، بماند برای فردا 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی
سرگذشتبانوی دوم 👈قسمت پنجاه وشش نجمه سرش رو به روی شکمم چسبونده بود و با بچه ام حرف میزد...با صدای مادر دستش رو گرفتم و گفتم: -مادر اومد...الان باز یک چیزی بهت میگه... نجمه سریع نشست و گفت: -ابجی دختره یا پسر... تو فکر رفتم و گفتم: -نمیدونم...ولی حسم میگه دختره... مادرم کشک های دونه دونه رو تو کشک سابش ریخت و گفت: پسره!!!چون خوشگل تر شدی پسره!!! نجمه دستش رو به روی پام گذاشت و گفت: -دختــــــــــــــــــــــــره!!!خودش بهم گفت دخترم... مادرم دستش رو تا بالاتر از مچ تو کشک ساب کرد و گفت: -پسره...چون من دو تا دختر اوردم بچه شریفه پسر میشه... نجمه به من نگاهی کرد و به زیر خنده زد... از خنده نجمه ،مادرم عصبی شد و یکی از کشکهای زیر دستش رو به سمت نجمه پرت کرد و گفت: -زهرمار...انقدر نخند... ادامه دارد.....
سرگذشتبانوی دوم 👈قسمت پنجاه و هفت نجمه کشک زمین افتاده رو گوشه لپش گذاشت و گفت: -مادر چه حرفها میزنی ،کی گفته چون شما دو تا دختر زاییدی بچه شریفه پسر میشه؟ مادرم گفت: -از قدیم میگن اگه مادری دو تا دختر بیاره نوه اولیش پسر میشه!!! نجمه چشمکی به من زد و به مادرم گفت: -پس چرا دختر عمه محبوبه دو قلوی دختر زایید؟عمه هم که دوتا دختر پشت هم آورد!!! از شیطنت نجمه به زیر خنده زدم و به مادرم چشم دوختم... مادرم از حرف نجمه کلافه شد و گفت: -ای لعنت به من که جلوی تو ور پریده دهن باز میکنم...بلند شو تا کفرم رو بالا نیاوردی...بلندشو ... نجمه با دلخوری دستش رو به روی شکمم گذاشت و گفت: -مگه چی گفتم؟مگه دروغ گفتم؟!!! احمد ریحون تر و تازه ای به سمتم گرفت و گفت: -سبک شدی؟اینم زیارت!!! نفس عمیقی کشیدم و گفتم: -اره...خیلی وقت بود شاه عبدالعظیم نیومده بودم دستت درد نکنه...احمد تکه کبابی از لای نون سنگک به دستم داد و گفت: -بعد از فارغ شدن هم میارمت...سه تایی میایم!!! تکه ای از نون پر روغن زیر کباب کندم و گفتم: -جمعه هفته بعد طلعت رو بیار...خیلی وقته از خونه در نیومده... ادامه دارد.....