یاران امام زمان (عج)
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۲۲۲ بابغض گفتم عمه مهمون نمیخوای؟اومدم مدتی مزاحمتون باشم عمه منو
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۲۳
سرازیرشدن عمه بانگرانی به من خیره شد
آیداجان بگوعمه درددلت بگو عزیزِعمه
کمی مکث کردم عمه درسکوت منونگاه میکردلبهاموبه هم فشاردادم وشروع کردم ازبعدازمرگ مامان و بابا گفتم تالحظه ی
آمدنم به ماسوله ازآیدین عشقی که بهش داشتم گفتم از شکستی که آیدین درگذشته داشته گفتم ازاون سی دی لعنتی وخالصه همه چیوگفتم
عمه صبورانه سنگ صبورم شدوبامن اشک ریخت منوبغل کرد:الهی عمه فدای دل شکستت بشه اگه می دونستم خونه ی
عموت راحت نیستی میاوردمت پیش خودم آروم باش اینجوری که تعریف کردی این پسربرای توجون میده ولی بدنیست کمی دوریت وبچشه اینجاخونه ی خودته تاهروقت دوست داشتی میتونی بمونی
به این ترتیب باهمه ی دل تنگیهام خونه ی عمه موندگارشدم غم دوری آیدین روزبه روزمنوازپادرمی آورد بایدتحمل کنم
آیدین اگه منونداشته باشه زندگیش
بهترمیشه برای خوشبختی آیدین باید ازخودم بگذرم
یه هفته توخونه نشستم ولی باید کارکنم تاخرجمودربیارم میدونم پول کرایه خونم توحسابم میادولی بایدکارکنم باهمه ی
غم دلم شروع به یادگیری کارهای دستی وسنتی کردم گاهی دلم برای کلاس ودرس تنگ می شد دلم برای محسن ویاسی.....وای خداصبرموزیادکن یعنی آیدین حالاچکارمیکنه؟؟
ولی هنوزفکرمی کنم آیدین به من ترحم میکرد ولی اون داروندارم بود وبس دوماه ازآمدنم می گذشت عمه زندگی آرومی داشت دوپسرش خارج ازکشورزندگی میکردن همسرشم فوت کرده بود ازاینکه من پیشش بودم خوشحال بود منم ازاینکه خدایکی وبرام گذاشته که تنها نباشم شادبودم
صبح باحالت تهوع بیدارشدم سریع رفتم دستشویی اینقدراوق زدم که جونم بالا اومد بی حال کناردردستشویی نشستم عمه نگران دستی توکمرم کشید:
دخترم خوبی ؟چت شدیهو نمی دونم
به کمک عمه بلندشدم برای خوردن صبحانه رفتم یکم بهترشدم انگارشده عادت برام هرروزصبح بالامی اوردم
برام عجیب بود
قیافه ی خندان عمه رودیدم چیه عمه مگه حال من خنده داره؟
چیزی نگفت وسرمیزنشست منم نشستمو لقمه ی نون و پنیر گرفتم
آیدا جان تو پزشکی میخونی؟.....
ادامه دارد.....🌹
https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان (عج)
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۲۲۳ سرازیرشدن عمه بانگرانی به من خیره شد آیداجان بگوعمه درددلت بگو
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۲۴
بله عمه
خیلی جالبه که نمیدونی چت شده؟
متعجب نگاش کردم
یعنی چی مگه چمه من فقط کمی استرس دارم
دخترم آخرین باری که عادت شدی کی بود؟
لباموجمع کردم به ذهنم فشارآوردم
والانمیدونم این چندماه اخیر اینقدردرگیربودم یادم نمیاد ولی فکرکنم سه ماهی هست
عمه لبخندی زدوچایی شوسرکشید:آیداجان فکرکنم داری مادرمیشی
چشمام گشاد دهنم بازشدلقمه ازدستم افتادنه امکان نداره
بادست زدم توسرم:وای حالاچکارکنم؟نه باورم نمیشه بایدآزمایش بدم بلندشدم رفتم مانتوموپوشیدم عمه هم زودآماده شد
چندساعت بعدبرگه ی آزمایش تودستم بودحدس عمه درست بود من سه
ماهه بارداربودم عمه حالاچکارکنم؟
نگران نباش دخترم اون بچه هدیه خداست
لبخندکمرنگی زدم:یادگاری ازآیدین عزیزم
[[**آیدین**]]
تارسیدم هتل گوشیم زنگ خورد ازخونه بود:بله بفرمایید
سلام آقا
صدای نگران معصومه خانم توگوشم پیچیدزدم توسرم وای خدا ایدا
چی شده آیداخوبه؟
باگریه گفت:آقا...آقا آیداخانوم نیست رفته
فریادکشیدم بامشت رفتم تودیوارمگه نگفتم تنهاش نزار
به خداآقامن وبه زورکردبیرون گفت میخوادتنهاباشه ولی نیم ساعت بعدبرگشتم دیدم نیست
روی تخت واررفتم به موهام چنگ زدم:
وای به حالتون نابودتون میکنم
اقابه خدامن تقصیری نداشتم ی نامه تواتاقتون گذاشته
باشه الان برمیگردم
بااولین پرواز برگشتم آقااحمدومعصومه خانوم سربه زیرجلواستاده بودن دست
به کمرفریاد کشیدم:
چراتنهاش گذاشتید؟مگه نگفتم حالش خوب نیست بدون اینکه منتظرجوابشون بشم ازپله هادویدم بالا توچهارچوب درخشکم زد
دستم از رودستگیره افتاد بادیدن موهای قیچی شده ای آیدا بنددلم پاره شدخیره به موهاش دستمو روقلبم گذاشتم........
ادامه دارد....🌹
https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان (عج)
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۲۲۴ بله عمه خیلی جالبه که نمیدونی چت شده؟ متعجب نگاش کردم یعنی چ
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۲۵
باقدمهای بلندخودموبه آینه رسوندم نامه ی کنارآینه روبرداشتم نفسم حبس شده بود روی نامه نوشته بود《برسدبه دست آیدین》انگاربی حس شدم بادست لرزان نامه روبازکردم
آیدین عزیزتراز جانم سلام
حالا که این نامه رومیخونی من ازت خیلی دورم خیلی باخودم فکرکردم تااین تصمیمو گرفتم فکرمیکنم برای هردومون بهتره میخوام اعتراف کنم که دیگه بریدم دیگه
تحمل اینوندارم هرروزتو رو ببینم وتوبه من توجه نداشته باشی خیلی سخته عاشق کسی باشی هرروزبااون غذابخوری
توهوای اون نفس بکشی درست مثل تشنه ای بودم که لب چشمه است ودست وپاشوبستن لبام ازتشنگی ترک خورده
بودنمیدونی دردورنجی که عشق توبه من
داد منوازپادرآورد من هرروزعاشقتر شدم ولی تومنودرک نکردی نمیخوام منکرزحمات وحمایتهات بشم تومنو از دست زن عموم نجات دادی کمک کردی درسموبخونم
ورفتاربچه گانموکناربزارم توهمیشه حامی من بودی دیگه تحمل ندارم هرروز منتظرتوباشم تاازدربیای تامن فقط سلامت کنم آیدین عزیزم تک تک سلولهای من توروفریادمی زنه من میرم یعنی بایدبرم تا توبتونی عشق زندگیتوپیداکنی چندروزپیش رفتم دفترثبت ویلاو ماشینوبه نامت زدم ی تعهدم دادم که تومی تونی ازدواج کنی فقط ازت خواهش میکنم منوطلاق نده بزارهمچنان زیرسایت باشم تنهاچیزی که داشتم موهام بودمیدونم عاشقش بودی قول می دم روپای خودم بایستمو ازغروروناموس توحفاظت کنم من تاآخرعمربهت وفادارم خواهش میکنم عمومو اخراج نکن دنبالم اونجانرومعصومه خانومم کاری نداشته باش به زور ردش
کردم درپایان ازیاسیومحسن که درحقم برادری کردخداحافظی کن من میرم کسی و پیداکن ک بهش عشق داشته باشی از خانوادتم ممنونم ک این مدت منو پذیرفتن بگوبهشون خیلی دوسشون دارم...ممنونم این مدت منو تحمل کردی اینو بدن عاشقتم ...میدونم روم تعصب داری پس قول میدم از شرف و نجابتم نگه داری کنم برای کاری ک اون شب کردی ناراحت نیستم ولی نمیتونم بمونم میرم تاموقعیت کاری و اعتبارتو از دست ندی...باتمام وجودم دوستت دارم خدافظ....<<ایدایی ک هیچ وقت ندیدیش>>
نامه رو تو دستم فشردم .......
ادامه دارد.....🌹
https://eitaa.com/amamzaman3138
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۲۶
نامه روتومشتم فشردم اشکام نامه روخیس کرده بود نعره زدم زارزدم به موهام چنگ زدم خدایا آیدارفته کجارو بگردم موهای خوش رنگشو ومثل ی عتیقه بغل کردم بوکردم بوی آیدارومیده رو زانو افتادم کجادنبالش بگردم اون تاحالا بدون من جایی نرفته محسن میگفت بااین کارام آخرش فراریش میدم ولی من گوش ندادم کمرم خم شده بودازجام بلندشدم شماره ی محسن وگرفتم
الوسلام
سلام محسن
آیدین چی شده چراصدات گرفته؟
محسن آیدانیست آیدارفته
چی میگی تو؟چراگریه میکنی آیدا کجارفته؟
نمیدونم یه نامه گذاشته ورفته
فریادکشید دلعنتی اینقدرعذابش دادی آخرش رفت صبرکن بیام برم
دنبالش بگردیم
حق باتوعه باشه فقط زودبیا
باشه اومدم
اولین جایی که رفتیم خونه ی عمو آیدا بود درزدم علی دروبازکرد:سلام عمو
سلام بابات خونس؟
بله هستن بفرمایید
نه ممنون بگوبابات بیاد
چشم
علی رفت وعموی آیدا اومد دم در
سلام آقاخوش آمدید.....
ادامه دارد.....🌹
https://eitaa.com/amamzaman3138
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۲۷
باصدای گرفته گفتم:آیدا اینجانیومده؟
نه به خداآقا اینجانیست چیزی شده؟
بغض راه گلوموبسته بودمحسن بازومو گرفت گفت:سلام باهم حرفشون شده آیدا ازخونه زده بیرون
وای خاک برسرم به خدااینجانیست باورنمی کنیدبیادداخل ونگاه کنید
آهی کشیدم
باکدام فامیلتون بیشتردرارتباط بود؟
والا آقامن بابای آیداتنهافرزندان خانواده بودیم با کسیم زیاددر ارتباط نیستیم خودتون میدونیدتاشب سرکاریم بعدشم
حالی برای رفت وآمدنمیمونه آیداهم بجزماکسی رونداره
دستی به صورتم کشیدم کلافه چرخی زدم وای خدایعنی کجارفته؟
عموی آیداکمی به فکرفرورفت
شایدرفته خونه ی ساغر
برق امیدی تودلم روشن شدهمراه عموی آیدارفتیم خونه ی ساغرمی دونستم باهم درارتباطن ومدام همو می بینن
همسرساغرکه جوان خوش قیافه وبرازنده ای بود دروبازکرد باهم سلام واحوال پرسی کردیم
بفرماییدداخل
عموگفت:نه پسرم کارداریم ی دقیقه بگوساغربیاددم درهمسرساغرنگران شد
چیزی شده بابا جان اگه خبربدی داریداول به من بگیدمیدونیدساغربارداره
نبایدنگران بشه وقتی فهمیدم ساغربارداره گفتم:نه آقانگران نباشید شمام می تونیدبه ماجواب بدید چه جوابی؟
راستش باآیداحرفم شداونم ازخونه رفته خواستم ببینم اینجانیومده؟
بااخم کمی فکرکرد:نه فکرنمی کنم اینجاامده باشه بزاریدساغرصداکنم شایدخبری ازش داشته باشه
دستشوبه طرف خونه درازکرد:بفرماییدداخل
ن راستش عجله داریم......
ادامه دارد....🌹
https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان (عج)
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۲۲۷ باصدای گرفته گفتم:آیدا اینجانیومده؟ نه به خداآقا اینجانیست چی
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۲۸
شوهرساغررفت داخل کمی بعدهمراه ساغراومد دم در چهری نگران ساغربااون
شکم برجستش دنیامو خراب کرد
سلام چی شده ؟آیداگم شده؟
بله درست حدس زدم آه ازنهادم بلندشد
راستش آیداازصبح رفته بیرون
وای خاک برسرم من دیروز باهاش حرف زدم حالش که خوب بود توروخدااگه خبری شد به من بگیدمحسن که رگ پزشکیش گل کرده بودجلواومد
باشه خانوم شمابه خودتون استرس ندید ایشالله پیداش می کنیم
باخداحافظی ازشون جداشدیم تاصبح توخیابوناترمینال حتی
بیمارستان یاپارکها همه جاروگشتیم ولی آیدانبودآب شده
ورفته بودتوزمین جستجوی من ازاون شب به ماها طول کشید چندین نفروبرای جستجودرشهرهای مختلف استخدام
کردم ولی فایده نداشت مث شب گردا توخیابونا پرسه میزدم خیلی مغروربودم که آب شدن آیدارونمی دیدم لعنت به من
که عشقمو فرشته ی خونمو پروندم ازاون شب دیگه لباسروشن نپوشیدم باخودم عهدبستم تا آیداروپیدانکنم نه رنگ
روشن بپوشم نه اصلاح کنم ازغم دوری آیدامریض وافسرده شدم توخونه آروم و قرارنداشتم خانوادم برای همیشه به ایران برگشتن تنهادل خوشیم این بودمی دونستم کارت عابرودفترچه ی پسندازشو برده منم حسابش وپرکرده بودم تا راحت باشه هرشب لباس وموهاشوبغل می کردم موهارومثل ی چیزمقدس کنارآینه آویزون می کردم مدام فیلم عروسیمون و تماشامیکردم خونه بدون آیداجهنم بود
یه روز ازاداره ی پلیس زنگ زدن خبردادن کسی که فیلموساخته پیداکردن همراه آرمین وامینی رفتیم اداره پلیس وارداتاق سرهنگ مسئول پرونده شدیم سرهنگ مردی سبزه روباریشوسیبیل تقریبا سفید خیلی جدی ازماخواست بشینیم دستاشو درهم قفل کرد کسی که اون فیلمو ساخته پیداکردیم ولی خواهش می کنم خونسرد باشیدبزاریدقانون جواب این ناجوان مردیشوبده عصبانی شدم قانون جواب بده؟؟
محکم زدم توسینم:جناب زندگی من خراب شد همسرمثل برگ گلم ب خاطر حرف مردم و ابروش رفته ناپدید شده
میدونم پسرم ایشالله اونم پیدامیکنیم ولی........
ادامه دارد.....🌹
https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان (عج)
ادامه رمان آیدا ومرد مغرور تقدیم حضورتون ⬇️
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۲۹
ولی این آقاباشما فامیله
مغزم سوت کشیدآب دهنم خشک شد منوآرمین به هم نگاه کردیم:
آشناس؟؟؟
آرمین گفت:این آدم بی شعورکیه؟
سرهنگ ازجاش بلندشدومیزشودورزد اگه آروم باشیدمیگم بیارنش به طرف دررفت وبه سربازدم درگفت:متحمو بیارید
چنددقیقه سخت گذشت یعنی کی میتونه باشه؟؟
بابازشدن در دهن من وآرمین ی متربازشد باورم نمیشه پسرخاله ی خودم همونی که شب تولدم به آیداحمله کرد دست بندبه دست همراه سربازواردشد زبان بازکردم:
اینه؟باورم نمیشه
سرهنگ پشت میزنشست
این آقااعتراف کرده که فیلموساخته
آرمین باخشم جوری بلندشدکه صندلیش افتاد تاسربازبه خودش بیادمشت محکمی حوالیه صورتش کرد:
بی شعورچرااین کاروبااون دختربی گناه کردی؟چطورتونستی باپسرخالت این کاروبکنی؟فریادزدرگ گردنش بیرون زده بود دلعنتی چطورتونستی ؟
سرهنگ ازپشت میزبلندشد:آقابشین اگه ی باردیگه تکراربشه میندازمت بازداشگاه
آرمین باچهره ی برافروخته نشست زمین
منم که تازه ازشوک بیرون آمده بودم بلندشدم وحمله کردم بهش تامیخورد زدمش آرمینم دوباره زدش به زورچندسربازوسرهنگ وامینی اززیردستمون درش آوردن بعدهردومونو از اتاق بیرون انداختن خون ازسروصورتش می ریخت حقش بودپسره ی جلف ی ربعی منتظرموندیم که امینی بیرون اومدهردوبه دهانش چشم دوختیم
اگه قول بدیدآروم باشیدبیادداخل
هردوگفتیم.......
ادامه دارد.....🌹
https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان (عج)
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۲۲۹ ولی این آقاباشما فامیله مغزم سوت کشیدآب دهنم خشک شد منوآرمین ب
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۳۰
باشه قول میدیم
باورودمون پسرخاله ی گرام که صورت خوش فرمش داغون شده بود سرشو انداخت پایین
سرهنگ روبه من گفت:این آقاگفته به خاطرانتقام این کاروکرده
چه انتقامی مگه من چکارش کرده بودم؟
روکردم بهش توزندگیمو زنمو همه هست ونیستمونابودکردی آخه چرا؟
بغضم ترکیدمدتهابودکه جلوی اشکمو نمیگرفتم دیگه غروری برام نمونده بود
میدونی آیدای من رفته نمیدونم کجاس
سرموتودستم گرفتم به زمین خیره شدم
به حرف اومدمیدونی چرااین کاروکردم؟اون تنهادختری بودکه به نگاههای من پاسخ ندادتنهادختر ی بود به من محل نزاشت بعدشم تومنو توجمع ازخونت پرت کردی بیرون همون شب تصمیم گرفتم تلافیشو دربیارم
حرفاش مثل خنجری بودکه به قلبم اصابت میکرد چندروز بعدحکم زندانی شدنش اومد البته تنهافیلمیم که داشت پلیس ازش گرفت کاش آیدامی دونست که دیگه فیلمی درکارنیست واین عوضی دست گیرشده
خانواده بعدازمدتی فهمیدن طی این چهارسال من وآیداهیچ ارتباطی باهم
نداشتیم ومامان باخشم جلواومد سیلیه محکمی حواله ی صورتم کرد:آخه پسره ی احمق چطورچهارسال کنارش بودی ولی بهش توجه نکردی همیشه حس میکردم ی حسرتی تونگاشه بخصوص وقتی به تونگاه می کردباخودم گفتم این ازعشق زیاده نگوازبی مهری زیاده باگریه گفتم:
به خدادوسش داشتم عاشقش بودم می ترسیدم مث کاترین بهم خیانت کنه
بابا با عصبانیت دستاشوتوهواتکان دادفریادزد:آخه احمق توآیداروبااون دختره ی هرجایی یکی میکنی؟حیف این دخترکه به پای توفناشد
آرمینم ناراحت بودولی درسکوت بودتومدتی که ایران بودن باآیداخیلی جورشده بودباهم شوخی می کردن بیرون می رفتن وکلی شیطنت میکردن.......
ادامه دارد.....🌹
https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان (عج)
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۲۳۰ باشه قول میدیم باورودمون پسرخاله ی گرام که صورت خوش فرمش داغون
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۳۱
باهزاربدبختی یه ترم دیگم برای آیدا مرخصی گرفتم دوست نداشتم نتیجه ی زحمتش به بادبره بایدبیشترتلاش کنم
تازودترپیداش کنم دیگه رسما مجنون شده بودم خانواده ام درکنارم نگران بودن ولی سعی می کردن به من دلداری بدن
[[**آیدا**]]
وقتی متوجه بارداریم شدم اول ترسیدم ولی بعدلبخندزدم درسته آیدین وندارم ولی ازش ی چیزباارزش یادگارگرفتم
عمه حالاچطوربدون پدربزرگش کنم؟
عمه قربون چشمای خوشگلت بره خدابزرگه فعال بایدبه خودتوبچه برسی تااون موقع ام خداکریم
میدونی عمه چهارسال انتظارکشیدم تا ازاون صاحب فرزندبشم
عمه درسکوت به من گوش می دادچه خوبه کسی وبرای درددل دارم دستی روی شکمم کشیدم بلندخندیدم این اولین
باری بودبعدازاین مدت خندیدم وای عمه اگه آیدین بدون بچه داره فکرکنم شاخ دربیاره
عمه خندید:خداروشکربالاخره خندیدی ببین این بچه ازالان داره باخودش شادی میاره پس بهش برس تا می تونی خودتوتقویت کن
خندم به گریه تبدیل شدسرمو به سینه ی عمه گذاشتم:عمه طاقت ندارم آیدینو میخوام همون آیدین اخمومغروروهمونی که ازخشمش دنبال سوراخ موش میگشتم ومیخوام...هق هق میکردم
عمه دستی به موهام کشید:آروم باش دخترم همه چی درست میشه صبورباش دخترکم
بااینکه ویاربدی داشتم تمام سعیموکردم توکارا به عمه کمک کنم البته عمه اجازه هرکاریوبهم نمی دادحساب و چک کردم
باورم نمی شدیه میلیارآیدین به حسابم واریزکرده بود خوشحال شدم هنوزبه فکرمه
ازعمه یادگرفتم چطورکیفای قشنگ سنتی بدوزم یاباحصیرسبدووچیزهای
دیگه درست کنم باخودم فکرمیکردم حالا که من نیستم آیدین بایکی ازاون دخترای پول دار اطرافش شایدم الهام ازدواج کرده غم ندیدنش منوازپادراورده بودهرشب بادیدن عکسش به خواب میرفتم
عمه هرروز وادرم می کردپیاده روی کنم تازایمان راحت تری داشته باشم......
ادامه دارد.....🌹
https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان (عج)
ادامه رمان آیدا ومرد مغرور تقدیم حضورتون ⬇️
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۳۲
منم تنبل بدنم ورم داشت وسنگین شده بودم یه روز عصربی تاب بودم تنهابرای
پیاده روی رفتم هوای خوب طبیعت زیبارروحموجلا میداد ازروزی که ازخونه
زدم بیرون سیم کارتمودورانداختم نمیدنم چی شدکه ناخداگاه سرازمخابرات
درآوردم از مسئولش درخواست تلفن کردم چنددقیقه بعدصدای بم ودل نشین
آیدینوشنیدم:بله بفرمایید:
درسکوت باگریه به صداش گوش دادم
الوچراحرف نمی زنی؟الو...الو...آیداتوای؟توروخداحرف بزن خودتی آره؟تحمل نداشتم گریم شدیدشدگوشی وقطع
کردم صداش خیلی گرفته بودچه زودفهمیدمن پشت خطم نکنه اونم داره ازدوری من رنج میبره؟باپشت دست اشکموپس زدم پولوحساب کردم زدم بیرون هواتاریک شده بود عمه نگران درمغازه اطرافو نگاه می کرد وای
خدانگرانش کردم بادیدنم خندید کجایی دختردلم هزارراه رفت
خوبی دخترکم؟
خوبم عمه ببخش نگرانت کردم.
اشکالی نداره بیابریم خونه بازتنهاشدی وگریه کردی؟
چکارکنم عمه دلم آرام وقرارنداره
بیابریم خونه
باهم واردخونه شدیم عمه لیوان شیری دستم داد:بخوردخترم خسته به نظرمیای چشمات برق خاصی داره
فکرکنم امشب یافردابچت دنیابیادتوکه نزاشتی بریم ببینیم
بچت دختره یاپسر به زودی خودش میاد
عمه برام فرقی نداره همین که یادگاری آیدینه کافیه سلامتیش ازهمه چیزمهم تره
شیرو یه نفس سرکشیدم راستی ازکجافهمیدیدبچه کی میاد؟
عمه لبخندی زدوگفت:میدونم دیگه
منم لبخندی زدم:وای عمه شمابرای هرکاری تجربه داریدخیلی خوبه
عمه فقط لب خندزد انگارحدس عمه درست بود ازسرشب کمردردداشتم
بعدازشام به سختی روی تختم درازکشیدم ولی تکان خوردن بچه هرلحظه بیشتر میشد....
ادامه دارد.....🌹
https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان (عج)
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۲۳۲ منم تنبل بدنم ورم داشت وسنگین شده بودم یه روز عصربی تاب بودم ت
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۳۳
یواش یواش درد دلمم اضافه شد عمه خواب بودازسرتخت بلندشدم ودوراتاق
چرخیدم هرلحظه دردم بیشترمیشد عرق کرده بودم ی دستم روشکمم بودویه دستم توکمرم دیگه طاقت ندارم جیغ زدم عمه هراسان برق وروشن کردوخودشوبه من رسوند
چیه دخترم درداری؟؟
لباموگازگرفتم باگریه گفتم:وای عمه درددارم؟دارم میمیرم وای توروخدای کاری
بکن...آی آی آاااااااااااای به همسایه زنگ زدکه منوبرسونن بیمارستان عمه سریع رفت باخیس شدن دامنم ازترس جیغ زدم
وای عمه کیسیه آبم ....به دادم برس درددارم
نترس دخترم الان میریم بیمارستان بیامانتوتوتنت کن تحمل کن دخترم
وااااای نمی تونم ...ای خدا ...
گریه کردمودادزدم
آی ...آیدین . ..آیدین ...وای خداآیدین کجایی؟
جیغ می زدم وآیدینو می خواستم آیدینی که حتی خبر نداره داره بابا میشه عمه ساک بچه روکه ازقبل آماده کرد بود برداشت تاحالا اینقدرنترسیده بودم نمیتونستم راحت نفس بکشم یه لحظه چنان دردی تودلم پیچیدکه هرچی توان داشتم جیغ زدم ونشستم زمین وآی...عمه داره میاد نمیتونم پاشم
باورم نمیشدبچه توخونه وروی فرش به دنیاآمدعمه خیلی سریع کارارو انجام داد نافش وبریدوبچه روپیچید به حوله ی تمیز دردم کمترشده بودولی ضعف شدیدی داشتم بی حال روی زمین افتاده بودم به کارهای عمه نگاه میکردم عمه مدام صلوات و الله اکبر می گفت باذوق خندید
ماشالله چه پسررشیدی مبارک دخترم پسره پسر خداروشکر
بچه رودادبغلم بابی حالی بچه رو گرفتم بادیدین صورتش همه ی دردی که کشیده بودم ازیادم رفت صورت تپل وسفید چشمای آبی مثل آیدین دستاش تپلی وانگشتای کشیده انگارآیدین کوچیک شده
بود پیشونیشوبوسیدم دادم بغل عمه
بغض گلوموفشار میداد بااین سختی باترس بچموتوخونه بدون آیدین به دنیاآوردم باکمک عمه لباس تمیز پوشیدم
دخترم خداروشکر هردوتون خوبیدولی برای اینکه خیالمون بشه بهتره بریم بیمارستان....
ادامه دارد.....🌹
https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان (عج)
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۲۳۳ یواش یواش درد دلمم اضافه شد عمه خواب بودازسرتخت بلندشدم ودورات
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۳۴
باکمک همسایه وخانمش که برای بردن من اومده بودفرش کثیف وجمع کرد و رفتیم بیمارستان خداروشکرهمه چی خوب پیش رفت وبرگشتیم خیلی خسته بودم به خواب رفتم بادست مهربانی که به صورتم کشیده می شدبیدارشدم لبخندمهربان عمه لبخندبه لبم آورد
بالحن مهربان وآرام گفت:دخترکم بایدبه شیرپسرت شیربدی ببین گشنشه بچه روبغل کردوگفت:مامانی من گشنمه
بچه رودادبغلم کمک کردبشینم
عمه منکه شیرندارم تازه بلدنیستم شیرش بدم عمه لبخندمهربانی زد نگران نباش گلم خدایی که این بچه روآفریده غذاشم میرسونه
دستای کوچیکشوگرفتمو بوسیدم کاش آیدین اینجابود عمه به نظرت خوشحال میشدکه بابا شده؟
عمه موهامونوازش کرد:معلومه که خوشحال میشه دخترم خودتوناراحت نکن
عمه ازاتاق بیرون رفت به چهری دوست داشتنی پسرم خیره شدم لباش غنچه بودمژهای بلندروگونش افتاده بود دوباره
بوسیدمش پسرم یعنی چی میشه میتونم بدون بابات بزرگت کنم؟؟میتونم اون زندگی که بابات برات میسازه بسازم؟؟
آه ه ه خدایا کمکم کن عمه باچند سیخ جگروارداتاق شد:دخترم برات جیگرکباب کردم بایدبخوری تاجون بگیری
وای عمه میل ندارم
نمیشه بایدبخوری جون بگیری تازه این بچه ازتوتغذیه میکنه اگه نخوری شیرت کم میشه تاعمه اینوگفت هول شدم:باشه میخورم
عمه بچه روازم گرفت بده من این شیرپسرو ماشالله پسرخوشگلم بوسید وگذاشتش توگهوارش منم مشغول خوردن شدم عمه راست میگه بایدبخورم تاشیر داشته باشم بااشک غذاموخوردم
دخترم گریه روتموم کن بجاش یه تصمیم درست بگیر عزیزم این بچه بابا میخاد باید براش شناسنامه بگیری.....
ادامه دارد.....🌹
https://eitaa.com/amamzaman3138