هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
پسر ملانصرالدین از او پرسید:
پدر، فقر چند روز طول میکشد؟
ملا گفت: چهل روز پسرم.
پسرش گفت:
بعد از چهل روز ثروتمند میشویم؟
ملا جواب داد:
نه پسرم، عادت میکنیم ...!
🌺🌺
هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
جدی گرفتهایم زندگی دنیا را
و شوخی گرفتهایم قیامت را
کاش زودتر از دیر شدن بیدار شویم…
هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
✅ مزاج گیلاس گرم است.
🟡 سوختوساز بدن را افزایش ميدهد و به هضم غذا کمک میکند.
🟡 برگ آن به صورت دمنوش برای درمان بیماریهاي کبد مورد استفاده قرار میگیرد.
هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
🔴 استرس رو از خودمون دور کنیم !
💠 علائم استرس :
⚜ دردهای مزمن
⚜ پرخوری با کاهش اشتها
⚜ کاهش میل جنسی
⚜ عدم تمرکز ذهنی
⚜ مشکلات گوارش غذا
⚜ اختلالات خواب
⚜ کاهش قدرت تصمیم گیری
💠 راههای مدیریت استرس :
⚜ حفظ رژیم سالم غذایی
⚜ خواب کافی در شبانه روز
⚜ ورزش منظم
⚜ کاهش مصرف کافئین
⚜ افزایش روابط اجتماعی سالم
⚜ تعادل بین تفریح و کار
هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
✅ چای گل محمدی و سیب
🔅 تقویت قلب
🔅 تقویت رحم
🔅 افزایش انرژی
🔅 درمان کم خونی
🔅 تقویت دستگاه گوارش
🔅 درمان و پیشگیری آلزایمر
🔅 درمان اضطراب و افسردگی
Shahram-Nazeri_Karevan.mp3
13.23M
شهرام ناظری
کاروان
خورشیدی تابیدی ای شهید
در دلها جاویدی ای شهید
#شهید_یحیی_سنوار💔
#مقاومت_تا_پیروزی✌️🏻
1_13740703119.mp3
3.67M
مهدی جانم یاصاحبالزّمان
هواتو از جمعه گرفتم اما !!!
جمعه گمت کرده خودش کجایی
خیال برگشتن نداری انگار
با عاشقات کاری نداری انگار
شاید دلت نخواد ولی عزیزم ؛
گریه مو داری در میاری انگار
یابن الحَسَن یابن الحَسَن کجایی
#باسیّدالشهــداوشهـداتـٰاظُهـــور🤲
••┅═✧☫یـازهــــرا(س)🥀✧═┅••
💢پارت صدوپانزده
💢تاوان یک گناه
💢ارسالی از اعضا(مهدا)
چادر رو انداخت روی مه دخت و مشغول شیر دادن بهش شدم سعید ناراحت شد
_من از این کارهای تو خوشم نمیاد من پدر اون بچه م و تو موقع شیر دادن بهش رو از من می گیری
خواست بیاد وچادر رو کنار بزنه که خان وارد شد
_من فقط به یه شرط گذاشتم طاهره بیاد اینجا اون وقت تو می خواهی بری عاقد بیاری و ناراحت می شی که زنی که به تو محرم نیست از تو رو می گیره؟؟اگه بخواهی یک بار دیگه پاتو توی اتاق طاهره بزاری یا دور و بر طاهره پیدات بشه
سعید حرف خان رو قطع کرد و جلوی پای خان زانو زد
_خان من طاهره رو دوست دارم الان اون مادر بچه منه خواهش می کنم بزارید طاهره دوباره زن من بشه من نمی تونم قول بدم از طاهره دور بمونم یا طاهره بچه مون رو بزاره بره
_پس چی می خواهی خان روی حرف خودش نمونه و کسی برای حرفش تره هم خورد نکنه؟؟
_نه خان ولی نمی تونم از شون جدا بشه خواهش درکم کنید
سعید نتونست جلو اشک هاشو بگیره
_خجالت بکش این دختره رو من جای تو باشم به کلفتی عمارتمم قبول ندارم چه برسه به اینکه عروسم باشه گفتم یه مدت صیغه ت بشه از سرت می پره این مدت براش پول کادو فرستادی هیچی نگفتم رفتی بیمارستان دائم دیدنش حرفی نزدم اون دوتا زنت پسر زاییدن برات این قدر تحویل شون نگرفتی که این کلفت رو بخاطر آوردن دختر تحویل گرفتی دیگه نمیزارن بیشتر از این با آبروی من بازی کنی
منم مثل ابر بهار گریه می کردم آخه این چه سر نوشتی بود که من داشتم
ادامه دارد....
💢پارت صدوشانزده
💢تاوان یک گناه
💢ارسالی از اعضا(مهدا)
شب شد و عاقد آمد و عقد دائم من و سعید رو خوند و اتاق قبلیمون رو به مون دادن زهرا هم شد خدمتکارم نجمه و حیدر و بچه هاشونم موندن ده و اونجا زندگی می کردن خان شرط کرده بود دلش نمی خواد من و مه دخت رو ببینه
البته من وقتی صیغه عقد رو می خوندن تو اتاق خودم بودم با مهدخت و زهرا سعید هم با عاقد دم در اتاق بودن سعید چون پاهاش بدجور زخم بود روی صندلی کنار عاقد نشسته بود منم توی اتاق روی تخت خواب نشسته بود وقتی عقد تموم شد سعید دم در نشست و عاقد رفت زهرا وقتی دید سعید تنهاست بهم خبر داد منم رفتم بیرون
_سلام سعید شرمنده ام بخاطر من خیلی چوب خوردی
از خجالت سرم رو پایین انداختم
_من بخاطر تو و مه دخت حاضر بودم برم ده کارگری کنم این که یه فلک بود و چند روز دیگه هم زخماش خوب میشه هم یادم میره
دستمو توی دستش گرفت
_طاهره بشین کنارم
رفتم کنارش نشستم
_پاهات درد نمی کنم ؟؟
_خداروشکرپماد زد زهرا بهتره تو خیلی ..
_من مردتم طاهره بابای بچه ت
_ممنونم سعید
_دیگه ازم رو نگیر
_باشه سعید ببخش
بوسه ای به لبم زد
لبخندی زدم
_چون می ترسم با این پاهای زخمی که فعلا راه رفتن هم برام سخته باعث اذیتت بشم و خودت هم مریض احوالی رنگ به رو نداری گفتم برات کاچی بپزم و حسابی بهت برسن تا جون بگیری
_ممنون که به فکرمی سعید اگه حالم خوب بود نمیگذاشتم بری ولی چه کنم که میترسم نتونم اون جور که باید ازت مراقبت کنم
لبخندی زد
_همین که الان دوباره زن عقدیم شدی و بخاطر من حاضر شدی فلک بشی ازت ممنونم
لبخندی زدم
_کاش مثل وقتی که تو آمدی نگذاشتی فلکم کنن منم میتونستم نگذارم فلک بشی
_جلو خان رو کسی نمی تونست بگیره بهش حق میدم اگه به حرفش حمل نمی کرد دیگه کسی به حرفش گوش نمیدادمن برم تو هم برو استراحت کن و به خودت ودخترمون حسابی برس
_تو هم مواظب خودت باش تا زودتر خوب بشی واقعا از اینکه صاحب دختر شدیم خوشحال شدی ؟؟
_اره من ۲تا پسر دارم دلم می خواست دختر داشته باشم اسمشم بزارم مه دخت اسم مادرجون خدابیامرزم که خیلی دوستش داشتم
ولی تو پسر دوست داشتی لباس پسرونه آورده بودی
خندید و منم خندم گرفت
_اخ من پسر دوست داشتم مثل تو باشه و همه هم بهم می گفتن پسره
_اون بخاطر این بوده که تو زن من بودی وپسر می خواستی وگرنه همون ماهای اول بهت می گفتن دختره
_واقعا سعید
_قابله هستند کارشون اینه بعد نمی تون بگن دختره یا پسر
من رفتم خوب غذا بخور که زودتر سر پا بشی
_باشه چشم
_زهرا مه دخت رو بیار ببینمش بعد برم
_چشم آقا
زهرا مه دخت رو آورد سعید بغلش کرد و بوسیدش بعدم دوتا کارگر آمدن و بردنش به اتاقش منم رفتم اتاق استراحت کردم سعید روزی چندبار بهمون سر میزد روز به روز هم بهتر می شد و منم بخاطر اینکه بهم میرسیدن روز به روز بهتر شدم و سعید هم بعد از چند روز پاهاش خوب شد و رفت سر کار ولی خان با اون سر سنگین بود محمد هم زن گرفته بود و فرداشب عروسیش بود ولی سعید حق نداشت بره هر سه تایی مون موندیم توی اتاق مون
ادامه دارد....
💢پارت صدوهفده
💢تاوان یک گناه
💢ارسالی از اعضا(مهدا)
مادر سعید امد دنبال ما وگفت بلاخره بعد کلی اصرار خان راضی شده ماهم به عروسی برویم لباس های زیبا اورده بود وارایشگر امدتا ما اماده بشیم آرایشگر حسابی بهم رسیده بود لباس هم خیلی خوشگل بود سعید خیلی خوش سلیقه بود وارد شدم همه بهم نگاه کردن و پچ پچ می کردن زهرا کنارم بود مه دخت بغلش بود
_خانم خیلی خوشگل شدین
_بین زن های سعید من هیچ ام
_نه کاش اینه داشتم به تون میداد بینی
رفتم جلو نشستم نرگس که می خواست من رو جلو جمع خرد کنه به یکی گفت من رو بگه برقصم
دستم رو گرفت بلندم کرد که برقصم حال نداشتم ولی بخاطر حرف پوراندخت هر چی تو این مدت بلد بودم و از معلم رقص نوه های عزیزخان یاد گرفته بودم رو انجام دادم با طلاهای که پوران دخت به مه دخت داده بود و لباس ها می ترسیدم خدای نکرده چشم بخوره اون شب خیلی خوش گذشت پوراندخت هم به زهرا گفته
_من فکر نمی کردم رقصش این قدر خوب معلم داشته؟
_فکر کنم از معلم رقص نوه های عزیزخان یاد گرفته
خوشحال شدم که پوران دخت خوشش آمده
حتی آمد و مه دخت رو بغل کرد انگار بهام مهربون شده بود
نرگس کارد میزدی خونش در نمیومد چون فکرش رو هم نمی کرد من رقص بلد باشم ولی ضایع شد و عشرت هم مثل نرگس از عصبانیت قرمز شده بود
وبا نرگس در گوشی پچ پچ می کرد و عشرت دست نرگس و پوراندخت رو گرفت آمدن وسط و شروع به رقصیدن کردن باز دوباره پوراندخت من رو بلند کرد تا با عروساش باهم برقصیم اون شب به من و سعید خیلی خوش گذشت وقتی عروسی تمام شد سعید آمد توی اتاقمون پیشم
_ خیلی ازت تعریف کردن تا به حال برای من که شوهرت بودم نرقصیدی امشب باید برام برقصی
لبخند زدم
_ امشب خیلی خسته ام سعید
_ برای من خسته ای خانمم
لبخند زد و من هم خنده ام گرفت مه دخت هم پیش زهرا بود سعید دستم رو گرفت
_ بیا باهم برقص
شروع به رقصیدن کردم و دست سعید هم گرفتم که باهم برقصیم آخه ما که شب عروسی نداشتم که اون شب خدا رو بخاطر همه چیز شکر کردم اولم داشتن شوهری مثل سعید
ادامه دارد....