محل کارم شهر اوز بود و من در پی این بودم که به جهرم انتقالی بگیرم.#محمد میگفت نگران نباش به زودی همسر #شهید میشوی و خودشان تو را منتقل میکنند. 😭
🍃⚘🍃
#محمد لیاقت #شهادت رو داشت 😭 ولی هرگز گمان نمیکردم که به این زودی #شهید بشه و به همین دلیل هر وقت محمد صحبت از این میکرد که همسر #شهید میشوی میگفتم این چه حرفیه ! من نمیخواهم همسر #شهید شوم. 😭😭
🍃⚘🍃
روز ٨ محرم سال ٩۴ بود که دلتنگی و بیقراری ام بیشتر شد. 😭 چند روز بود که از #محمد بی خبر بودم. با پدر محمد تماس گرفتم خیلی با من حرف نزد. 😭
🍃⚘🍃
نگران شدم دوباره تماس گرفتم ، دیدم صدای گریه میآید تا گفتم آقاجون از #محمد خبری شده ؟ گفت : آقاجون محمد دیگر تمام شد.😭
🍃⚘🍃
همه میدانستند غیر از من. آنقدر گریه و بی تابی کردم که متوجه نشدم همسایه ها آمدند و مرا
آماده ی رفتن کردند. 😭
🍃⚘🍃
همه جا با #محمدم اما بعضی جاها مثل حرم شاهچراغ (ع)⚘ دلتنگی برای #محمد بیشتر میشه. با محمد زیاد به حرم شاهچراغ (ع)⚘ می رفتیم.
🍃⚘🍃
محل کارم شهر اوز بود و من در پی این بودم که به جهرم انتقالی بگیرم.#محمد میگفت نگران نباش به زودی همسر #شهید میشوی و خودشان تو را منتقل میکنند. 😭
🍃⚘🍃
#محمد لیاقت #شهادت رو داشت 😭 ولی هرگز گمان نمیکردم که به این زودی #شهید بشه و به همین دلیل هر وقت محمد صحبت از این میکرد که همسر #شهید میشوی میگفتم این چه حرفیه ! من نمیخواهم همسر #شهید شوم. 😭😭
🍃⚘🍃
روز ٨ محرم سال ٩۴ بود که دلتنگی و بیقراری ام بیشتر شد. 😭 چند روز بود که از #محمد بی خبر بودم. با پدر محمد تماس گرفتم خیلی با من حرف نزد. 😭
🍃⚘🍃
نگران شدم دوباره تماس گرفتم ، دیدم صدای گریه میآید تا گفتم آقاجون از #محمد خبری شده ؟ گفت : آقاجون محمد دیگر تمام شد.😭
🍃⚘🍃
همه میدانستند غیر از من. آنقدر گریه و بی تابی کردم که متوجه نشدم همسایه ها آمدند و مرا
آماده ی رفتن کردند. 😭
🍃⚘🍃
همه جا با #محمدم اما بعضی جاها مثل حرم شاهچراغ (ع)⚘ دلتنگی برای #محمد بیشتر میشه. با محمد زیاد به حرم شاهچراغ (ع)⚘ می رفتیم.
🍃⚘🍃