eitaa logo
کانال آمرین آبادان 🌴 🇵🇸
248 دنبال‌کننده
871 عکس
469 ویدیو
5 فایل
آمرین آبادان 🌴 ⇦احیاگران فریضتین تاسیس: دی ۱۴۰۱ ‌ فعالیت : ■ انتشار #گزارش_تصویری آمرین ■ ارسال مطالب آموزشی مرتبط ■ مطالبه گری ‌ ‌ 👤پشتیبان آمرین آبادان 🆔 @Poshtiban_118
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 💢 رویِ همه‌یِ صفحات دفترش نوشته بود: او می‌بیند☝️ ... ✨ با این کار می‌خواست هیچ‌وقت خدا را فراموش نکند ...🙂 ◗شـہـیدھ‌زینب‌کمـایـے❥◖ - @shahideh_69[🕊]
*┅═✧❁﷽❁✧═┅* 😍 🌱سلام، به همراه تعدادی از دوستان، به صورت خانوادگی به فضای سبزی در خارج از شهر رفته بودیم، 🌳 فرشها را که پهن کردیم، آقایون روی یکی از فرشها نشستند و طبق معمول، مشغول کارشناسی مسائل اقتصادی و سیاسی کشور شدند و ما خانمها هم روی یکی دیگر از فرشها دور هم نشستیم و همانطور که مشغول درست کردن سالاد بودیم و مقدمات ناهار را آماده می کردیم، از در و دیوار و هر چیزی که به ذهنمان می رسید، ایده و نظر می دادیم. در همین موقع با صدای بلندِ آهنگی، از جا پریدیم، به اطرافمان نگاهی انداختیم تا اینکه منبع صدا را پیدا کردیم، آن آهنگ متعلق به سیستمِ صوتیِ بی‌نقصِ یک ماشینی بود که دورتر از ما کنار درختی متوقف شد و از داخل آن تعدادی از پسرهای جوانِ پر شر و شوری، پیاده شدند و در حال خندیدن و شوخی کردن، وسایلشان را از صندوق عقبِ ماشین بیرون می آوردند. زمزمه های خانمها هم شروع شد که بهتر است از اینجا برویم، همسر من از جایش بلند شد و به سمت آن ماشین رفت، یکی از خانمها بلافاصله به من گفت : « چرا نشستی؟ سریع برو جلوی شوهرت رو بگیر» گفتم:« برای دعوا که نمی رود فقط به آنها تذکر می دهد» یکی دیگر از خانمها هم با نگرانی گفت : « برای آنها که تذکر و دعوا فرقی نمی‌کند، ممکنه چاقویی یا قمه‌ای داشته باشند، خیلی خطرناکه» با تعجب گفتم : « چرا این اتفاق ساده رو جنایی می‌کنید؟ امر به معروف واجبه و من در این مواقع بجای اینکه جلوی شوهرم رو بگیرم، مشوقِ او هم هستم» نگاه بقیه هم نشان می داد که اُمیدی به نتیجه‌ی کار همسرم ندارند و حتی با نگرانی منتظر اتفاق ناخوشایندی هستند، اما مدت کمی بعد، صدای موزیک قطع شد و همه با چشمهای گشاد شده از تعجب، به آن صحنه‌ی دور از انتظار که دست دادن و خداحافظی همسرم با آن جوانان بود، خیره شده بودند و او با همان آرامشی که رفته بود، گام برمی داشت و به ما نزدیک می شد. وقتی روی فرش کنار آقایون نشست، یکی از آنها که زودتر از بقیه از شوک درآمده بود، پرسید : « به آنها چه گفتی که اینقدر زود قانع شدند و آهنگ را قطع کردند؟» با لبخندی که لبهایش را زینت داده بود و مرواریدهای سفید دندانش را به نمایش می گذاشت، گفت : « آهنگ رو که قطع نکردند فقط صدایش را پایین آوردند تا ما اذیت نشویم» یکی دیگر از آنها پرسید : « خب همین هم دور از انتظار ما بود چگونه حاضر شدند که صدای موزیک را کم کنند؟» همسرم جواب داد : « فقط گفتم که برای رفع خستگی یک هفته کار کردن و کسب آرامش و شارژ مجدد بدن، به اینجا آمده ایم، اما این صدای بلند سیستم صوتی شما، مانع است، الان حتی اگر شما مداحی را هم با صدای بلند می گذاشتید، مزاحم آسایش ما بود، لطفا مراعات حال ما را هم بکنید. 🌿با شنیدن این حرف، همه سکوت کردند شاید با خودشان فکر می‌کردند که چرا اینقدر در ذهنشان، این واجب فراموش شده را، سخت تصور می کنند در حالی که در بیشتر مواقع به آسانیِ آب خوردن است. ◗آمــــــریــــــن آبــــــادان🌴◖ @Amerin_Abadan [🕊]
*┅═✧❁﷽❁✧═┅* خاطره‌ۍ یه هموطـن از امـر به معـروف با روۍ خوش: 🌱یکی از دوستان میگفت داشتم میرفتم خانه، توۍ راه دیدم از یه مغازه یه خانم مانتویی با ظاهر نامناسب با دختر و پسرش از یه مغازه بیرون اومدن. لباسی ڪه تن دختــر خانم ۱۰، ۱۱ ساله اش بود، جوراب شلواری توری زنبوری مشکی با یه پیراهن کوتاه آستین توری مشکی که این لباس رو الان توی عروسی‌ها، خانمها میپوشن و موهای بلند دخترشون که از بالا دم اسبی کرده بودند.😒 منکه دیدم خیلی دلم آشوب بود، این دختر با این وضع😔 یه مردی ببینتش و کلی فکر و خیال🤭 حدود پنجاه، شصت متر ازشون دور شدم، توی این مدت چندبار برگشتم نگاهشون کردم، ولی همش فکرم مشغول اونها بود😕 تا اینکه تصمیم گرفتم برم دنبالشون😊بدو بدو رسیدم بهشون وارد کوچشون شدن، منم دنبالشون رفتم، قلبم تند تند میزد... توی دلم توسل کردم یا خانم فاطمه زهرا(س) یا خانم فاطمه زهرا(س) کمکم کن، صدا زدم : خانم ...خانم ...✋🏻 برگشت عینک آفتابیشو داد بالا و گفت: بله😎 فرصت ندادم، با روی خوش گفتم سلام، دختر شماست؟😍 گفت: بله، گفتم: ماشاالله چه خوشگله😍 گفت: ممنونم😊 گفتم: خدا براتون نگهش داره، به این خوشگلی، مواظبش باشین، اینجور نیارینش بیرون😊 بپوشونینش😊 بپوشونینش🙃 و برگشتم و از کوچه اشون خارج شدم😉 توی دلم میگفتم اگه دوستای محجبه‌ۍ من هر کدوم که این موارد رو میبینن، اگه توی مسیر رفت و برگشت این خانم چندین بار تذکر با زبون و روی خوش بشنون، حتی اگه خوششون هم نیاد ولی حداقل بیرون اومدنی میگه این لباسهارو نپوش همش گیر میدن!!😐 نظر شما چیه؟ اگه هر کدوم از ما این واجب رو به خودمون بقبولونیم و مثل نماز بهش پایبند باشیم قبح خیلی از گناهان نمیریزه!. دوست من، من و تو فردای قیامت مسئولیم و باید جوابگو باشیم، پس روش صحیح امر بمعروف رو یاد بگیریم. ◗آمــــــریــــــن آبــــــادان🌴◖ @Amerin_Abadan [🕊]
. 💚بِسْـم‌ِﷲِاَلْـࢪَّحْمٰـن‌‌ِاَلْࢪَّحْیـمـ💚 سلام.. یکی از ادارات کار اداری داشتیم یه خانمی که کاملا کشف حجاب کرده بود، وارد سالن شد و رفت که کارش رو انجام بده، بهش خدمات دادن بدون اینکه تذکری بدن ...😳 من و همسرم فکر کردیم که چیکار کنیم؟🤔 ● اول به خود خانم تذکر دادیم با لحن و جمله ای مهربان..😊 شال رو وسط سرشون گذاشتن، ولی ۲دقیقه بعد دوباره تو گردنش بود!!!!🙈 ● مرحله دوم رفتیم سراغ نگهبانی که گوشه سالن نشسته بودن و از نیروهای حراست اداره بودن، همسرم بهشون گفتن که چرا به این خانم که کشف حجاب کرده بدون هیچ تذکری خدمات میدین⁉️🤔 ایشون فقط در جواب گفت به من ربطی نداره من هیچ وظیفه ای ندارم‼️😳 وقتی همچین جوابی شنیدیم متوجه شدیم که باید بریم سراغ مافوقشون و بهشون یادآوری کنیم قوانین رو❗️ ✅ رفتیم اتاق حراست اون اداره و درخواست رسیدگی کردیم و اینکه بهشون گفتیم اگر امروز جوابمون رو نگیریم، ما به دادسراهم مراجعه می‌کنیم و گزارش بی تفاوتی کارکنانتون رو بهشون میدیم و واقعا هم اینکارو می‌کردیم ... و در کنارش همسرم رفته بودن که کارهای اداری رو انجام بدن، من از اون خانم بی حجاب و تابلوی اون اداره عکس هم گرفتم، البته عکس رو طوری گرفتم که نگهبان متوجه بشه... بلافاصله بعد از گرفتن عکس، مسئول حراست منو صدا زدن و خیلی محترمانه ازم خواستن که عکسو حذف کنم، چون خلاف مقررات اون اداره بود. عکس گرفتن و عذر خواهی هم کردن بابت اینکه نگهبانشون گفته بود به من ربطی نداره! گفتن که اتفاقا خیلی هم به ما مربوطه اصلا وظیفمونه!!!!😊 همکارشون که داشت کار ارباب رجوع رو هم انجام میداد و اتفاقا خانم با حجابی هم بود رو صدا زدن و ازشون خواستن که اول تذکر بدن بعد خدمات بدن..❗️ ایشون هم اجرا کردن و رفتن به اون خانم تذکر دادن که اول حجابتو رعایت کن بعدش کارتو انجام میدیم ... ●●●●●● خلاصه که ادارات رو دریابیم چون واقعا تاثیر گذار هستش ◗آمــــــریــــــن آبــــــادان🌴◖ @Amerin_Abadan [🕊]
😎 سلام یه مشکلی برام پیش اومد بود نذر آقا علی بن موسی رضا کردیم که اگه حل بشه بریم پا بوسش خدا رو شکر حل شد رفتیم زیارت جاتون سبز خلاصه خیلی شوق و ذوق داشتم و به مشهد رسیدیم اما یه مسیله من رو ناراحت میکرد اینکه در حرم مطهر باشیم اما عده ای شیونات مربوط به عفاف و حجاب رو رعایت نکنند. متاسفانه یا خوشبختانه نمیدونم شاید حکمتی داره ، من باهمسرم بودم همسرم زیاد موافق بگو و رد شو نیست گاهی یواشکی تذکرم رو میدادم😌 اما خب یکم ترس داشت. سرتون و درد نمیارم میرم سراغ اصل ماجرا بگو و رد شو موعد ماندن ما تمام شد قرار شد برگردیم به شهرمون از امام اجازه گرفتیم به سمت فرودگاه راه افتادیم... چشمتون روز بد نبینه کلی بی حجاب راحت روی مُبلای فرودگاه نشسته بودند، نمیدونستم چکار کنم🤔 از طرفی همسرم کنار بود که نمیشد برم به خانما بگم که روسریشون رو درست کنند یا لباس شون رو ... آخه ازم ناراحت میشد. یه لحظه یادم به داستان رزمنده ای افتاد که فرمانده اش جریمه اش کرده بود که تا ظهر باید 14 هزارتا صلوات بفرسته و اون رزمنده ی باهوش یه لحظه فکری کرد و یه شعار صلواتی سر داد و کل گردان صلوات فرستادن و جریمه فرمانده هم ادا شد پس یه فکر کردم ، رفتم قسمت پیج فرودگاه به بهانه پرسیدن زمان پروازمون ؛ وقتی که فهمیدم زمان پرواز کی هست .. یه خواهش از مسئول اونجا کردم و ایشون گفت بفرما ! گفتم آیا بی حجابی و عدم داشتن پوشش مناسب اینجا ایراد نداره؟ گفتن چرا اجازه بی حجابی کسی نداره رو کردم به افرادی که روبروی ایشان ، روی مبل ها نشسته بودند و گفتم پس چرا این حجم از افراد هست ولی کسی چیزی نمیگه گفت : به پلیس فرودگاه مربوط میشه _پس شما چی ؟شما وظیفه ندارید از طریق بلندگو اعلام کنید. _ما مرتب اعلام میکنیم ولی گوش نمیکنند _اما من ۴ ساعتی هست توی سالن هستم و هیچ پیام تذکری نشنیدم _اما ما اعلام میکنیم _پس عزیزم میشه لطفا الان پیج کنید _باشه اعلام میکنم و من دور شدم ، چند قدمی که رفتم صدای بلندگو که اعلام میکرد: مسافرین محترم لطفا حجاب را رعایت فرمایید.. و برگشتم دیدم تمام خانم ها پوششون رو درست کردند☺️ و اینطور شد که فقط با یک پیام از منبع کل سالن روسری هاشون درست شد. الهی که تمام شئونات دین رعایت بشه صلوات😍 ◗آمــــــریــــــن آبــــــادان🌴◖ @Amerin_Abadan [🕊]
*┅═✧❁﷽❁✧═┅* 🌱سلام، در آشپزخانه مشغول کار بودم که همسرم گفت : «می‌خواهم بروم و لباسم را از خشکشویی بگیرم، تو هم وقت داری که همراهم بیایی؟» با تعجب به او نگاه کردم و پرسیدم «من دیگه برای چی بیام؟» با کمی تأمل گفت : «خانمی که در مغازه بود، پوشش مناسبی نداره، برایم سخته که دوباره آنجا بروم» با نگاه تحسین آمیزی به او گفتم : «پس کمی صبر کن تا آماده شوم» با هم سوار ماشین شدیم و به طرف مغازه حرکت کردیم، وقتی رسیدیم، من پیاده شدم و با دغدغه‌ی فکری که معمولا در این مواقع به سراغم می‌آید، وارد مغازه شدم، خانمی که پشت پیشخوان ایستاده بود، علاوه بر پوشش نامناسب، آرایش غلیظی هم روی صورتش داشت. با خوشرویی سلام کردم و رسید لباس را تحویل دادم، او هم با لبخند ملیحی جوابم را داد و رسید را گرفت😊 وقتی که لباس را داد و هزینه‌اش را حساب کرد، با مهربانی گفتم : «خانمی، عزیزم شما اینجا با افراد نامحرم خیلی سر وکار دارید، بهتره که پوشش مناسب تری داشته باشید تا مشتری‌هاتون رو از دست ندهید» با تعجب به من نگاه کرد😳 که ادامه دادم : « الان همسر من بخاطر همین موضوع نیامد و مرا فرستاد و فکر کنم که دیگه هم اینجا نیاد و بقیه مردها هم اگر بخواهند بیایند، همسرانشان چنین اجازه‌ای نمی دهند، پس بهتره که برای جلب مشتری هم که شده در آرایش و پوششتون، تجدید نظر کنید» با او که هنوز در بُهت و شوکِ😯 حرفهای من بود، خداحافظی کردم و از مغازه خارج شدم. ◗آمــــــریــــــن آبــــــادان🌴◖ @Amerin_Abadan [🕊]
*┅═✧❁﷽❁✧═┅* 🌱 سلام، تازه ملبس شدم (لباس طلبگی پوشیدم) ۲ هفته هم نیست چند شب پیش که از جلوی باشگاه رد می‌شدم صدای بلندی از اونجا میومد..🎶🎶 تو خودم احساس بدی داشتم از اینکه شب علیه السلام بی‌تفاوت بگذرم😞 از طرفی هم باشگاه بود و حضور من در اونجا باعث تمسخر و حتی شاید کتک خوردن هم میشد..! متحیر بودم ... نزدیک۳-۴بار رفتم اونور خیابون و برگشتم 😐 بالاخره خدا به دلم انداخت که دست خالی نریم؛ ولی نه با چماق!☺️ از بالای همون باشگاه که مغازه بود یه بسته خرما گرفتم و رفتم داخل باشگاه! همین که منو دیدن چنتاشون خندیدن... رفتم سمت صاحب باشگاه! خرما رو دادم و مودبانه گفتم قابلتونو نداره و تذکر رو دادم. واکنششون غیر قابل انتظار بود🤗 کلی ازم تشکر کردن و صدا رو قطع کردند، حتی من رو تا دم در بدرقه کردند😃 عجله داشتم و زود رفتم، ولی مطمئنم اگر میماندم سریع باهم رفیق میشدیم. ✅ خلاصه خواستم بگم نهی از منکر یه کم میخواد و یه کم ، همیشه نباید چکشی باشه❗️ ◗آمــــــریــــــن آبــــــادان🌴◖ @Amerin_Abadan [🕊]
*┅═✧❁﷽❁✧═┅* سلام، امروز برای گرفتن بسته ای رفتم بازار، توی خیابانی که داشتم میرفتم یک لحظه چشمم خورد به دختری که موهاشون کاملا از جلو و پشت مشخص بود و حجاب خیلی نامناسبی داشت. خواستم چیزی بگم ولی چون که همراه داشتن و رفت و آمد زیاد بود و من هم عجله داشتم، چیزی نگفتم و فقط اخم کردم و گذشتم، بسته رو تحویل گرفتم و اومدم بیرون. دیدم دختره به همراه خواهرشون وارد مغازه شدن، دنبالشون رفتم و وارد مغازه ای که بودن شدم و چند تا قیمت گرفتم. یه کم منتظر شدم تا ازخواهرشون فاصله بگیرن و برم و تذکرم رو بدم (نمیخواستم توی جمع تذکر بدم که خجالت زده بشه یاحالا اونی که همراهشه کاسه داغ تر از آش بشه و جبهه بگیره) رفتم بیرون و خودم رو با چسب بسته درگیرکردم که مثلا باز نمیشه😬 دختره رو صداکردم که عزیزم میشه یه لحظه بیایید چسبش رو برام بازکنید. (کار سنگینی بود🤭) وقتی اومد، بهشون گفتم ماشاءلله چقدر زیبائید و خدا این همه زیبایی بهتون داده، یکی از راه‌های شکرگذاری و قدردانی از نعمت های خداوند محافظت و نگهداری درست از اون نعمت هاست. شکر زیبایی شما هم حجابتون هست، پس حجابتونو رعایت کنید😊 خیلی از حرفم خوشش اومد و انگار منتظر این حرفها بود که بشنوه💐 گفت من اهل این شهر نیستم و خودمم چادری بودم تو رو که با چادر دیدم به خواهرم گفتم کاش منم چادرمو میپوشیدم😓 ممنون که بهم گفتی و چشم دیگه حواسم هست و رعایت میکنم..😍 خواستم بگم که نمیدونم چقدر سکوت کردیم و بی‌تفاوت رد شدیم که دختری که دیروز چادری و محجبه بود چادرشو میزاره گوشه کمد و با موهای بیرون ریخته و حجاب نامناسب درمنظرعمومی و جلو چشم همه حاضرمیشه💔 هرچه بیشترسکوت کنیم روز به روز بیشتر شاهد عوض شدن ارزش ها هستیم. 🌷من اگربرخیزم.... تواگربرخیزی... همه برمیخیزند....! 🌷من اگر بنشینم.... تواگر بنشینی..... چه کسی برمی خیزد...؟! ◗آمــــــریــــــن آبــــــادان🌴@Amerin_Abadan [🕊]