9.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
901
مومن سه تا خصلت باید داشته باشه:
۱- مدام از خدا توفیق بخواد
۲- یک واعظ و پند دهنده درون خودش داشته باشه
۳- نصیحت دیگران رو قبول کنه
(امام جواد علیه السلام)
شهادت آقاجانمون امام جواد ع تسلیت
#امام_جواد #شهادت #موفقیت #انسانیت #دین
@poshtybanman
https://poshtybanman.ir
هدایت شده از ستاد امر به معروف کشور
🔻در این مطالبه عمومی شرکت کنیم
🔵 درخواست نظارت بر تولید و عرضهکنندگان پوشاک نامتعارف در بازار
🔰به دلیل عدم نظارت بر بازار، پوشاک نامتعارف بسیار زیاد شده است. انتظار میرود نظارتها در این حوزه افزایش یابد.
⬅️ حمایت از این مطالبه عمومی از طریق نشانی زیر:
🔘https://farsnews.ir/my/c/160481
✅ ستاد امر به معروف و نهی از منکر با بررسی و آسیب شناسی وضع موجود، در طرح جامع و کاملی که برای رساندن جامعه به شرایط مطلوب عفاف و حجاب آماده کرده است به مساله لباس و پوشاک به عنوان یک عرصه مجزا پرداخته است.
⬅️ از همه همراهان درخواست میشود جهت مطالعه ی طرح و مطالبهگری از مسئولین به آدرس ذیل مراجعه نمایند:
https://b2n.ir/setad-hejab
#پوشاک_نامتعارف
#مطالبه_عمومی
#طرح_عفاف_و_حجاب
🔺به ما بپیوندید:
«کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر کشور»
➡️ @Setadeabm
امروز با خانوم ابریشمیمون رفتیم عزاداری.
دو تا دختربچه یکی حدودا ۵ و یکی سه ساله با حجاب کامل و حتی چادر ملی وایساده بودن جلوی دسته عزادارا پرچم یا حسین و یا ابالفضل تکون میدادند
بی اختیار قدمهام کشیده شد سمتشون رفتم نشستم هم قدشون شدم. لبخندی که روی صورتم نشست با وجود حزن و اندوه عزاداری توی قلبم، چیز عجیبی بود.
اما همه بیاختیار بود.
دلم میخواست بغلشون کنم اما من برای اونا غریبه بودم ممکن بود بترسن. پس فقط روی سرشون دست کشیدم و گفتم چقدر چادر بهت میاد خیییییلی قشنگه.
بعدم یه خانمی کنارشون دیدم که با ذوق بهشون نگاه میکرد بهش گفتم خدا براتون نگهداره
خانوم ابریشمی هم نزدیکم ایستاده بود ببینه چی میگم بهشون. بعدم دوباره راه افتادیم که همراه عزادارا باشیم.
انقدر انرژی مثبت بهم دادن اون دو تا دختربچه
انگار دو جون به جونام اضافه شد😄
خدا زیادشون کنه💙💙💙💙💙💙
@amershavim
7.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک نمونه ارشاد بدحجاب...
#یاد_بگیریم
#بیتفاوت_نباشیم
12.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدا قوت عزیزان... 👌👌👌
#یاد_بگیریم
#بیتفاوت_نباشیم 🌹
بالهای پرواز
امروز با خانوم ابریشمیمون رفتیم عزاداری. دو تا دختربچه یکی حدودا ۵ و یکی سه ساله با حجاب کامل و حت
میپرسید خانوم ابریشمی کیه؟🤔
با این داستانک همراه بشید👇
دلیل انتخاب اسم مستعار خانم ابریشمی
داستانک هایی از جنس ابریشم
توی بغلم بود و سرمو کنار گوشش برده بودم و بی تفاوت به اطرافمون با هم حرف میزدیم چاییشو خورد و شروع کرد همینطور توی بغلم کتابشو ورق زدن منم همونطوری که از کنار گوشش سرک میکشیدم و گاهی اذیتش میکردم گاهی هم براش یه صفحه رو میخوندم باهاش همراهی میکردم
یهو روی یه صفحه هردومون مکث کردیم
من اول شروع کردم:
-راز راه...
بی مقدمه و بی هیچ حرفی ادامه داد
-رفتن است
-راز رودخانه
-پل
-راز آسمان
-ستاره است
-راز خاک
-گل
-راز اشک ها
-چکیدن است
-راز جوی
--آب
-راز بال ها
-پریدن است
- راز صبح
-آقتاب
-رازهای واقعی
-رازهای برملاست
-مثل روز روشن است
-راز این جهان خداست
هردومون لذت میبردیم
و من اون لحظه واقعا حس میکردم
خوشبختی ای ازین بالاتر هست؟
خیلی از خدا ممنون بودم
و هستم
خیلی منتظر اومدنش شدم...
تا بالاخره ...
داشتم موهاشون نوازش میکردم و میزدم پشت گوشش تا بتونم نیم رخشو بهتر ببینم
میخواستم گونه شو محکم ببوسم که صدای ظریف و قشنگش منو از افکارم بیرون کشید:
-موهام چطورن؟
فهمیدم منظورش شوخی منه که وقتی از پله ها بالا میومدیم
آخه موهاشو که با وسواس زیاد دم اسبی بسته شده بود باز کرده بودم و موهاش قشنگش شلخته شده بودن کنار صورتش
البته این چیزی از شیرینیش پیش من کم نمیکرد
به این راحت بودن هاش از ته دل خندیدم...
و اون فکر کرد من به وضعیت نا به سامان موهاش میخندم
گفتم موهات واقعا
که خودش ادامه داد
مثل جنگلی ها شده میدونم...
بیشتر خندیدم
ولی اون فکر کنم ناراحت شده بود که اینطوری به دل گرفته بود و حالا داشت کنایه میزد...
خوبه من چیزی نگفتم و خودش ترتیب همه چیزو داد...
حالا باید بهش میگفتم چقدر موهاشو دوست دارم
چشمامو بستم و سرمو فرو کردم توی موهاش
میخواستم بگم مثل طلا... ولی پشیمون شدم چون طلا قشنگ هس ولی لطیف نیست...
پس با نهایت مهری که توی صدام ریختم آهسته و پچ پچ وار گفتم:
-مثل ابریشم...
ریز خندید و خودشو توی بغلم جابه جا کرد
داشتم به این فکر میکردم که ما چقدر توی سر و کله ی هم میزنیم...چقدر با هم دعوا میکنیم ....ولی هیچوقت قهر نداریم
خیلی هم زود طرف خاطی پشیمون میشه و میاد معذرت خواهی و زودتر ازونم عذرخواهیش پذیرفته میشه و آخرش فقط به خودمون و طرف مقابل یادآوری میکنیم که چقدر همدیگه رو دوست داریم...
انقدر که اصلا نمیتونیم بیان کنیم...
اون قلب، روبان و پروانه رو خیلی دوست داره
و منم
اونو...
این داستان: نخودی در آش معاویه
امام زمان فرمودند در زمان غیبتم به راویان سخنان ما مراجعه کنید
الان میفهمم چرا دشمن عین معاویه علیه هر چی اسطوره دینی داریم جنگ رسانهای به پا کرده و دوست داره باور کنیم روز تاریکه! ما که خورشیدو میبینیم
جناب!
شما هم دستتو از جلو چشات برداری میببینی
اونی که نمیتونم بفهمم اینه که خودیا چرا نخودی میشن؟
@amershavim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بریم امربمعروف کنیم
منم آمادم😁
@amershavim