اولین کتاب هدیه تو کانالمون
مبارکشون باشه
سال ۹۴ بعد از کلی پیگیری و دوندگی چهار نفری با هزینه شخصی شان رفتند عراق برای جهاد. روزهایی که در فلوجه بودند اوایل حضورشان در جبهه های نبرد با تکفیری ها بود. خیلی نگذشت که جواد کوهساری در فلوجه بر اثر تله انفجاری به شهادت رسید. بعد از کاهش درگیری ها در عراق و آغاز نبرد در سوریه، سه نفری عازم سوریه شدند. اردیبهشت سال ۹۵ مصطفی عارفی در تدمر به شهادت رسید. رفتن مصطفی اوضاع روحی محمد را حسابی به هم ریخته بود. اوایل ماه مبارک رمضان همان سال محمد اسدی هم در جنوب حلب در روزهای پر هیاهو و درگیری های سنگین با نیروهای داعش، شهید شد. محمد مانده بود و داغ فراق سه رفیق شفیق که در مسیر جهاد با تکفیری ها فقط تصویری از خاطراتشان مانده بود زمان به کندی برای محمد سپری میشد هر روز به اندازه یک سال برایش سنگینی داشت. حالا دیگر سه سال بود که در منطقه حضور دارد ستاره ها و در این مدت سه نفر از جمع چهار نفره شان شهید شده بودند. محرم سال ۹۶ برای محمد حال و هوای متفاوتی داشت. روزها با جنگ و نبرد و هیاهو همراه بود شبها هم با روضه و نوحه و گریه ظهر روز تاسوعا، حوالی تدمر، موعد چهارمین نفر بود موعد شهید محمد جاودانی.
@aminavak313
سلام روزتون بخیر باشه 🌸
یه قصه ی کاملا واقعی 💕
بنده یه دخترک شاد و بازیگوش بودم ... توی خانواده مذهبی بودم ولی هیچوقت پدر و مادرم برای داشتن عقاید مجبورمون نمی کردن ..درعوض پدرم بسیار کتابخوان بود و همیشه کتاب ها و رمان های جدید و مذهبی رو به منزل میآوردن...
من درون مذهبی داشتم ولی یه مدت از سر لجبازی با معاون های مدرسه و تاثیر دوستان و همکلاسی ها از حجاب فاصله گرفته بودم و ...
توی این مدت با اینکه سعی میکردم این حالت لجاجت رو حفظ کنم ولی همش چشمم به یه کتاب میخورد و برمیداشتم میخوندم ..همش تلنگر پشت تلنگر...
اون زمان حدود ۱۴ ساله بودم یادمه کتابی که خیلیییی باهاش انس گرفتم و کلی اشک ریختم و تیر آخر برای تحول رو به قلبم زد ، کتاب ✨خاک های نرم کوشک✨ بود...💔
شهید برونسی مهربان من رو گذاشتن بغل حضرت زهرا سلام الله 💔
از اون زمان عهد های زیادی با حضرت زهرا سلام الله بستم و همیشه خدارو التماس کردم من رو از چشم ایشون نندازه و مثل شهید برونسی من رو دوست داشته باشن 💔
الان که مامان یه بچه سید ناز و کوچولو هستم و عروس سادات شدم تمام این نعمت ها رو از دعای حضرت فاطمه سلام الله میدونم و نظر لطف اهل بیت علیهم السلام 💚
بعد از این کتاب ، کتاب زندگینامه شهدا شد همدم همه ی روزهای من و توسل به شهدا گره گشای همه ی کارهای من🤍
الهی دوستای خوب روزی همه بشه❤️
تقدیم به رفیق شهیدم ❤️
#ارسالی
هدیه دیگه شهدا 💌
البته مامان سید خواستن همین هدیه رو تو حرم به یک دختر خانم جوان بدیم
موقع خداحافظی مجال نبود که تنها باشیم و خداحافظی کنیم. تا سر کوچه بدرقه اش کردم وقتی از شلوغی و سرو صدای بچه ها و آبجی ها و بقیه دور شدیم دستش را دراز کرد و گفت: «هوای خودت و بچه ها و خانم بزرگ و داشته باش.» دست که دادم متوجه شدم انگشتر سر عقدمان توی انگشتش نیست! گفتم: «ابوالفضل انگشتر فیروزه ت کو؟» جا خورد. خندید و دستش را از دستم کشید بیرون و گفتک ای وای! بالاخره فهمیدی؟ نمدنم توی آموزش گمش کردم نفهمیدم کجا افتاد. خیلی هم دنبالش گشتم اما توی بیابونا مگه پیدا مره!» سری تکان دادم و گفتم: « دگه انگشتر بختمان رگم کردی ، بختمان هم گم میشه .» زد زیر خنده و گفت ای چه حرفیه؟! خرافاتی نشو فاطمه بر مگردم مرم یکی دگه مخرم فعلا که بختمان خوش و خرم در جیک جیک مکنه .»
@aminavak313
16.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید برونسی..
خاطره های دوره نوجوانیشون خیلی روم اثر گذاشته بود..
@aminavak313
یادمه اون دوره ای که تو حوزه بودم
و کتاب خاک های نرم کوشک که مربوط به خاطرات و امتحانات زندگی شهید مخلص و عارف جبهه یعنی عبدالحسین برونسی بود،را می خواندم،خیلی لذتبخش بود مطالعه این کتاب
آن دوستانی که این کتاب را خوانده اند می دانند چه عرض می کنم
آنقدر اتفاقات و حوادث زندگی این شهید بزرگوار،واقعی و آموزنده بود
که بدون گریه و حسرت نمی شد این کتاب را مطالعه کرد
انسانی که در همه احوال خداوند متعال را حاضر و ناظر می دید
در مورد اطاعت از دستورات الهی و انجام واجبات و ترک محرمات فردی و اجتماعی با هیچ کس تعارفی نداشت.
و چون اینگونه عمری خالصانه جهاد با نفس کرده بود
و همه این مجاهدت ها تحت رصد امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بود
برگزیده شد
و وجود مطهر و پاکش ظرف معارف الهی واقع شد
سالک طریقی شد که بسیاری بعد از ۶۰ الی ۷۰ سال،غور در آیات و روایات نمی توانند وارد مراحل ابتدایی این مسیر شوند.
آنقدر کتاب جذاب و شورانگیز بود که بی اختیار نصف شب بیدار می شدم
و مطالعه می کردم
و اشک می ریختم
وقتی می دیدم یک انسانی با این عزم و اراده محکم و فولادین در برابر شیاطین مقاومت ایستادگی و مقاومت می کند،شرمنده می شدم.
#ارسالی
#هدیه دیگر 😍
عشق در یک نگاه شنیده بودم اما عشق در یک صدا؟ نه هرگز صدا از پشت درب گفته بود: «جانم» و الفش را کشیده بود و روی میم آخرش تشدید گذاشته بود. «جانم» را یک بار فقط گفته بود و طنینش ده ها بار در جانم پیچیده بود تا صاحب صدا به درب خانه برسد و درب را باز کند و جانم به لبم برسد وقتی نگاهم میکند
@aminavak313
دوستانی که خاطره ندارن هم نگران نباشن اسم یک شهیدی رو بنویسن برام هدیه تقدیمشون میشه 🌹
می خوام یاد شهدا رو زنده کنیم ولو با یک اسم...
این همه کتابی که از طرف شهدا به دستم رسیده حتما تکلیفی دارم
نه فقط من همه شما هم که این همه مدت تو این کانال در شادی و غم با من هستین تکلیفی داریم