eitaa logo
امین،شهیدابراهیم هادی
206 دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
47 فایل
ارتباط با ادمین @fazlollahi99
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 همیشه در مقابل بدی دیگران گذشت داشت. بارها به من می گفت: "طوری و کن که احترامت را داشته باشند. می گفت: "این دعواها و مشکلات خانوادگی را ببین بیشتر به خاطر اینه که کسی گذشت نداره. بابا ارزش این همه اهمیت دادن نداره. آدم اگه بتونه توی این دنیا برای خدا کاری کنه ارزش داره." 🍃🕊 ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
🌹 همیشه در مقابل بدی دیگران گذشت داشت. بارها به من می گفت: "طوری و کن که احترامت را داشته باشند. می گفت: "این دعواها و مشکلات خانوادگی را ببین بیشتر به خاطر اینه که کسی گذشت نداره. بابا ارزش این همه اهمیت دادن نداره. آدم اگه بتونه توی این دنیا برای خدا کاری کنه ارزش داره." 🍃🕊 ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
🌹 همیشه در مقابل بدی دیگران گذشت داشت. بارها به من می گفت: "طوری و کن که احترامت را داشته باشند. می گفت: "این دعواها و مشکلات خانوادگی را ببین بیشتر به خاطر اینه که کسی گذشت نداره. بابا ارزش این همه اهمیت دادن نداره. آدم اگه بتونه توی این دنیا برای خدا کاری کنه ارزش داره." 🍃🕊 کانال انجمن گرامیداشت شهداء 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
نامه مهدی باکری یادشان گرامی راهشان پر رهرو
🍃هر وقت که می رفت تبلیغ، یک کیسه نان خشک و پنیر هم با خودش می برد. فکر میکردم میخواهد در محل تبلیغش زندگی کند و با خودم کلنجار می رفتم که شیخ مهدی اهل این کارها و فیلم بازی کردن برای نبود، هر طور در خانه می کرد، بیرون هم همین بود، حالا چی شده که این کار را میکند؟! 🍃همین سوال باعث شد تا در یکی از سفرهای تبلیغی اش به زور همراهش بروم. وقتی به محل تبلیغ که روستای کوچکی بود رسیدیم تازه دو زاری ام افتاد. شیخ مهدی همیشه عادت داشت بین کارهایی که میخواهد انجام دهد، سخت ترین ها را انجام بدهد برای همین در تبلیغ هم روستاهایی را انتخاب می کرد که بر اثر تبلیغات ذهنیت منفی ای به دین و روحانیت داشتند تا آنجا که حتی حاضر نبودند نان خالی به بفروشند و شیخ مهدی مجبور بود تا با همان نان خشک و پنیر روزگارش را بگذراند اما این هیچ تاثیری در تبلیغ او نداشت. 🍃 برای اهالی آن روستا در تبلیغ و تبیین دین آنچنان سنگ تمام می گذاشت که یادم هست وقتی ایام تبلیغ تمام شدمردم همان روستا آمدند و با اشک و آه و به اصرار از او خواستند تا باز هم به آنجا برود اما شیخ مهدی بنایش این بود که در آن روستا کارش را کرده و را در اهالی ایجاد کرده، بقیه کار را یک نفر دیگر باید بیاید انجام دهد. 🍃برای همین سال بعد با وقت تبلیغی بعد می رفت به یک روستای صفر کیلومتر دیگر و روز از نو روزی از نو. بیخود نبود که شیخ مهدی شاه آبادی فرزند بزرگ استاد حضرت امام رضوان الله علیهم آنطور چشم خدا را گرفت که با خلعت فاخر شهادت او را برای خودش جدا کرد. ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
به سیره شهداء پسرک کیفش را انداخته روی دوشش. کفش ها را هم پایش کرده. مادر دولا می شود که بند کفش را بندد. پاهای کوچک، یک قدم عقب می روند. انگشت های کوچک گره شلی به بند ها می زنند و پسرک می دود از در بیرون. # شهید مهدی زین الدین منبع : کتاب زین الدین گرامیداشت یاد و خاطره شهداء
به سیره شهداء همراه ما کشيده بود عقب.بايد يک کم استراحت مي‌کرديم و دوباره مي‌رفتيم جلو. قوطي کنسرو را باز کردم و گرفتم طرف حاجي. نگاهم کرد.گفت«شما بخورين.من خوراکي دارم.» دست مالش را باز کرد.نان و پنيري بود که چند روز قبل داده بودند. احمد متوسلیان منبع : صد خلطره گرامیداشت یاد و خاطره شهداء