eitaa logo
امین،شهیدابراهیم هادی
206 دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
47 فایل
ارتباط با ادمین @fazlollahi99
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹شهیدانه🌹 ۱۰ ماه بود ازش خبر نداشتیم مادرش میگفت:خرازی!پاشو برو ببین چی شد این بچه؟میگفتم:کجا برم؟جبهه یه وجب دو وجب نیست که... رفته بودیم نماز جمعه. حاج آقا آخر خطبه گفت:حسین خرازی را دعا کنید! آمدم خانه...به مادرش گفتم:حسین مارو میگفت؟چی شده که امام جمعه هم میشناسدش؟ نمیدانستیم فرمانده لشکر اصفهان است!
🌺 فرمانده‌ای از جنس خاک، به قیمت افلاک... 🌺
. شهر دار ارومیه که بود، دوهزار و هشت صد تومان حقوق می گرفت. یک روز بهم گفت« بیا این ماه هرچی خرجی داریم رو کاغذ بنویسیم، تا اگه آخرش چیزی اضافه اومد بدیم به یه فقیر.» همه چی را نوشتم ؛ از واکس کفش گرفته تا گوشت و نان و تخم مرغ. آخر ماه که حساب کردیم، شد دوهزار و ششصد و پنجاه تومان. بقیه ی پول را داد لوازم التحریر خرید، داد به یکی از کسانی که شناسایی کرده بود و می دانست محتاجند. گفت « اینم کفاره ی گناهای این ماهمون.»
. از شهرداي يک بنز داده بودند بهش . سوارش نمي شد. فقط يک بار داد ازش استفاده کردند؛ داد به پرورشگاه. عروسي يکي از دخترا بود. گفت « ماشينو گل بزنين واسه ي عروس.»
۲ اردیبهشت ماه فرمانده ۲۵کربلا گرامی باد .🥀 ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
🎤👈 همسر استاد مطهری رحمة الله علیه 🔶 مادر استاد در مورد شهید مطهری گفتند: در زمانی که استاد مطهری را هفت ماهه حامله بودم، در خواب دیدم که در مسجد فریمان تمام زنان فریمان نشسته اند و من هم آنجا هستم. 🔶 یک دفعه دیدم که خانم بسیار محترم و مقدّسی با مقتعه وارد شدند و دو خانم دیگر دنبال ایشان آمدند، در حالی که گلاب پاش هایی را در دست داشتند. 🔶 آن خانم مجلّلی که در جلو آن دو خانم بودند، به آنها گفتند: گلاب بریز، آنها روی سر تمام خانم ها گلاب پاشیدند. وقتی به من رسیدند، سه دفعه روی سر من گلاب ریختند. 🔶 ترس مرا فرا گرفت که نکند در امور دینی کوتاهی کرده باشم. ناگزیر مجبور به سؤال کردن شدم و از آن خانم پرسیدم: چرا روی من سه دفعه گلاب پاشیدند⁉️ 🔶 گفتند: به خاطر آن جنینی که در رحم شماست. این بچّه به اسلام خدمتهای بزرگی خواهد کرد. 🔶 وقتی مرتضی به دنیا آمد، با بچّه های دیگر فرق داشت، به طوری که در سه سالگی کُت مرا بر دوش می انداخت و به اتاقی در بسته می رفت و در حالی که آستینهای کت به زمین می رسید، به نماز خواندن می پرداخت. 📚 پاره ای از خورشید، ص 97 ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓