25.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زخماتو قربون ...
پ.ن:ای کاش همون شب ما هم همینطوری میخوابیدیم
همینقدر راحت........😭
#شهید_حسین_زینالزاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انقدری کار کردیم ک حضرت زهرا بهمون خسته نباشید بگن؟!
مردم عزیز ایران لطفا برای کمک به سربازان گمنام امام زمان (عج) در روز های تاسوعا و عاشورای حسینی موارد مشکوک در نزدیکی محل زندگی،محلات تبعه نشین،اماکن مقدس و هیئت های مذهبی را به شماره تماس های
🇮🇷۱۱۴(سازمان اطلاعات سپاه پاسداران)
🇮🇷۱۱۳(وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی)
اطلاع دهید.
#پارت_۳_داستانحیا
رسیدیم به مدرسه....
بابام نگاهم کرد و گفت: خدا خیلی بزرگه حتی از نگرانی هات هم بزرگ تره برو که خدا حواسش به ریحانه خلقتش هست.
از بابا خداحافظی کردم و رفتم.
وارد مدرسه که شدم همه خوشحال و سرحال بودن و اکیپ اکیپ کنار هم نشسته بودند من رفتم و رو پله های ورود به راهروی مدرسه نشستم.....
+سلام
سرمو بالا گرفتم و به مخاطب رو به روم نگاه کردم یه دختر با چهره بانمک و مهربون بلند شدم و سلام کرد بهش همراه با لبخند بهش دست دادم٠٠٠
+اسم من نهال هست اسم تو چیه؟
☆اسم منم مروارید هست😊
شروع کردیم به صحبت کردن ...
نهال سال دومش بود که تو این مدرسه بود و من سال اولم و متوجه استرسم شد انقدری باهم حرف زد و منو خندوند که واقعا حال و هوام عوض شد....
زنگ و زدن و رفتیم سر صف هامون ..
مدیر مدرسه اومد رو سکو و خوش آمد گفت و بعد سخنرانی و گفتن نکات لازمه برای تحصیل توی مدرسه و رعایت بهداشت و نظم. دانش آموزان رو راهی کلاس ها کردن....،
وارد کلاس شدیم...
نهال گفت بیابریم کنار دیوار میز اول بشینیم منم باهاش موافقت کردم...
بچه ها تو سر و کله هم میکوبیدنو و خوشحال بودن من و نهال هم گرم صحبت شدیم ....
یه چیزایی بین بچه های کلاس بود یه وسیله یا یه چیزی شبیه گردونه اما این گردونه شیطون بود که نوبتی میوفتاد به یه نفر....
بحثشون برام عجیب بود...
خب حق داشتم تعجب کنم...
مامانم منو مشاوره فرستاده بود و کاملا با آگاهی کامل وارد جامعه شدم اما خب تا حالا از نزدیک با این مسائل رو به رو نشده بودم. یعنی پدر ومادرم وقتشونو صرف چیزای پوچ و گذرای دنیوی نمیکردن و بیشتر برا آینده میجنگیدن...
داشتن راجب رفیقای پسرشون حرف میزدن....
نهال زد به آرنج دستم و گفت بیخیالشون سعی کن حواستو پرت کنی تا حرفای زشت و بدون فکرشون به گوشت نرسه...
همون موقع معلم اومد...
همه بلند شدن و با بفرمای معلم نشستن...
معلم خودشو معرفی کرد و خواست تک تک بلند بشیم و خودمونو معرفی کنیم و از علاقه هامون بگیم...
همه بلند شدن و اکیپ شیطون کلاسم تک تک بلند شدن و خودشونو معرفی کردن...
اونا منو یاد برادرای اخراجی مینداختن😂
خیلی شیطون و شوخ بودن و خیلیم جسور و اهل خطر بودن....
برام جالب بود یه همچین چیزی...
معلم هم درباره قوانین و رعایت اصول و همه چیز باهامون صحبت کرد...
یه دهه هشتادی
#پارت_۳_داستانحیا رسیدیم به مدرسه.... بابام نگاهم کرد و گفت: خدا خیلی بزرگه حتی از نگرانی هات هم
پارت ۳ داستان حیا تقدیم نگاهتون😊
چُنین شب هایی بود که خیمه پناه داشت ...
پناهی به هیبت عباس که تا صبح چشمش به خیمه ها بود .
و افراد خیمه تا صبح در زیر نور مهتابِ نینوا آرام می خوابیدند ❤️🩹
جنسیتشمهمنیسمنبههرکیکهازمنبهتو نزدیکباشهههحسودیممیشه..
پ.ن:وقتیپستیندارمقراربدمبراتونازاینامیفرستم🦦
من کجا ؟ روضه کجا ؟
- معرفت ِآقا بود
من حواسم به خودم بود ؛
- صِدام کرد حُسِین ..🍃
Nariman Panahi - Peykare To Raha [SevilMusic](1).mp3
2.61M
مونده روی زمین
پیکر تو رها💔
هدایت شده از یه دهه هشتادی
14000528-05.mp3
27.04M
چقدر با این مقتل زار زدیم😭
غم همینه تو رو تشنه کشتن💔
#حاج_مهدی_اکبری
#بهشت_علمدار
هرچه روضه در این ده شب تکه تکه شنیدید ..
همه را یکجا زینب'س روز عاشورا دید ..
هدایت شده از - بدونك .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خـــرجینم را پر از یاقـــوت کنید ، که مـــن حـــسین پســـر اســـدالله را کشـــتهام ...💔
#عـــاشورا
-
@Liha_nn
دیگـر تمـٰام شد...!
نـدا داد جبرئیــل...
اینـڪ شمـٰا و وحشت ِدنیـٰاے بــٖےحسیـن💔:)))
شاید خیلی وقتا تاثیر حرف دیگران نبوده، افکار خودمون بوده که بهمون آسیب زده.