فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴مراسم شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
_سخنرانی دانش آموز پایه نهم خانم حسینی
_مداحی دو دانش آموز خانم ها حاجیانی و سعیدی بقا پایه نهم
_اجرای نماز جماعت و اهدای جوایز
_پذیرایی
#مبلغه_حقیقت_بیان
#مدرسه_شهید_علوی
مادرم چرا یک دستی قنوت میگرفتی؟
بهمراه مسابقه که حدیث کسارا بخونن ونقاشی بکشند از قسمتهایی که مورد توجهشان است ودراخر بصورت کتاب دربیاوریم
#مدرسه حضرت معصومه سلام الله علهیا
مربی طرح امین مهدیه محمدتقی نژاد
هدایت شده از لاله های روشن ««كلاس درس شهدا
☀️بسم ربّ الشهداء و الصدیقین
⌛️ 23 آذر
🌷سالروز شهادت شهید مدافع حرم ابوالفضل شیروانیان
🌹نشانه شهادت
☄️زود جوش میآورد.
☄️آن صبری که بقیه داشتند او نداشت.
☄️همیشه هم میگفت، «شهدا نشانه دارند که من ندارم. پس شهید نمیشوم!»
🍃دو ماه پیش از شهادتش به طور غیر منتظرهای صبور شده بود، آنقدر که من سر به سر او میگذاشتم تا فریادش را بشنوم، اما هیچ فریادی نمیزد.
دلم میخواست فریاد بزند تا آن نشانهای که میگفت را هنوز هم نداشته باشد. به پدرش هم گفتم، «اگر اجازه بدهید ابوالفضل به سوریه برود، شهید میشود.»
راوی: همسر شهید
🎁🎁هدیه با واسطه
🌨از بس گریه کرده بودم چشمم نور نداشت. رفتم رو به روی عکسش نشستم و گفتم، «ابوالفضل، دیدی آنقدر قلم قرآنی برای من نگرفتی تا شهید شدی. اگر قلم قرآنی داشتم قرآن میخواندم، تا هم من آرام شوم، هم ثواب آن را به تو هدیه کنم.»
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
⏰ده دقیقه نشده بود که حاج آقا تماس گرفت و گفت، «آقای معدنی از طرف سپاه دارند میآیند دیدار.»
هنگام ورود بستهای را گرفتند سمت من و گفتند، «ببخشید اظلاع نداده آمدیم. قرار بود هفته دیگر مزاحم بشویم، اما یک ربع پیش تماس گرفتند که تا اینجا آمدید منزل شهید شیروانیان هم بروید.»
🧰📗داخل بسته یک کیف قرآن و قلم آن بود.
🌻🍃🌻🍂🌻
راوی: همسر شهید
🌷لاله های روشن 👇🏼
┄┅─✵🍃🌺🍃✵─┅┄
https://eitaa.com/lalahayroshan
هدایت شده از لاله های روشن ««كلاس درس شهدا
☀️بسم ربّ الشهداء و الصدیقین
⌛️ 23 آذر
🌷سالروز شهادت شهید مدافع حرم ابوالفضل شیروانیان
🌹نشانه شهادت
☄️زود جوش میآورد.
☄️آن صبری که بقیه داشتند او نداشت.
☄️همیشه هم میگفت، «شهدا نشانه دارند که من ندارم. پس شهید نمیشوم!»
🍃دو ماه پیش از شهادتش به طور غیر منتظرهای صبور شده بود، آنقدر که من سر به سر او میگذاشتم تا فریادش را بشنوم، اما هیچ فریادی نمیزد.
دلم میخواست فریاد بزند تا آن نشانهای که میگفت را هنوز هم نداشته باشد. به پدرش هم گفتم، «اگر اجازه بدهید ابوالفضل به سوریه برود، شهید میشود.»
راوی: همسر شهید
🎁🎁هدیه با واسطه
🌨از بس گریه کرده بودم چشمم نور نداشت. رفتم رو به روی عکسش نشستم و گفتم، «ابوالفضل، دیدی آنقدر قلم قرآنی برای من نگرفتی تا شهید شدی. اگر قلم قرآنی داشتم قرآن میخواندم، تا هم من آرام شوم، هم ثواب آن را به تو هدیه کنم.»
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
⏰ده دقیقه نشده بود که حاج آقا تماس گرفت و گفت، «آقای معدنی از طرف سپاه دارند میآیند دیدار.»
هنگام ورود بستهای را گرفتند سمت من و گفتند، «ببخشید اظلاع نداده آمدیم. قرار بود هفته دیگر مزاحم بشویم، اما یک ربع پیش تماس گرفتند که تا اینجا آمدید منزل شهید شیروانیان هم بروید.»
🧰📗داخل بسته یک کیف قرآن و قلم آن بود.
🌻🍃🌻🍂🌻
راوی: همسر شهید
🌷لاله های روشن 👇🏼
┄┅─✵🍃🌺🍃✵─┅┄
https://eitaa.com/lalahayroshan