هدایت شده از کانال اطلاع رسانی استاد ارجمند حاجیه خانم اکبری
✍ بسم الله الرحمن الرحیم
🍃 با سلام و دعای خیر
▪️خواندن زیارتنامه حضرت فاطمه الزهرا(س) در روز یکشنبه،
خدا می داند چه تأثیراتی دارد. هر چیزی برای دنیا و آخرتتان را بخواهید در این زیارت فاطمه الزهرا(س) به دست می آورید. مخصوصاً قبل از نماز صبحتان بخوانید که ساعت لیلة القدر است. بعد از مدتی مداومت میگویید که خدایا من را چه شده است من کدام مکتب و کلاس رفتم چقدر روحیه ام لطیف شده این از کجاست!؟ این از آن زیارت کوتاه فاطمه الزهرا(س) قبل از اذان صبح است.
زیارتنامه حضرت فاطمه الزهرا(س) در روز یکشنبه⬇️
«السَّلَامُ عَلَيْكِ يَا مُمْتَحَنَةُ، امْتَحَنَكِ الَّذِي خَلَقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صَابِرَةً، أَنَا لَكِ مُصَدِّقٌ، صَابِرٌ عَلَى مَا أَتَى بِهِ أَبُوكِ وصِيُّهُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا، وَ أَنَا أَسْأَلُكِ إِنْ كُنْتُ صَدَّقْتُكِ إِلَّا أَلْحَقْتِنِي بِتَصْدِيقِي لَهُمَا، لِتُسَرَّ نَفْسِي، فَاشْهَدِي أَنِّي طَاهِرٌ بِوَلَايَتِكِ، ولَايَةِ آلِ نَبِيِّكِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه وآله وسلم.»
❄️☀️❄️☀️❄️☀️❄️☀️❄️☀️
🍃 «الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج»
💫 شادی روح مطهر استاد حاجیه خانم اکبری(ره) صلوات
http://eitaa.com/zaynab72
💯 ⛔️ چرا بهائیان ن ج س هستند؟
بهائیت یک فرقه کاملا" شیطانی و به شدت مورد حمایت انگلیس و اسرائیل است که بعضا پیروان حرامزاده و سیاه ترین و منحرف ترین تفکرات را دارد.
تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل:
زنی فاسد بنام قره العین که سالها بین سران فرقه دست به دست می شد نقش مهمی در جذب زنان و جوانان و فساد آنان داشته...
💢 برخی عقاید و احکام بهائیان:
۱- لواط برای فاعل شرعا "حلال" و برای مفعول، تمرین تواضع و مستحب است!
٢- ازدواج با خواهر و مادر و خاله و عمه
جایز است!
٣- زنا و دزدیدن دختر دلخواه، قبل از ازدواج جایز و نشانه جنم مرد است!
۴- شرب خمر و استعمال تریاک و حشیش جایز است!
۵- حجاب حرام و نشانه بردگی است!
۶- محمد(ص) خاتم(نگین) انبیا بوده و نه آخرین آنها! پس پیامبرانی بعد از او امده اند!
٧- امام زمان فردی به نام بهاءالله بوده و ظهور کرده اند و شهید شده!
٨- تمام احکام قرآن باطل شده! و آقای بهاءالله کتابی جدید به اسم بیان نازل کرده!
۹- پدر از فرزندانش چه دختر وچه پسر تمتع جنسی برد و فرزند و مادر خانواده حق اعتراض ندارد!!!
10. هرساله مراسمی.. به نام -کلید اندازان- طوریکه در پایان مهمانی، کلید هرخانه قرعه به نام هر کس افتاد همسر آن خانه شب را در تمکین مردی دیگر است و آنها معتقدند اینگونه بر تعداد پیروان فرقه اضافه می شود!!
⭕️ تاریخچه:
فردی بنام علی محمد شیرازی معروف به باب، حدود 130سال پیش در شیراز ادعا کرد باب (راه رسیدن به ) امام زمان است. بعد از مدتی ادعا کرد خود امام زمان است! به دستور مرحوم امیرکبیر او را دستگیر و در میدان شهر تبریز فلک کردند؛ او در حضور علما با دستخط خود نوشت که ادعایش دروغ و کذب بوده و مردم را فریب داده (توبه نامه باب -موسس بهائیت- الآن در موزه ای در تهران محفوظ و تصویر آن در فضای مجازی موجود است)
پس از آزادی، ادعا کرد پیامبر است و به او وحی می شود! این بار هم دستگیر شد و در زندان ارومیه، مخفیانه کتاب بیان را نوشت و گفت جایگزین قرآن است و سپس ادعا کرد که خدا در او حلول کرده..!
نهایتا او را در تبریز تیرباران کردند. سپس فردی معتاد به حشیش، به اسم حسینعلی نوری که خواهرزاده باب(بانام مستعار بهاءالله) بود با تحریک انگلیس، در ابتدا ادعا کرد نائب امام زمان است، سپس گفت من خود امام زمانم و قبلا تقیه کرده بودم، بعد گفت پیامبری با دین و کتاب جدید هستم؛ در نهایت هم مدعی شد که خداست!
درحال حاضر قبله و مقدس ترین مکان بهائیان حیفا و مقر فرماندهی آنها به اسم بیت العدل 🕍 در اسرائیل است.
⚜ بهائیان در دوران پهلوی:
تمام پست های کلیدی ایران قبل از انقلاب به دست این فرقه و به عبارتی شاه نوکر حلقه به گوش آنها بود🛐 پس ازین جهت، بدترین ضربه را بهائیان از انقلاب اسلامی🇮🇷 خوردند، چون دستشان از حکومت کوتاه شد.
🔴➖اقدامات بر علیه انقلاب:
1⃣ ترویج بی بند و باری از سنین کم با تاسیس مهد کودک؛ رخنه در باشگاه های ورزشی و بدنسازی...🦾
2⃣ پیاده روی الزامی دختران زیبای بهایی بدون حجاب، با بدترین پوشش ممکن در خیابان ها، پارکها، مراسم ملی و محافل مذهبی، برای ترویج بی بندوباری و عادی سازی بی حجابی...🔞
3⃣ تأسیس شبکه 'من و تو' برای القای حس عقب ماندگی به مردم ایران...▪️ک
4⃣ همکاری گسترده با BBC برای سم پاشی، دروغ و شایعه پراکنی...📣
5⃣ شرکت فعال و گسترده در کودتای سال 1388 اغتشاشات و فتنه ها طبق دستورات سیا و موساد اسرائیل...✡
6⃣ پهن کردن دام برای جوانان با برگزاری پارتی های مختلط با توزیع مواد مخدر و مشروبات الکلی🍷 ترویج فساد اخلاقی مثل همجنس بازی👬 و تشویق به اباحه گری، فسق و فجور🕺در جامعه و فضای مجازی با تأسیس کانال های مبتذل و منحرف در واتساپ و تلگرام...
7⃣ نفوذ در دستگاهای اجرایی، دولتی، مراکز قدرت و بانک ها🏦 برای خرابکاری، جاسوسی، نارضایتی تراشی و خیانت...😡
8⃣ تاسیس ارتش ٨۰۰۰ نفریِ سایبریِ
فارسی زبانان اسرائیل...📡
9⃣ فعالیت گسترده صنفی، تجاری و اقتصادی🏢 با تأسیس شرکت های هرمی، صوری، صادرات و واردات💵 صنف عینک فروشی🕶 ساعت فروشی، تولید پوشاک مبتذل🩱و توزیع در بوتیک های لوکس؛ مراکز کاشت ناخن (محل اشکال شرعی) 💅 تتو، پت شاپ؛ تاسیس داروخانه های غیر مجاز و اخلال در توزیع داروهای مهم💉 و عرضه داروهای غیرمجاز سقط جنین و کورتاژ
🔟 عادی سازی و ترویج نگهداری سگ🦮در منزل به بهانه حمایت از حقوق حیوانات و روشنفکری، در بین خانواده های ایرانی؛ از آنجاکه سگ🐕🦺 در شریعت ذاتا نجس است و بودن آن در خانه موجب نجاست و اشکال در نماز و روزه و دعاست، متاسفانه خیلی ها ناآگاهانه در اشاعه این فرهنگ دخیلند...☮
♻️ امید است با پخش این مطالب در آگاه سازی هموطنان سهیم شده و راه ترویج این فرقه ضاله کثیف شیطانی دشمن اسلام و امام زمان (عج) و مروجان اصلی بی حجابی و آشوبها را مسدود نماییم.
http://eitaa.com/amirkiaei1
🌷🌷 قسمت پنجم و ششم🌷🌷
#اسم_تو_مصطفاست
دیگر آن قدر بزرگ شده بودم که بفهمم راه اندازی و رسیدگی به پایگاه،کار سختی است.
شورایی بالاسر پایگاه بود که برایش برنامه ریزی می کرد.
دوستم زهرا که عضو شورای پایگاه شده بود، شد فرمانده پایگاه، اما بعد از مراسم عقدش پایگاه را تحویل داد و از طرف شورا من شدم فرمانده. فکرش را بکن!
در هجده سالگی شدم فرمانده.
البته زهرا باز هم کنارم بود. رشته او انسانی بود و رشته من تجربی.
مدرسه هایمان هم کنار هم بود.
از خانه تا پایگاه را با هم می رفتیم و برمی گشتیم. برای پیش دانشگاهی رفتیم شهریار.
همان سال اول در کنکور دانشگاه شرکت کردم اما قبول نشدم.
دوست داشتم به حوزه بروم و از نظر دینی و عقیدتی، سطح بالایی را تجربه کنم، بعد بروم دانشگاه.
به این اعتقاد داشتم که وقتی از نظر فکری و اعتقادی به سطح بالاتری برسم، تاثیر حرفم هم بیشتر خواهد بود.
دختر همسایه ای داشتیم که به حوزه قم می رفت و هر وقت می آمد کلی از خوابگاه و درس هایی که می خواند و روح معنوی ای که در آنجا حاکم بود تعریف می کرد.
خیلی دلم می خواست من هم بروم جامعه الزهرا(س).
برای همین به همراه دو تن از دوستانم در دوجا آزمون دادیم در حوزه شهر قدس و حوزه باقر العلوم علیه السلام.
حالا ضمن آنکه حوزه می رفتم،در پایگاه هم مشغول بودم. همان سال بود که بچه های پایگاه اصرار کردند آن ها را ببرم اردوی مشهد.
کاغذی روی بُرد زدم:
((هرکس مایل است، برای اردوی یک هفته ای مشهد ثبت نام کند.))از این طرف هم با سپاه نامه نگاری کردم و اتوبوس گرفتم. بالاخره راهی شدیم و برای این سفر یک هفته ای، هم از فرمانده حوزه مرخصی گرفتم و هم نشانی مکانی برای اسکان زوار در مشهد را.
موقع حرکت متوجه شدم ده پانزده نفر از افرادی که ثبت نام کرده اند نیامده اند.
بیشتر صندلی ها خالی بود، اما در طول راه همه چیز به خیر و خوبی پیش رفت و به همان هایی که بودند حسابی خوش گذشت.
اذان صبح نشده بود که رسیدیم به حسینیه ای که محل اسکان ما بود.
تازه متوجه شدیم هم دور از حرم هستیم و هم اتاق هایی که به ما می خواهند بدهند. طبقه دوم است و این موضوع باعث شد که دو پیرزن همراهمان اعتراض کنند.
یکی از آنها کف حیاط نشست و عصایش را کوبید زمین که از اینجا تکان نمی خورم. هر چه التماس و خواهش کردم بی فایده بود. دیدم حریف نمی شوم. با دو تا از دوستانم راهی شدیم و رفتیم نزدیکی های حرم گشتیم تا مسافر خانه ای نزدیک حرم و طبقه اول پیدا کردیم. قرار داد بستیم و برگشتیم دنبال مسافرها.
قرار شد اول به حرم برویم، نماز صبح بخوانیم و بعد برویم مسافرخانه.
ادامه دارد ...✅🌹
🌷🌷قسمت هفتم🌷🌷
#اسمتومصطفاست
راننده که بار دیگر اسباب و اثاثیه ها را در قسمت بار اتوبوس جا داده بود،گفت:
((از وسط بازار رضا برین تا به نماز برسین، چون اگه از این خیابونی که درش هستیم برین، دیر میشه.))
راه افتادیم. هر کس را میدیدی دوان دوان می رفت تا به نماز برسد، اما من مانده بودم و دو پیرزنی که لنگان لنگان می آمدند و من هم از سر اجبار پا به پایشان. به خودم هم لعنت می فرستادم که سمیه برای چی خودت رو گرفتار کردی؟ ببین همه رفتن و تو موندی با این دو تا پیرزن!
جلوی صحن که رسیدم دو تا ویلچر به دست جلو آمدند:
((مادرها بنشینید تا شما رو به صف نماز برسونیم.))
آن ها نشستند و ویلچرها به سرعت حرکت کردند. من هم پا به پایشان می دویدم تا آنکه به صف جماعت رسیدیم و در صف جا گرفتم.
سمیه خانم ببین خدا چقد هوات رو داشت! دیدی تو هم به نماز صبح رسیدی!
آره آقا مصطفی، به نماز صبح رسیدم و بعد ها به تو.
آن روز در آن پگاه آبی طلایی، نمی دانستم که تو در راهی و نمی دانستم یک قدم مانده به صبح.
همان روز زنگ زدم به خانم نظری:((سلام خانم نظری! ما رسیدیم.))
_سلام به روی ماهت. کجا؟
_مشهد دیگه!
_مشهد؟ اونجا چی کار می کنین؟
_اومدیم زیارت. الان رو به روی حرمیم. گوشی رو گرفتم رو به حرم و گفتم به امام سلام بدین.
_رو بروی حرم؟ با کی؟
_خودمون دیگه! من و چند تا از بچه ها.
_مردتون کیه؟
_آقای راننده.
_راننده بخوره توی سرمن! واقعا روتون میشه این رو به کسی بگین.
چهار تا دختر آستین سرخود، راه افتادین بدون مرد رفتین مشهد؟
آن قدر سر و صدا کرد که بدون خداحافظی گوشی را قطع کردم.
هفته ای که مشهد بودیم جدا از زیارت،در جوار حرم بودن حال خوشی برای ما ساخته بود. اما مصیبت وقتی بود که یکی سرگیجه می گرفت، یکی دل درد و یکی سُرُم لازم می شد. خلاصه یک پایمان مسافرخانه بود، یک پایمان دارالشفای حضرت.بعد هم فکر تهیه صبحانه و ناهار و هتل که نبود آقا مصطفی!
مسافر خانه بود. پیرزن ها هم تمناهایشان تمامی نداشت؛ ما را ببر بازار، ما را ببر بازار، ما را ببر فلان گردشگاه، فلان امامزاده حاجت می دهد برویم آنجا. و خلاصه،هفته اینطوری گذشت، فقط آخر شب ها مال خودمان بود که می رفتیم زیارت، صورتمان را می چسباندیم به قبه های ضریح و التماس دعا و خواستن همسر خوب و بچه هایی صالح.
سفر که تمام شد با یک بغل خاطره طلایی برگشتیم که از همه مهم تر، اجابت دعایم بود.
ادامه دارد...✅🌹
🌷🌷قسمت هشتم🌷🌷
#اسمتومصطفاست
از مشهد که آمدیم ایام فاطمیه شروع شده بود. از قم استادی را به خانه مان دعوت کردیم که مُبلغ خارج از کشور بود.
در این ایام گاه تا هشتصد نفر را در پایگاه غذا می دادیم. رییس پایگاه بودن در سن و سالی که داشتم کار کوچکی نبود. اما چون عاشق کارم بودم، هم به درس و حوزه می رسیدم هم به پایگاه.
روزی یکی از بچه های پایگاه گفت:((خبر داری چی شده؟؟))
_نه چیشده؟
یه نفر از پایگاه برادران نیمه شب جمعی از پسرارو می بره توی یکی از کوچه های حاشیه منطقه تیراندازی می کنن، بعدم می بردشون غسالخونه!
خبر را که شنیدم افتادم دنبال جمع کردن اطلاعات. چه کسی، کجا و چرا؟
همه را روی کاغذ اوردن. وقتش بود تا مسئول این کار گوشمالی داده شود.
گزارش را که رد کردم شنیدم برادران پایگاه در به در دنبال کسی هستند که گزارش کرده.
آن روزها حوزه برادران طبقه بالای حوزه خواهران بود.
چند نفری آمدند به پرس و جو تا بفهمند چه کسی این کار را کرده. چه کسی بوده که علیه مصطفی صدرزاده گزارش داده. اما ما هم راهش را بلد بودیم! راه مخفی کاری و ندادن اطلاعات را!
بعدها که ازدواج کردیم در چشمانم نگاه کردی و پرسیدی:
((تو میدونی خبر شلیک شبانه رو کی داده بود؟))
نگاهت کردم و گفتم: ((ناراحت نمیشی بگم؟))
_نه به جان تو!
_من بودم!
دهانت از تعجب باز ماند: ((نه!))
_ بله!
به سرفه افتادی: ((ببخش من رو، اون روزا کلی به کسی که مارو لو داده بود، فحش دادم!))
_یادت رفته چی کار کرده بودین؟ سه شب پشت سر هم سر و صدا راه انداخته بودین، اونم چه جور ! ضمن اینکه شنیدم بعد از اونم بچه هارو برده بودی بهشت رضوان روی سنگ مرده شور خونه خوابونده بودی.
خندیدی، از همان خنده های نمکین معصومانه: ((چقدر بد و بیراه نثارت کردم عزیز، بی اونکه بدونم کی هستی! یقه مسئول اطلاعات رو چسبیده بودم تا بگه چه کسی گزارش داده. وقتی گفت یه خواهر، تعجب کردم!))
ادامه دارد ...✅🌹
🌷🌷قسمت نهم🌷🌷
#اسمتومصطفاست
ما عاشقان آرمان و هدفمان بودیم آقا مصطفی!
ما بچه های دهه شصت، طوری که مادرم میگفت:
((سمیه،رختخوابت رو هم ببر همون جا بنداز تا شبا زحمت اومدن به خونه رو نکشی.))
سبحان میگفت:((نمیدونی این آقا مصطفی مربی ما چقدر خوبه!))
سجاد میگفت:((اگه خوب نبود جای تعجب داشت کسی دوست من باشه و خوب نباشه؟!))
سجاد و سبحان برادرهای گلم بودند. آن قدر که با سجاد رفیق بودم با کس دیگری نبودم. اما فقط یکسال با هم تفاوت سنی داشتیم.برای همین حرف او برایم حجت بود.
چند روز قبل از ایام فاطمیه، دری از چوب برای ماکت سفارش داده بودیم اماده شده بود، اما بزرگ در آمده بود. نیسانی گرفتیم تا در را ببرند دم مسجد. بلند کردن در برای ما دخترها غیر ممکن بود.
دوستم گفت:((سمیه،اون برادر رو میبینی؟ اسمش مصطفی صدرزاده س. میره حوزه بسیج برادران، بگو این رو بگذاره توی ماشین.))
نگاه کردم.کنار پیاده رو زیر درخت بید مجنون ایستاده بودی.
آمدم جلو و گفتم: ((آقای صدرزاده! میشه این دررو بگذارین داخل وانت؟))
بی هیچ حرفی به کمک دوستانت در را بلند کردید و گذاشتید داخل وانت.
یادم نیست تشکر کردم یا نه. وانت راه افتاد و من هم.
بعدها بود که فهمیدم عادت مرا تو هم داری، اینکه در کوچه و خیابان یا هنگام صحبت با جنس مخالف به زمین نگاه کنی یا به آسمان! مثل آن روزی که فاطمه ی دو ساله بغلم بود. از پارک برمی گشتم. گوشی ام زنگ زد:((کجایی عزیز؟))
_پارک بودم، دارم میام.
_من جلوی در خونه م، صبر کن بیام با هم برگردیم.
فاطمه به بغل می آمدم و نگاهم به زیر بود. کفش های آشنایی دیدم که از جلویم گذشتند. کفش ها مردانه بودند با نوک گرد معمولی. از همان مدلی که تو می پوشیدی. تا به خودم بیایم از من دور شده بودی.
به عقب برگشتم و صدایت زدم:((آقا مصطفی کجا؟))
اِ تویی عزیز!
_ من نگاه نمی کنم، شما هم؟
هوا سرد است، اما هنوز دوست دارم بنشینم و به عکست نگاه کنم.
هنوز چهل روز هم نشده که شهید شده ای و مرا ترک کرده ای. به تو نگاه می کنم و خاطراتمان را مرور می کنم. مرور می کنم و از دل آنها چیزهایی را بیرون می کشم و به زبان می آورم که به سرعت نور از مغزم می گذرند.
آیا در برابر چشمان تو در حال جان کندنم؟
ادامه دارد...✅🌹
🌷🌷قسمت دهم🌷🌷
#اسمتومصطفاست
فروردین ۱۳۸۶بود. ایام عید بود و رفته بودیم شمال،خانه مادربزرگه.
باز همان حیاط کوچک باصفا با گل های ناز و اطلسی و یاس و بهِ ژاپنی.
باز هوای حریر مانند شمال و بوی گل و طعم دریا .
حس می کردم همه یک جور دیگر نگاهم می کنند.انگار رازی در هوا می چرخید.تعطیلات که تمام شد برگشتیم خانه.
چهارده فروردین که از حوزه آمدم، باز همان رفتار های مشکوک را دیدم.
مامان با بابا پچ پچ می کرد ، صحابه با سبحان و سجاد با مامان.
در حال رفتن به پایگاه بودم که صحابه مرا کشید گوشه ای: ((آبجی خانم یه خبر!))
_بفرما!
_بگو به کسی نمی گم!
_قول نمی دم.می خوای بگو می خوای نه!
_ولی خیلی مهمه!
_پس بگو.
_قراره فردا برات خواستگار بیاد!
نمی دانم چطور نگاهش کردم که گفت:((به خدا راست میگم آبجی!))
_خب حالا کی هست این آقای خوشبخت؟
_مصطفی صدرزاده. مامانش به مامان زنگ زده و گفته می خوان بیان خواستگاری!
_مصطفی صدرزاده!
_اونم به بابا گفته و موافقتش رو گرفته!
سکوتم را که دید، دست هایش را به هم مالید و گفت: ((آخ جون، بالاخره یه عروسی افتادیم!))
دوید از اتاق رفت بیرون. سجاد می خواست برود اراک دانشگاه.
آمد ساکش را بردارد، به هم نگاه هم نکردیم، حتی خداحافظی هم.
گونه هایم سرخ شده بود. صدای مامان را شنیدم که گفت: ((علی آقا بریم شیر بخریم؟))
هر وقت قرار بود خواستگار بیاید، مامان یادش می فتاد قرار است شیر بخرد و پدر را از خانه بیرون می کشید. بی آنکه به رویم بیاورم کارهایم را کردم و رفتم پایگاه، اما حال درستی نداشتم. مدام جمله ای در سرم می چرخید: آقای صدرزاده میشه این در رو بگذارین داخل وانت؟
چادر سفید گل صورتی ام را روی پیراهنی که تازه خریده بودم، انداختم و دمپایی رو فرشی هایم را هم پا کردم و در حالی که رو گرفته بودم به اتاق پذیرایی رفتم.
مادرت بود و خواهرت و زن داداش بزرگت.
اولین صحبت از سوی مادرت بود:((شنیدم حوزه می رین!))
_بله!
_حوزه قلعه حسن خان؟
_بله!
_سطح علمی اونجا چطوره؟
_بد نیست!
این بار هم فقط به لب و دهان مادرت نگاه می کردم. هنوز یخ من باز نشده بود که صدای ماشین آمد.
_آخ ببخشید .پدرم اومدن!
ادامه دارد...✅🌹
پاسخ به تمام شبهات حادثه کرمان 💡
🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻
⁉️بیبیسی نوشته ایران چون با ابرقدرتها در افتاده، حواسش به امنیت داخل کشورش نیست❗️
🔦 پاسخ: باید عرض کنم خدمتتون که فقط سال گذشته توی آمریکا حدود ۶۰۰ حملهی تروریستی انجام شد و بیش از ۱۵ هزار نفر کشته شدند. حتما آمریکا هم با ابرقدرتها در افتاده که اینقدر ناامن شده⁉️
بعد یه چیز دیگه! عراق و سوریه که با آمریکا در نیفتادن و سالهاست که کشورهاشون تحت اشغال آمریکاست. پس چرا ظرف همین چندسال صدها هزار نفر از مردم این دو کشور قربانی حملات تروریستی شدند⁉️
⁉️ چرا وقتی احتمال حادثهی تروریستی هست مراسم میگیرند⁉️
🔦 پاسخ: خب مگه شما مسافرت میری احتمال تصادف نیست؟ پس چرا میری؟ احتمال که هیچوقت صفر نمیشه. اگه اینطوریه پس باید کل برنامهها رو تعطیل کنیم چون احتمال حادثه هست و اتفاقا این حملات تروریستی انجام میشه که این برنامهها تعطیل بشه. ولی کور خوندن. سال بعد شلوغتر هم خواهد شد.
⁉️حادثهی کرمان کار خودشونه تا حواس مردم از فساد چای دبش پرت بشه!
🔦 پاسخ: ببخشید! میشه بگی قضیهی فساد چای دبش رو اولین بار کی اعلام کرد؟ خود دولت!
بعد منظورت اینه که آذرماه دولت خودش اعلام کرد چای دبش چنین تخلفی کرده، بعد باز خود دولت دیماه این حادثهی تروریسی رو ترتیب داد تا حواس مردم از چیزی که خودش اعلام کرده پرت بشه؟
واقعا کدوم کشور میاد برای خودش هزینه تراشی کنه و این نوع حوادث رو، خودش ایجاد کنه⁉️
⁉️ مگه نگفتین حاج قاسم داعش را نابود کرده بود⁉️
🔦 پاسخ: اون چیزی که حاج قاسم باهاش جنگید و نابودش کرد، حکومت و تسلط داعش بر عراق و سوریه بود. جمهوری اسلامی، حکومت داعش در منطقه رو نابود کرد، نه تفکر داعش رو. هیچ تفکری نابودشدنی نیست.
⁉️ اینایی که کشته شدن، رفته بودن غذای نذری بخورن!
آهان! ملت از این گوشه، از اون گوشهی کشور، سوار ماشین شخصی میشن یا بلیط اتوبوس و قطار و هواپیما میخرند و هزینه میکنند که بروند کرمان تا غذای نذری بخورن⁉️
واقعا توی مسایل زندگی هم همینطور فکر می کنید و تصمیم می گیرید، یا چون تحت تاثیر رسانه های غربی هستی، اینطور نگاه می کنید به نکته های عالم ⁉️
⁉️چرا دقیقا چهلم این حادثه میشه ۲۲ بهمن؟ جز اینکه میخواهند به همین بهانه، ۲۲ بهمن مردم رو بکشن توی خیابان⁉️
🔦 پاسخ: دیگه خیلی خیلی ببخشید که آمریکاییها ۱۳ دی حاج قاسم رو ترور کردن و چهل روز بعدش میشه ۲۲ بهمن و باز باید ببخشید که مردم در سالروز شهادت حاجی که میشه ۴۰ روز قبل از ۲۲بهمن، تجمع کردن دور مزار حاج قاسم عزیز و من از طرف تروریستها از شما معذرت میخوام که این حمله رو در سالروز شهادت حاج قاسم انجام دادند.
⁉️ مگه حاج قاسم امامزاده است که مردم میروند زیارت ایشان⁉️
🔦 پاسخ: حاج قاسم اگه به جای دفاع از خاک و مردم و وطنش، توی خانه اش نشسته بود و فوت میکرد، هیچ وقت مردم نمیرفتند زیارت مزارشان، ولی چون پای دین و وطنش ایستاد، برای مردم عزیز شد. بنابراین مردم به خاطر احترام و علاقه میروند تا یاد حاج قاسم رو زنده نگه دارند و راه حاج قاسم زنده بماند، تا راه دفاع از وطن زنده بماند.
⁉️ چرا اول گفتن بمب گذاری از توی کیف بوده، بعد گفتن انتحاری بوده⁉️
🔦 پاسخ: همون روز حادثه یه خبرنگار اومد گفت ظاهرا بمبها توی کیف جاساز شده بوده. این را یک مقام رسمی نگفت که بگید چرا اول اونو گفتن بعد اینو.
بعدش هم اینکه، ابعاد این نوع عملیات ها رفته رفته روشن میشه و دیدین که دو سه روز بعد اطلاعیه صادر شد و این سرعت عمل عالی بود.
⁉️چرا بچههای حاج قاسم در زمان حادثه، اونجا نبودند⁉️
🔦 پاسخ: چون رفته بودند توی مراسم گرامیداشت حاج قاسم توی مصلای تهران شرکت کنند و اگر همینجا کرمان میموندند و حادثهی تروریستی توی مصلای تهران اتفاق افتاده بود، همین شما میگفتین چرا نرفتند تهران⁉️
عذر میخواهم که بچههای حاج قاسم نمیتونند در یک لحظه هم کرمان باشند و هم تهران.
⁉️چرا در این حادثه مسئولین کشته نشدند⁉️
🔦 پاسخ: چون محل تجمع مسئولین تهران است، نه کرمان. سال ۹۶ رو مگه یادتون نیست!؟ که داعش به ساختمان مجلس شورای اسلامی در تهران حمله کرد!؟
🌺 انتشار این مطلب صدقه جاریه است 🌺
#نشرحداکثری
🔰 سرباز جهاد تبیین باشید
http://eitaa.com/amirkiaei1
🏷#اطلاعیه
💠#سه_شنبه_های_مهدوی
🎙سخنران : سرکار خانم #امیر_کیایی
🎙مداح:سرکار خانم#کولیوند
📖قاری نوجوان#بهار_عباسی
🗓سه شنبه:۱۹دی۱۴۰۲
🕰ساعت ۱۴/۳۰
📍ویژه خواهران
🌐 مجتمع فرهنگیمذهبی مـهدیه کـرج
🆔 @mahdiekaraj_ir
معامله عجیب شهید گمنام با پیرزنی که خانه اش در همسایگی مزارش بود... ❤️
🔴ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻫﺎﯼ ﺳﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻓﻦ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺷﻬﺮ ﻣﯿﺒﺮﻧﺪ ﻭ ﺩﺭﺣﯿﺎﻁ ﯾﮏ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﻣﯿﺴﭙﺎﺭﻧﺪ .ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﻤﺴﺎﯾﮕﯽ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻓﻠﺠﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦﻣﻮﺿﻮﻉ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺷﮑﻮﻩ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺤﻠﻪ ﻣﺎ ﺭﺍﺗﺒﺪﯾﻞ ﮐﺮﺩﯾﺪ ﺑﻪ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍ ﻗﯿﻤﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯿﺂﯾﺪ ﻭ ....
✳️ﺷﺐ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﺪ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﻣﯿﺂﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ :ﻣﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﻫﺴﺘﻢ، ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻩﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﻃﻮﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺳﻢﻫﻤﺴﺎﯾﮕﯽ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ، ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﺧﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍﺍﻭ ﺷﻔﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﯾﺎﻓﺖ . ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ ﻭ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﻭ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﺑﻔﺮﺳﺖ ﻭﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ ﺷﻔﺎ ﯾﺎﺑﺪ. ﻭﻗﺘﯽ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺷﻔﺎ ﯾﺎﻓﺖ ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﻣﻦ ﻓﻼﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﻭﺳﻄﯽ ﺁﺭﻣﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﺩﺭ ﮐﺎﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻣﺤﻠﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﺎﻡ ﭘﺪﺭﻡﻓﻼﻥ ﺍﺳﺖ ﺧﺒﺮ ﻣﺤﻞ ﺩﻓﻨﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺮﺳﺎﻥ .ﺯﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺷﻔﺎﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ ﻭ ﯾﻘﯿﻦ ﭘﯿﺪﺍﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﺩﺭﺱ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ .
ﺑﻪ ﮐﺎﺷﺎﻥ ﻣﯿﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭘﺪﺭ ﺷﻬﯿﺪ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ ﻭﻗﺘﯽﺍﻭ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍﯼﺟﺎﺩﻩﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ ﻓﻼﻥ ﮐﺲ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﯽ؟ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﺴﺘﻢ، ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﮐﻪﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﯼ؟ﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮ ﮔﺸﺘﯿﻢ، ﻣﺮﺩ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﺸﺐ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺴﺮﻡ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﭘﺪﺭ ﺟﺎﻥ ﻓﺮﺩﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﺒﺮﯼ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻣﯽﺁﻭﺭﻧﺪ . ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺧﺒﺮ ﺑﻮﺩﻡ.وآن کسی نیست جز
💚شهیدسید میرحسین امیره خواه
📜 متن دعای نادعلی
🍃🌹 *بِسمِ اللهِ الرَّحمن الرَّحیم*🌹🍃
*نادِ عَلیّاً مَظهَرَ العَجائِب تَجِدهُ عَوْناً لَکَ فِی النَّوائِب لی اِلَی اللهِ حاجَتی وَ عَلَیهِ مُعَوَّلی کُلَّما اَمَرتَهُ وَ رَمَیتُ مُنقَضی فی ظِلِّ اللهِ وَ یُضِلِلِ اللهُ لی اَدعُوکَ کُلَّ هَمٍّ وَ غَمٍّ سَیَنجَلی بِعَظَمَتِکَ یا اللهُ بِنُبُوَّتِکَ یا مُحَمَّدُ بِوَلایَتِکَ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ اَدرِکنی بِحَقِّ لُطفِکَ الخَفیِّ اللهُ اَکبَرُ اَنَا مِن شَرِّ اَعدائِکَ بَرِیءٌ اللهُ صَمَدی مِن عِندِکَ مَدَدی وَ عَلَیکَ مُعتَمِدی بِحَقِّ إِیّاکَ نَعبُدُ وَ إِیّاکَ نَستَعینُ یا اَبَا الغَیْثِ اَغِثْنی یا اَبَاالحَسَنَیْنِ اَدْرِکنی یاسَیفَ اللهِ اَدرِکنی یا بابَ اللهِ اَدرِکنی یاحُجَّةَ اللهِ اَدرِکنی یا وَلِیَّ اللهِ اَدرِکنی بِحَقِّ لُطفِکَ الخَفیِّ یا قَهّارُ تَقَهَّرْتَ بِالقَهرِ وَ القَهرُ فی قَهرِ قَهرِکَ یا قَهّارُ یا قاهِرَ العَدُوِّ یا والِیَ الوَلِیِّ یا مَظْهَرَ العَجائِبِ یا مُرتَضی عَلِیٌّ رَمَیْتَ مَن بَغی عَلَیَّ بِسَهمِ اللهِ وَ سَیفِ اللهِ الْقاتِلِ اُفَوِّضُ اَمری اِلَی اللهِ اِنَّ اللهَ بَصَیرٌ بِالْعِبادِ وَ اِلهُکُم اِلهٌ واحِدٌ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الرَّحمنُ الرَّحیم اَدرِکنی یا غیاثَ المُستَغیثینَ یا دَلیلَ المُتَحَیِّرِینَ یا اَمانَ الخائِفینَ یا مُعینَ المُتَوَکِّلینَ یا رَاحِمَ المَساکینَ یا اِلهَ العالَمَینَ بِرَحمَتِکَ وَ صَلَّی اللهُ عَلی سَیِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ الِهِ اَجمَعینَ وَ الحَمدُ للِهِ رَبِّ العالَمینَ*
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
🌷🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ