eitaa logo
کانال امیرکیایی
1.2هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
70 فایل
مداح وسخنران اهلبیت دارای تحصیلات دانشگاهی وحوزوی بابیش از ۴۰سال خدمت درخانه اهلبیت (ع)
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🌷 قسمت پنجم و ششم🌷🌷 دیگر آن قدر بزرگ شده بودم که بفهمم راه اندازی و رسیدگی به پایگاه،کار سختی است. شورایی بالاسر پایگاه بود که برایش برنامه ریزی می کرد. دوستم زهرا که عضو شورای پایگاه شده بود، شد فرمانده پایگاه، اما بعد از مراسم عقدش پایگاه را تحویل داد و از طرف شورا من شدم فرمانده. فکرش را بکن! در هجده سالگی شدم فرمانده. البته زهرا باز هم کنارم بود. رشته او انسانی بود و رشته من تجربی. مدرسه هایمان هم کنار هم بود. از خانه تا پایگاه را با هم می رفتیم و برمی گشتیم. برای پیش دانشگاهی رفتیم شهریار. همان سال اول در کنکور دانشگاه شرکت کردم اما قبول نشدم. دوست داشتم به حوزه بروم و از نظر دینی و عقیدتی، سطح بالایی را تجربه کنم، بعد بروم دانشگاه. به این اعتقاد داشتم که وقتی از نظر فکری و اعتقادی به سطح بالاتری برسم، تاثیر حرفم هم بیشتر خواهد بود. دختر همسایه ای داشتیم که به حوزه قم می رفت و هر وقت می آمد کلی از خوابگاه و درس هایی که می خواند و روح معنوی ای که در آنجا حاکم بود تعریف می کرد. خیلی دلم می خواست من هم بروم جامعه الزهرا(س). برای همین به همراه دو تن از دوستانم در دوجا آزمون دادیم در حوزه شهر قدس و حوزه باقر العلوم علیه السلام. حالا ضمن آنکه حوزه می رفتم،در پایگاه هم مشغول بودم. همان سال بود که بچه های پایگاه اصرار کردند آن ها را ببرم اردوی مشهد. کاغذی روی بُرد زدم: ((هرکس مایل است، برای اردوی یک هفته ای مشهد ثبت نام کند.))از این طرف هم با سپاه نامه نگاری کردم و اتوبوس گرفتم. بالاخره راهی شدیم و برای این سفر یک هفته ای، هم از فرمانده حوزه مرخصی گرفتم و هم نشانی مکانی برای اسکان زوار در مشهد را. موقع حرکت متوجه شدم ده پانزده نفر از افرادی که ثبت نام کرده اند نیامده اند. بیشتر صندلی ها خالی بود، اما در طول راه همه چیز به خیر و خوبی پیش رفت و به همان هایی که بودند حسابی خوش گذشت. اذان صبح نشده بود که رسیدیم به حسینیه ای که محل اسکان ما بود. تازه متوجه شدیم هم دور از حرم هستیم و هم اتاق هایی که به ما می خواهند بدهند. طبقه دوم است و این موضوع باعث شد که دو پیرزن همراهمان اعتراض کنند. یکی از آنها کف حیاط نشست و عصایش را کوبید زمین که از اینجا تکان نمی خورم. هر چه التماس و خواهش کردم بی فایده بود. دیدم حریف نمی شوم. با دو تا از دوستانم راهی شدیم و رفتیم نزدیکی های حرم گشتیم تا مسافر خانه ای نزدیک حرم و طبقه اول پیدا کردیم. قرار داد بستیم و برگشتیم دنبال مسافرها. قرار شد اول به حرم برویم، نماز صبح بخوانیم و بعد برویم مسافرخانه. ادامه دارد ...✅🌹