1_1143220205.mp3
7.99M
🔉 هفت روز است که من داغ برادر دیدم
هفت رو است سر نیزه فقط سر دیدم...
▪️روضه شب شانزدهم ماه محرم
🎤 حجت الاسلام #میرزامحمدی
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها #زبانحال #اسارت #زندان_کوفه
شب و روز هفدهم محرم
هفت روز است که من داغ برادر دیدم
هفت روز است سر نیزه فقط سر دیدم
هفت روز است فقط زخم زبانم زده اند
طعنه بر اشک من و قد کمانم زده اند
هفت روز است که بعد تو گرفتار شدم
پی تو راهی هر کوچه و بازار شدم
باورم نیست سرت بر سر نی ها باشد
بدن بی کفنت در دل صحرا باشد
باورم نیست زدم بوسه روی حنجر تو
باورم نیست که غارت شده انگشتر تو
باورت نیست که این کوفه چه آورده سرم
باورم نیست که با قاتل تو همسفرم
عده ای پیرهن کهنه تو دزدیدند
عده ای بر سر تو سنگ زده خندیدند
چشم گریان مرا خوب تماشا کردند
پیش چشمان ترم هلهله برپا کردند
#روضه
#شب_هفتم_امام_حسین ع
حجت الاسلام میرزامحمدی
#شاهرخ_حر_انقلاب_اسلامی
#قسمت_بیستم_و_هشتم (آدم خوار)
آخر شــب بود. #شــاهرخ مرا صدا ڪرد و گفت:
امشب می ریم براے #شناسائے.
در ميان نيروهاے دشمن به يكے از #روستاها رسيديم. دو #افسر عراقے داخل ســنگر نشســتہ بودند . يڪ دفعہ ديدم #شاهرخ سرنيزه اش را برداشت و رفت سمت آنہا و آنہا را بہ #اسارت گرفت. بعد یہ مقدار ڪہ راه رفتیم گفت #اسیر گرفتن ما بےفایده ست ما باید اینہا را بترسونیم.
بعد چاقوئے برداشت. لالہ گوش آنہا را بريد و گذاشت کف دستشان و گفت:
حالا بريد خونتون !
من مات و مبہـوت بہ #شــاهرخ نگاه مي کردم. برگشت به سمت من و گفت:
اينہـا #افسراے_بعثے بودند. شبهاے بعد هم اگر مےديد #اسيری، فرمانده يا #افسر_بعثے اســت قسمت نرم گوشــش را مي بريد و رهايشان مي کرد.
اين کار او دشمن را عجيب به وحشت انداختہ بود .
معمولا #شاهرخ بدون سلاح به
شناسائے مي رفت و با سلاح بر مي گشت !
یڪـ بار ڪہ براے شناسایے داخل یڪـ روستا رفتیم #شاهرخ گفت:
من دیگہ نميتونم تحمل کنم. مي رم دستشوئے !! من هم رفتم پشــت يڪ ديوار و ســنگر گرفتم.
يڪ دفعہ یڪ ســرباز عراقے بہ سمت دستشوئي رفت.
مےخواستم به #شاهرخ خبر بدم اما نمي شد. سرباز عراقي به مقابل دستشوئے رسيد. يڪ دفعہ #شاهرخ ڪہ متوجہ حضور او شده بود با لگد در را باز کرد و فرياد کشيد:
وايسا !!
سرباز عراقے از ترس اسلحہ اش را انداخت و فرار کرد. #شاهرخ هم بہ دنبالش مےدويــد.
بالاخره #شاهرخ او را گرفت و برگشت.
سرباز عراقے فقط التماس مےکرد و بہ عربے مے گفت:
تو رو خدا منو نخور. من ڪہ خندم گرفتہ بود بہش گفتم:
چي داري ميگے؟! ســرباز عراقے به #شاهرخ اشــاره کرد و گفت:
فرماندهای ما مشــخصات اين آقا را دادند. بہ همہ ما هم گفتہ اند:
اگر #اســير او شويد شما را مي خوره !! براي همين نيروهاے ما از اين منطقہ و اين آقا مي ترسند.
#ادامه_دارد
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #صدوچهل_ویک
پس از نماز صبح بدون اسلحه برگشت و کنارم نشست....😥
نگاهش دریای نگرانی بود،..😥😥
نمیدانست از کدام سر قصه آغاز کند و مصیبت ابوالفضل آهن دلم را آب داده
بود که خودم پیش قدم شدم
_من #نمیترسم مصطفی!😊✨
از اینکه حرف دلش را خواندم..
لبخندی غمگین☺️😢 لبهایش را ربود و پای #ناموسش در میان بود..
که نفسش گرفت
_اگه دوباره دستشون به تو برسه، من چی کار کنم زینب؟😥❤️
از هول #اسارت دیروزم..
دیگر جانی برایش نمانده بود که نگاهش پیش چشمانم زمین خورد..
و صدای شکستن دلش بلند شد
_تو نمیدونی من و ابوالفضل دیروز تا پشت در خونه چی کشیدیدم، نمیدونستیم تا وقتی برسیم چه بلایی سرتون اومده!😠😥❤️
هنوز صورت و شانه و همه بدنم از ضرب لگدهای وحشیانه شان درد میکرد،..😣
هنوز وحشت😥 شهادت بیرحمانه مادرش به دلم مانده..
ترس آن لحظات در تمام تنم میدوید، ولی میخواستم با همین دستان لرزانم باری از دوش غیرتش #بردارم..❤️✌️
که دست دلش را گرفتم و تا پای حرم بردم..
_یادته داریا منو سپردی دست حضرت سکینه (س)؟ 😊اینجا هم منو بسپر به حضرت زینب(س)!😊✨🕌
محو تماشای چشمانم ساکت شده بود،.. از بغض کلماتم طعم اشکم را میچشید و دل من را ابوالفضل با خودش برده بود..
که با نگاهم دور صحن و میان مردم گشتم و حضرت زینب(س) را شاهد عشقم گرفتم
_اگه قراره بلایی سر #حرم و این #مردم بیاد، #جون_من دیگه چه ارزشی داره؟😊☝️
و نفهمیدم با همین حرفم...
با قلبش چه میکنم که شیشه چشمش ترک خورد😢 و عطر عشقش در نگاهم پیچید❤️✨
_این #حرم و جون این #مردم و جون #تو همه برام عزیزه!😢برا همین مطمئن باش #تامن_زنده_باشم نه دستشون به حرم میرسه، نه به این مردم نه به تو!😢😠🕌❤️
در روشنای طلوع آفتاب...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
پانزدهم رجب
شهادت حضرت زینب (سلاماللهعلیها)
پانزدهم رجب سال ۶۲ هجری قمری حضرت زینب کبری (سلاماللهعلیها) #توسط عوامل یزید #مسموم شدند و به #شهادت رسیدند،
عبیدلی نسابه نوه ششم امام سجاد (علیهالسلام) در کتاب اخبار زینبیات #شهادت حضرت زینب (سلاماللهعلیها) را در روز یکشنبه ۱۵ رجب نقل کردهاند،
#پدر بزرگوارشان امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (علیهالسلام) #مادر بزرگوارشان حضرت فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) است،
هنگام #ولادت حضرت زینب (سلاماللهعلیها) #پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بسیار #گريستند،
#حضرت_فاطمه_زهرا (سلاماللهعلیها) علت #گریه را پرسیدند؟
#پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمودند:
ای #فاطمه (سلاماللهعلیها) بعد از من و تو اين #دختر دچار #بلاها و #مصائبى میشود،
یا بضعتی و قرة عینی، إن من بکى علیها، و على مصائبها یکون ثوابه کثواب من بکى على أخویها، ثم سماها زینب،
اى پاره تن من و روشنى چشمانم، #فاطمه (سلاماللهعلیها)، هر کسى که بر #زینب (سلاماللهعلیها) و مصایب او #بگرید ثواب #گریستن کسى را به او میدهند که بر دو برادر او #حسن (علیهالسلام) و #حسین (علیهالسلام) #گریه کند، و سپس نام #زینب را برایش برگزید،
بعد از جریان #عاشورا و پس از تحمل رنج #اسارت و مراجعت اسراء به #مدینه، از گریه مخدرات تمام شهر #گریان و نالان بودند،
#خبر به یزید ملعون دادند که این #وضع در مدینه به #ضرر تو خواهد بود و باید تدبیری کنیم، یزید ملعون نیز #دستور داد که #حضرت_زینب (سلاماللهعلیها) و همه مخدرات و امام سجاد (علیهالسلام) را از #مدینه تبعید کنند و به #شام بفرستند،
حاکم مدینه نیز به این دستور عمل کرد و امام سجاد (علیهالسلام) و همه مخدرات کربلا را با #مصائبی به طرف #شام فرستاد،
#حضرت_زینب (سلاماللهعلیها) از امام سجاد (علیهالسلام) خواستند که #دعا کنند #قبل از دیدار یزید از #دنیا بروند، از طرفی در شام #توسط عوامل یزید #حضرت_زینب (سلاماللهعلیها) را #مسموم شدند و در #روز ۱۵ رجب #حضرت_زینب (سلاماللهعلیها) در مکانی که سکونت داشتند به هسمرش حضرت عبدالله بن جعفر (علیهالسلام) فرمودند بستر مرا زیر آفتاب بیانداز میخواهم #مثل برادرم زیر #آفتاب جان بدم،
#حضرت_زینب (سلاماللهعلیها) در زیر #آفتاب گریه میفرمود و #تشنه بودند اما لب به #آب نزدند،
#حضرت_زینب (سلاماللهعلیها) بعد از گذشت یکسال و نیم از عاشورا بر اثر #تازیانههای اسارت و #سَم بنی امیه به #شهادت رسیدند و #پیکر مطهرشان در #دمشق دفن شدند یعنی در #حرم فعلی سوریه #دفن گردیدند.
منابع:
اخبار الزینبیات ص ۱۱۵ ، رياحين الشريعة ج ۳ ص ۳۸ ، خصائص زینبیه ص ۳۲ و ص ۵۳ ، انوار الشهادة، کثنوی، ناسخ التواریخ، المجلد الخاص بحیاة السیدة زینب (سلاماللهعلیها) الطراز المذهب فی أحوال سیدتنا زینب (سلاماللهعلیها) ، بحارالانوار ج ۴۵ و ص ۲۸ و ص ۴۲ و ص ۴۴ ، منتخب التواریخ ص ۶۷
جهت تسلیت به حضرت ولی عصر علیه السلام صلوات