eitaa logo
کانال امیرکیایی
1.3هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2.3هزار ویدیو
87 فایل
مداح وسخنران اهلبیت دارای تحصیلات دانشگاهی وحوزوی بابیش از ۴۳ سال خدمت درخانه اهلبیت (ع)
مشاهده در ایتا
دانلود
3.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آخرالزمان (قسمت هشتم) ⚠️ بلاهای وحشتناک در انتظار ماست، اگر همه باهم، حرکت جدی رو شروع نکنیم! 🔸راهکار های اهل‌ البیت علیهم السلام برای رسیدن به منجی چیست؟ ❌هشدار و 🔥تا در بلایا و فتنه های غرق نشده ایم ⛴دست به دامن نوح زمان یعنی امام زمان ارواحنافداه شویم 👌در روایات و ادعیه یکی از القاب امام زمان ارواحنافداه سفینه النجاه(کشتی نجات) میباشد 🦋کانال زلال سخن🦋 ╔══════╗ @zolalesokhan \ ╚.🔘.═══.🔘.╝
از شیطان پرسیدند: گمراه کردن شیعیان چه سودی دارد گفت: امام اینها که بیاید روزگار من سیاه خواهد شد، گناه که میکنند امامشان دیرتر می آید خدایا آنی کمتر از آنی مارا به خودمان التماس دعای ظهور 🤲
هر سال بعد از ماه محرم و صفر که می‌شد مرحوم علامه امینی خطاب به عزاداران سیدالشهدا(ع) می‌فرمودند: کبوتربازها وقتی یه کبوتر از بازار می‌خرند، چند روزی بال و پرش رو می‌بندند، روی پشت بام خونه بهش آب و دانه می‌دن، بعد چند روز بال و پرش رو باز می‌کنند و پروازش می‌دن، اگه اون کبوتر رفت و مجددا برگشت روی همون پشت‌بام نشست، می‌گن هنر داره و رگه داره، اما اگه برنگشت و رفت روی پشت‌بام کس دیگه‌ای نشست، میگن بی‌هنر و بی‌رگ بود! توی این دو ماه امام حسین-ع- ماها رو خرید، بال و پرمون رو بست پیش خودش نگه داشت، در این دو ماه میهمان امام حسین-ع- بودیم و هرجا دعوتمون کردند به احترام امام حسین-ع- بود و در واقع از آب و نان امام حسین(ع) خوردیم. حالا بعد از دو ماه بال و پرمون رو باز کرده که پرواز کنیم، نکنه که بی‌هنر و بیرگ باشیم، بریم روی بام کسی دیگه بشینیم، نکنه نان‌ و نمک بخوریم و نمکدون بشکنیم ...
جوانی پارچه ای را نزد پیرمرد خیاط برد و از او خواست با آن پارچه کت و شلوار برایش بدوزد خیاط قبول کرد؛ اجرت کار ۱۵ تومان مشخص شد و جوان چند روز بعد برای تحویل لباسش آمد و مبلغ ۱۵ تومان پرداخت کرد، پیرمرد خیاط با لبخند ۵ تومان پس داد! جوان علت را جویا شد و گفت: ما طی نمودیم اجرت ۱۵ تومان باشد و من راضی هستم چرا ۵ تومان پس دادید ؟ پیرمرد خیاط گفت : گمان میکردم این کت و شلوار یک روز و نیم کار میبرد ولی یک روزه تمام شد دستمزد من در یک روز ده تومان کافی است . ✍این گونه است که پیرمرد خیاطی میشود شیخ رجبعلی خیاط و حضرت امام عصر برای دیدنش به مغازه اش میرود و با او نشست و برخاست میکند... 📚کیمیای محبت
💥 ❄️مهمان شهدا❄️ دانشگاه شمال کشور قبول شدم. روز اول سر کلاس؛ استاد ما حرفهای نامربوط در مورد شهدا و بسیج زد. من هم با دلیل و منطق با او بحث کردم. استاد هم که از حجاب من بدش می آمد مرا از کلاس اخراج کرد وگفت: دیگر حق نداری کلاس من بیایی! ✳️در خوابگاه به یاد پدر شهیدم خیلی گریه کردم. همان شب در خواب دیدم که یک جوان نورانی به من گفت: شما در اینجا مهمان شهدا هستی. برو سر کلاس و اگر استاد حرفی زد بگو همه ما مدیون شهدا هستیم و... بعد خودش را معرفی کرد و گفت: من شهید محمدابراهیم موسی پسندی هستم. فردا صبح وارد کلاس شدم. استاد نگاهی کرد و با شرمندگی گفت: همه ما مدیون شهدا هستیم‼️ بعد بالای سر من آمد و گفت: شما شهید موسی پسندی می شناسی؟ ✅کمی فکر کردم و گفتم: بله. معلوم شد خواب مرا استاد هم دیده. از آن روز برخورد استاد کامل عوض شد! 🌺 از فرماندهان مازندرانی دفاع مقدس بود که مژده شهادت را از امام زمان عج الله شنید. 📙برگرفته از کتاب شهیدان زنده اند. اثر گروه شهید ابراهیم هادی
✅"همسر فرعون" تصميم گرفت که عوض شود و شُد یکی از زنان والای بهشتی.... ⭕️پسر نوح تصميمي براي عوض شدن نداشت...... غرق شد و شُد درس عبرتی برای آیندگان... ✅اولي همسر يک طغيانگر بود و دومي پسر يک پيامبر...!!! براي عوض شدن هيچ بهانه ای قابل قبول نيست! اين خودت هستي که تصميم مي گيري تا عوض شوي...
ستارخان وقتی وارد بیمارستان شد دید که پرستاران و پزشک بیمارستان تبریز دور یک تخت ایستادند و سر و صدا می‌کنند. چشمش به پسر جو‌انی افتاد که روی تخت خوابیده بود و خون شلوارش را سرخ کرده بود. سردار دید که جوان مجروح اجازه نمی‌دهد کسی به او دست بزند. پرستارها دور او جمع شدند و گفتند که باید برای نجات دادن جانش لباسش را از تنش بیرون بیاورد. اما او قبول نمی‌کرد و از درد هم به خود می‌پیچید. خون از جای زخم بیشتر بیرون می‌آمد و هر لحظه او بیحال تر می‌شد. ستارخان به سمتشان رفت و گفت: چه خبر شده؟ و رو به جوان کرد و پرسید: « چرا نمی‌گذاری نجاتت بدهند. » جوان که کم کم داشت بیحال می‌شد گفت فقط به شما می‌گویم. بعد که همه رفتند سرش را نزدیک آورد و گفت: « ستارخان من زن هستم و حاضرم بمیرم تا اینکه چشم نامحرم به بدنم بیفتد و بفهمند که من با لباس مردانه می‌جنگم.» اشک در چشمان ستارخان جمع شد و به ترکی گفت: « قیزیم من دیری اولا اولاسن نیه دعوایه گئتدون.» یعنی دخترم مگر من مُردَه ام که تو لباس مردانه بپوشی و بجنگی. جوان نفسی کشید و گفت: ستارخان مگر نجات وطن و جنگ برای آزادی ، زن و مرد می‌شناسد؟ ما زنان پشت شما را خالی نخواهیم کرد. در کتاب زنان در تاریخ مشروطه آمده است که بعد از این ستارخان دستور داد تا پرده‌ای به دور این تخت بکشند و دختر که نامش تلی بود نجات پیدا کند. اما تلی تنها زنی نبود که پشت ستارخان را خالی نکرد. 👈🏻 ایران زمین در هیچ دوره از تاریخ از وجود قهرمانان نامی و بزرگ چه زن و چه مرد در مقابل حملات ناجوانمردانه ی بیگانگان و اجانب ، خالی نبوده و نخواهد بود.
❤️‍🩹 بزرگی می‌گفت: - تا می‌تونی بگو: یاحسین... - صدا داری؟ بگو. - نفس داری؟ بگو. - زنده‌ای؟ بگو. تا نگفتی، نمی‌فهمی چه نعمتیه این «یاحسین» گفتن... یه روزی میاد که دیگه اجازه نمی‌دن بگی، یه روزی میاد که فقط یه پنبه تو دهنت می‌ذارن و همه صداهایی که می‌تونستی فریاد بزنی، ساکت می‌شن... ❣️ اون روز، فقط همون «یاحسین» هایی که گفتی می‌شن چراغ راهت… 💡 📌