eitaa logo
کانال امیرکیایی
1.3هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
89 فایل
مداح وسخنران اهلبیت دارای تحصیلات دانشگاهی وحوزوی بابیش از ۴۳ سال خدمت درخانه اهلبیت (ع)
مشاهده در ایتا
دانلود
فصل دهم:نشسته خاک مرده ای به این بهار زار من 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ بخونم »،یک ماشین پراید سفید آنجا بود، به همان ماشین تکیه دادم و نماز را خواندیم. مراسم شروع شدداشتند وصیت نامه حمید را می خواندند،همان وصیت نامه ای که من را مجبور کرد بایستم با صدای بلند بدون گریه برایش بخوانم ،ولی حالا هر خطش را که می شنیدم گریه ام بلندتر می شد! کنار همان ماشین روی جدول نشسته بودم که داداشم آمد و گفت:«بریم کنار مزار، بعداً شلوغ بشه نمی تونی بری نزدیک»، بالای قبر حمیدآمدم، خانه ای که همسرم می خواست برای همیشه در آن بماند، خوب نگاه کردم، دورتادور قبر را دست کشیدم و جا به جای آن را به خاطر سپردم،حتی درست یادم مانده کدام آجر کدام ردیف شکسته بود. به بابا گفتم:«اجازه بدید من چند لحظه داخل قبر بخوابم ببینم راحته، بعد حمید رو بذارید»،پدرم نگذاشت داخل قبر بروم، خاک هایی که اطراف قبر بود را مشت مشت برداشتم و بوسیدم، به آن خاک ها حسودی می کردم، گفتم چقدر شما خوشبخت تر از من هستید که از این به بعد با حمید من همنشین هستید. حمید را از تابوت بیرون آوردند، روی چوب تابوت عددپلاک، تاریخ شهادت و گروه خونی حمید را نوشته بودند، پیکر را که بلند کردند پاهایش را گرفتم، با دست هایم لمس کردم، انگار سالم بود، به اطرافیان و دوستانی که پیکر را گرفته بودندگفتم:«پاهای حمید سالمه،حمید 🌕🌑🌕⚫️🟡⚫️🟡⚫️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._