فصل پنجم : صد شعر خوانده ایم که قافیه اش نام توست
#قسمت_هشتاد_و_نه
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕
این نشونه محبت این زن و شوهر، به ماست مونده بودم کیه که به تو بگه مامان فرزانه؟ تو که خودت بچه ای
سر سفره که نشستیم یاد زرشک پلو با مرغی افتادم که روز اول زندگی بعد از مراسم عروسی خانه خودمان پخته ،بودم، بعد از آن چند وعده غذایی که از مراسم تالار اضافه مانده بود را خوردیم که اسراف نشود بابت آشپزی واقعاً نگران بودم هر چند از دوره نامزدی آشپزی را جدی شروع کرده بودم و حالا نمه نمه توی راه آمده بودم ولی احساس می کردم هنوز یک پای آشپزی هایم می لنگد از حمید پرسیدم: «ناهار که مهمون صاحب خونه شدیم برای شام چی بذارم؟»، حمید با قاشق چند ضربه ای به بشقابش زد و :گفت می دونی که من عاشق چه غذایی هستم ولی می ترسم به زحمت بیفتی راستی اصلا بلدی غذای مورد علاقه شوهرتو درست کنی؟ جواب نداده می دانستم که پیشنهادش فسنجان است بین غذاها عاشق این غذا ،بود جانش در می رفت برای فسنجان امان میدادی برای صبحانه هم دوست داشت فسنجان درست کنم تنها غذایی بود که هم با نان میخورد هم با برنج هم با ته دیگ از ساعت ۳ بعد از ظهر مشغول درست کردن فسنجان شدم از وقتی که می گذاشتم لذت می بردم ولی دلهره داشتم غذا آنطور که حمید دوست دارد نشود به حدی استرس داشتم که خودم جرئت نکردم طعم و مزه فسنجان را روی اجاق ،بچشم حمید مشغول درست کردن پرده های اتاق خواب بود ساعت هشت شب سفره را انداختم وسط سفره یک
🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑
#رمان_شهدایی
🌕#هر_روز_با_یاد_شهداء
🌑#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._