دود عود ...
پاشنه کفش پای راستم در آمده بود. توازن بین دو پا از بین رفته بود و هر لحظه ممکن بود زمین بخورم و خُلد آشیان و جنت مکان شوم بدهکارانم از فرط شادی سرمزارم بجای فاتحه برایم سوره بقره و آل عمران بخوانند.
برای اینکه چنین نشود و در این برهه حساس کنونی مشت محکمی بر دهانشان بکوبم؛ یک چسب مایع پدر مادر دارو با اصل و نسب برداشتم و گوشه ای دنج توی حیاط نشستم و افتادم به جان پاشنه کفشم. مدت اثر چسب ده دقیقه بود و من عین این ده دقیقه باید پاشنه کفش را بین دو انگشتان دستم نگه میداشتم تا پاشنه سرجایش بچسبد.
برای منی که یک دقیقه هم نمیتوانم یکجا بند شوم این ده دقیقه از کار در اردوگاه کار اجباری ملالت آور تر است.
مثل راننده عراقی خودرو وَنی که ما را از نجف به کربلا میبُرد و پایش را روی پدال گاز گذاشته بود و تخته گاز میرفت تا اینکه نگهش داشتم و گفتم چه خبر است. ده دقیقه بایست تا لااقل آب هندوانه ای و شربتی در این موکب ها بنوشیم.
اما خودرو ون زندگی من هیچگاه متوقف نمیشود و دائم در حرکت است. یکسره به فکر مقصد است. حالیش نیست که زمین گرد است و مقصدی هم وجود ندارد.
همینکه نشسته بودم و ترمز خودرو وَن زندگی ام را به مدت ده دقیقه کشیده بودم دیدم حریف افکارم نمیشوم. فکرم را مثل یک کُره الاغ بازیگوش وِل کردم توی باغچه پر از ریحون و پیازچه و جعفری تا برای خودش شِلتاق بزند.
شلتاق حرف زشتی نیست. به زبان محلی ما یعنی دست و پا و جفتک وارو زدن.
یادم افتاد غلام خیلی وقت است بدهی اش را به من نداده. لذا برای آرامش روحم همانجا توی خیالم گرفتمش تا میخورد کتکش زدم. البته اسمش غلام نیست. نخواستم اسم واقعی اش را رسانه ای کنم که آبرویش نرود.
مثلا شما فکر کنید آقای (ع_م).
بعد از کتک زدن غلام، توی خیالم رفتم یاسوج. خیلی وقت است هوس گشت و گذار سمت یاسوج را کرده ام. بعد یاد بی بی جانم افتادم و خانه های کاه گلی آن زمان روستاها. بعد به روح پرفتوح عموی تازه مرحومم درود فرستادم و یاد انگورهای باغش را کردم. بعد داشتم فکر میکردم رنگ طلایی و قلمو بخرم و نوشته های سنگ قبر بی بی را پر رنگ کنم. همینطور که چهارشنبه بازار فکرو خیال و خاطره به راه انداخته بودم چشمم افتاد به گوجه فرنگی های تازه سبز شده داخل باغچه که تا آنوقت متوجه شان نبودم.
یکهو به خودم آمدم و دیدم یک دقیقه از ده دقیقه گذشته و من یازده دقیقه است پاشنه کفشم را لای دو انگشتم فشار داده ام.
امروز یازده دقیقه وَن زندگی ام را نگه داشتم و آن را هم مدیون پاشنه کنده شده کفشم هستم. یازده دقیقه لال شدم و به باغچه خیره شدم و اجازه دادم ریحون و جعفری و گوجه های کال داخل باغچه برایم حرف بزنند. احساس خوبی بود. باید سعی کنم بیشتر از اینها توی زندگی ام لال باشم.
@amirsajjad333
شهید یحیی السنوار قبلا هم گفته بود راهی را میرود که راه امام حسین علیه السلام است. از منظر عرفا پای گذاشتن در مسیر عشق، عین هنرمندیست و هنر یحیی السنوار همین بود که خود را متصل به دریا نمود. همچنانکه مولانا میگوید: قطره دریاست اگر با دریاست، ورنه قطره قطره و دریا دریاست.
مردی که اسرائیل را برای همیشه در عالم رسوا و بی آبرو کرد.
@amirsajjad333
مجاهدان واقعی راه حق حقیقتا چشم به زندگی در این دنیا ندوخته اند. نمونه اش شهید یحیی السنوار است که در اردوگاه آوارگان فلسطینی بزرگ شده. ۲۲ سال سختی های اسارت در چنگال شقیترین آدمها را پشت سر گذاشته و سالها سوژه اول ترور صهیونیست ها بوده است و آنقدر در غزه ماند تا در تیررس دشمن قرار گرفت و شهید شد. عقیده ای که مردان قیامش در مرکز مبارزه اند و با جلیقه و اسلحه و نارنجک در میدان حضور دارند هیچگاه شکست نمیخورد.
@amirsajjad333
خدا بخواهد صحنه رویارویی جبهه حق علیه باطل طوری رقم میخورد که هیچکس فکرش را نمیکند و در محاسباتش نمیآورد.
چه کسی فکر میکرد نیل با آن عظمت به ضرب عصای موسی شکافته شود تا اهل ایمان از آن عبور کنند و فرعونیان درش گرفتار شوند.
چه کسی فکر میکرد فیل سواران لشکر ابرهه با سنگدانه های آتشین پرندگانی کوچک، در زمین دفن شوند.
چه کسی فکر میکرد شعله های سرخ آتش برای ابراهیم تبدیل به طراوت گلستان شود.
چه کسی فکر میکرد در جنگ ابرقدرتهای عالم علیه انقلاب نوپا، ۸ سال ایستادگی بدون دادن حتی یک وجب خاک اتفاق بیفتد.
چه کسی فکر میکرد طرح کودتای نوژه درست در لحظهی آخر برملا شود، آمریکایی ها در طوفان طبس، لابلای شنزارهای کویر دفن شوند و خرمشهر با دستان خالیِ مردان خدا آزاد شود.
چه کسی فکر میکرد ورق جنگ ۳۳ روزه فقط با ۵۰ رزمنده حزبالله در روزهای آخر برگردد و سربازان اسرائیلی وحشت زده ادعا کنند ما در آسمان اشباحی را میدیدیم که به حزب الله کمک میکردند.
امروز هم خدا خواست پیکر بی جان یحیی السنوار به دست خود دشمن کشف و رسانه ای شود تا به دست خودشان دروغگوییشان برملا و رسوا شوند. شهید مقاومت وسط میدان مبارزه با لباس رزم در مقابلتان ایستاده است؛ این شمایید که باید از سوراخ موشهایتان بیرون بیایید.
(همانا آنان آن روز را دور مىبينند. و ما آن را نزديک ) این مفهوم آیه " انهم یرونه بعیدا و نراه قریبا " است که درباره تمام وعده های الهی جبهه حق است. و فهم همین یک جمله هویت خیلی ها را در داخل و قدرتهای طاغوتی را در عالم به چالش میکشد.
ما چنین خدایی داریم.
@amirsajjad333
فرمانده تیپ ۴۰۱ ارتش اسرائیل که یک فرمانده ارشد نظامی بود حتی با اسلحه کهنه و چسب برق خورده شهید سنوار هم قابل مقایسه و برابری نیست. اما به درک واصل شدنش حاوی یک پیام مهم برای دوست و دشمن است. اینکه حماس زنده است و با رفتن یک یحیی السنوار، در سد آهنین مقاومت خللی وارد نخواهد شد.
@amirsajjad333
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر انقلاب، ۲ آبان ۱۴۰۳ : به توفیق الهی ، پیروزی از آن جبهه مقاومت است ...
برخی خیال میکنند سخنان امید بخش رهبری و نگاه متفاوت او به صحنه صرفا یک کری خوانی سیاسی، یا صرفا روحیه دادن تخیلی به مردم و مقاومت است. خیر.
او معنای واقعی توکل را میفهمد ،او اسلام شناس واقعی است. او به وعده های الهی ایمان قلبی دارد. بارها در بن بستهایی که ما فکر میکردیم بن بست است ، راه دیگری را به ما نشان داد که همه اش سر چشمه از شریعت دارد.
@amirsajjad333
دود عود ...
کفاشی محله ما ظاهرا چند سالی است همانجایی که مینشیند هست. حداقل یک سال و خورده ای هست که من میشناسمش. مدتی است پسربچه اش را هم کنار خودش نشانده و هم کار میکند و هم کار را به او یاد می دهد. فکر میکنم با تعطیل شدن مدرسه پسرش چند ساعتی به پدرش برای رفع نیازهای واجب زندگی کمک میکند.
منتظر بودم کفش بچه ها آماده شود. گفتم اگر زمان میبرد فردا بیایم. گفت : فردا جمعه است. استثنائا فردا را نیستم. چند دقیقه صبور باش. کار ده دقیقه است.
بعد اشاره کرد به چهارپایه کنار دیوار و گفت ایستاده خسته میشوی. روی چهارپایه بنشین تا کارت تمام شود.
پسرش گفت : فردا برای چه سرکار نمی آییم.
پدر گفت: فردا با مامان و خواهرهایت میرویم همان پارکی که روی چمنهایش سر میخوردیم و پایمان را میگذاشتیم توی حوض آب.
بعد پسر با خنده گفت لباسهایم که خیس شده بود آنقدر توی پارک دویدم تا باد بخورد زودتر خشک شود.
بعد پدر با پسر با هم از خنده ریسه رفتند.
پسر گفت: یعنی فردا هم برنج و مرغ میخوریم.
بعد پدر در حالیکه به من نگاه میکرد و هرزگاهی چشمکی میزد گفت: بالاخره یه چیز خوشمزه ای میخوریم.
بعد پسر هی با خوشحالی و هیجان سوال میپرسید و پدر با حوصله و لبخند جواب میداد.
من از پسر پرسیدم حالا آخرین جمعه ای که پارک رفتید و این همه خوش گذشته کی بود؟
پسر داشت همینجوری فکر میکرد.
پدر در همین لحظه گفت: کفش آماده شد، بگذار اضافه نخ های دوخت را با فندک بسوزانم.
کفش را گرفتم و همینطور که داشتم میرفتم، صدای پدر و پسر را میشنیدم که داشتند خاطرات شیرین آن روز پارک که آخر نفهمیدم چه مدت پیش بوده و کجا بوده را همچنان با هم مرور میکردند.
مزهی این پدر پسری کامم را شیرین و جان و دلم را با طراوت کرد. شاید از آخرین جمعه ای که خانواده اش را به پارک برده و با هم برنج و مرغ خورده اند مدتها میگذرد. اما با وجود همه سختی ها و کمبودها، قدر نعمت های خوب زندگی را میدانند و هیچگاه از یاد نمیبرند.
یاد حرف بی بی جانم افتادم که توی شبهای تابستان روی پشت بام خانه وقتی همه میخوابیدند؛ پایان قصه هایش همیشه میگفت: آدم خوشبختی را روی دایره نمیریزد، خوشبختی را مثل گلاب تازه قمصر باید توی پستو گذاشت و هر چند یکبار درش را باز کرد و فقط بو کشید. بعد همینطور که از پدرو پسر کاملا دور شده بودم، برگشتم و با خودم گفتم: هی فلانی زندگی شاید همین باشد. یک دلخوشی ساده و کوچک...
@amirsajjad333
فرزندان حضرت آقا، با حضور در دفتر نمایندگی جنبش مقاومت اسلامی فلسطین برای عرض تسلیت بمناسبت شهادت فرمانده مبارز یحیی السنوار حامل سلام حضرت آقا و پیام حمایت ایشان از مقاومت فلسطین بودند. در دو سه ماه اخیر فرزندان رهبر انقلاب حضور میدانی فعالی در عرصهی پیام رسانی برای جبهه های مقاومت داشتند. از جمله حضور در بیمارستانها برای عیادت از مجروحین جنگ لبنان و حضور در دفتر حزب الله لبنان پس از شهادت سید حسن نصرالله. چرا فرزندان حضرت آقا؟ آیا مسئول دفتر، مشاورین و نمایندگان رهبری نمیتوانند این ماموریت ها را انجام دهند؟ اینکه حضرت آقا در اوج تهدید نظامی خود در نماز جمعه حاضر میشود و فرزندانش را نیز به صحنههای مختلف می آورد؛ این پیام را دارد که در شرایط جنگی و زمانی که دشمن سمت و سوی ما را نشانه گرفته است، اگر تهدیدی باشد همانند دوران دفاع مقدس ما هم کنار مردم و دوشادوش آنها ایستاده و بلکه جلوتر از همه در میدان حاضریم.
@amirsajjad333
امروز ما در دو جبهه متفاوت شهید دادیم. هم در جبهه مبارزه با رژیم تروریستی اسرائیل و هم در جبهه دفاع از امنیت مرزها در مبارزه با اشرار و تروریست های جیش الظلم. این دست درازی ها بی پاسخ نمیماند. چه یک رژیم تروریستی باشد و چه یک گروهک تروریستی. این خونهای پاک ریخته شده حتما منتقم دارد.دما دشمنانمان را خوب بلدیم. فقط کاری که باید بکنیم اینست که از متهم نمودن فرماندهان نظامی و تصمیم گیران امنیتی پرهیز کنیم و از تعیین زمان برای پاسخ اجتناب کنیم. ما باید حواسمان جمع نکات دیگری باشد. اینکه اسرائیل و گروهکهای تکفیری که با هماهنگی با هم به کشور ما حمله میکنند دو روی یک سکه اند. هردو حرامزاده هایی هستند که وجود نحس و نامبارکشان باید از روی زمین پاک شود. این خونهای پاک ریخته شده عجیب پاک کننده است.
@amirsajjad333
وزارت خارجه آلمان در اعتراض به اعدام جمشید شارمهد، که تابعیت آلمانی داشت اعلام کرده که کنسولگری های ایران را تعطیل میکند تا ایران بداند اعدام یک شهروند آلمانی تبعات جدی دارد.
ما هم با اعدام تروریست آلمانی، جمشید شارمهد، که با عملیات های تروریستی متعدد، دستش به خون ایرانیان زیادی آغشته بود به آلمانها فهماندیم در مبارزه با تروریستم و دفاع از حق هموطنان خود با هیچ کشوری شوخی نداریم. آلمان چند سال پیش هم در واکنش به حادثه میکونوس، اولین کشوری بود که با ژست طلبکارانه، سفیر خود را از تهران فراخواند و بعد از تشر رهبری که فرمودند سفیر آلمان را فعلا به تهران راه ندهید، اولین کشوری شد که دست از پا درازتر سفیر خود را دوباره به تهران فرستاد. جمشید شارمهد اعدام شد تا کسانی که میخواهند با ایران ارتباط داشته باشند، بدانند اگر ارتباط، ارتباط استکباری شد، ملت ایران آن را پس خواهد زد.
@amirsajjad333
دود عود ...
آدم خوب است تا زنده است برای خودش قبری تهیه کند. بعد همیشه بالای قبر خودش حاضر شود و برای خودش که زنده است فاتحه ای بخواند و چراغ خانه ابدی اش را خودش با قرائت قرآن نورانی و روشن نگه دارد برای وقتی که میخواهد برای همیشه در آن تاریکی بخوابد.
آدم خوب است برای خودش قبری تهیه کند و آنجا را بکند و هرزگاهی سر قبر خالی اش بنشیند، چشمهای خود را ببندد و لحظاتی خود را داخل قبر تصور کند. فکر کند مرده است. حالا فاتحه ای بخواند. برای خودش که داخل قبر خوابیده و برای خودش که بالای قبر نشسته. حالا همینطور که چشمهایش بسته است
بنشیند بالای سر خودِ مرده اش. چند لحظه پیش را بخاطر بیاورد. پشت آمبولانس خوابیده بود. او را آوردند انداختند روی سنگ خیس غسالخانه. شستشویش دادند. کفنش کردند. روی شانه ها تشییعش کردند. بر او نماز خواندند و دوباره انداختند پشت آمبولانس و آوردند اینجا. داخل این گودال سرازیرش کردند. یکی تربت آورد. دیگری آب زمزم. آن یکی گلاب و آن انگشتری خاص و در نهایت پرچم یا ابا عبدالله را انداختند روی کفنش. سنگ لحد را چیدند. همه جا تاریک شد. تاریکی مطلق. تاریکِ تاریک.دیگر نه صدای گریه ای. همهمه ای و نه صدای شیون و ناله ای. و دیگر تمام.
آدم باید گاهی قبر خودش را بکند و خود را در آن دفن کند .بعد چرتکه به دست بالای قبرش بنشیند و با خودش که توی قبر دراز کش شده حساب و کتاب کند. به خودش بگوید: آهای فلانی، از خودت خجالت بکش. با این همه ِاهِن و تُلپ همین بودی؟ تهِ تهِ همه حرفهای خوبت این بود؟ بعد باید هر حرفی که خودش به خودش می زند، سرش را بیندازد پایین و شرمسار بگوید: غلط کردم. آدم می شوم. بعد خودش که آن بالا نشسته به خودش که آن تو خوابیده چپ چپ نگاه کند و بگوید: با اینکه می دانم آدم نمی شوی، ولی باشد، باز هم برو و زندگی کن. و بعد خودش که آن تو خوابیده بگوید: این دفعه با همه دفعات قبل فرق دارد. قول می دهم. و خودش که آن بالا نشسته لبخند تلخی بزند.
آدم باید گاهی خودش را توی قبرستان دفن کند ، تا از گور بیرون آمدن را یاد بگیرد.دوباره زندگی کردن را یاد بگیرد.
بخاطر بیاورد که چه کارهایی باید انجام میداده که نداده و چقدر فرصتها محدود است.
آدم باید گاهی خودش را دفن کند و چشمهایش را بر روی خیلی چیزها ببندد؛ قبل از آنکه چشمهایش برای همیشه بسته شود.
@amirsajjad333
قربانیان سیل اسپانیا از صد تن گذشته و خیلی های دیگر هنوز مفقودن. مگر اسپانیا بهترین دانشگاهها و تز های مدیریتی در جهان را ندارد !؟ پس چرا چنین گرفتار شد؟ حالا فرض کنید همین وسعت تخریب که نه بلکه چندین برابر کمتر از آن در ایران اتفاق میافتاد؛ پشت آنتن اینترنشنال از حمید فرخ نژاد و علی کریمی گرفته تا هرچی عتیقه فراری، به صف میشدند تا مدیریت در ایران را تحقیر کنند. همهی واقعیت غرب همهی آنچیزی نیست که رسانه های غربی توی مغزمان میکنند. گوشه ای از واقعیت عریان، همین بحران سیل اسپانیا است که همان رسانه ها صدایش را در نمی آورند که غرب همچنان در ذهن برخی از ما اسطوره بماند.
@amirsajjad333
شنیده شدن صدای واحد از داخل کشور در شرایط جنگ هم یک تاکتیک جنگی هوشمندانه و موثر است. وقتی رئیس جمهور میگوید اسرائیل را باید با یک "پاسخ غیر قابل باور"، سرجایش بنشانیم و بعد از آن فرمانده سپاه هشدار میدهد "پاسخ غیر قابل تصوری" به شما خواهیم داد و کمال خرازی هم از احتمال تغییر دکترین نظامی کشور در راستای تولید سلاح اتمی سخن میگوید؛ این یعنی یک جبهه منسجم داخلی برای مقابله با هجوم دشمن شکل گرفته است که میتواند اراده کند وعده صادق را تا شماره ۱۰ یا ۲۰ یا هر مقدار که لازم باشد پیش ببرد. انتخابات آمریکا اصلا برای ما ملاک حمله نیست. چه بعد از انتخابات و چه قبل از آن. آنچه که ملاک است بزرگ، قاطع و دردناک بودن پاسخ ایران است.
@amirsajjad333
روسای جمهور آمریکا در تروریست بودنشان مشترکند. قاتلی میرود و قاتلی می آید. سید حسن نصرالله با بمب های سنگر شکن بایدن از میان ما رفت و حاج قاسم عزیز هم با دستور مستقیم ترامپ. وقتی نظام استکباری آمریکا بر پایه جنگ و اشغالگری و ترور استوار است؛ دیگر برای ما فرقی نمیکند چه کسی رئیس جمهور آمریکا باشد. قاتلی از روی صندلی کاخ سفید برمیخیزد تا قاتلی دیگر جای او را بگیرد. در میان قاتلها هم قاتل مهربان و قاتل خشن نداریم. قاتل، قاتل است. یکی با پنبه سر میبرد و دیگری با اره.
@amirsajjad333
زمانی که داعش اسرای خود را به روشهای مختلف اعدام میکرد، با دیدن فیلمهای اعدام، این سوال به ذهن انسان خطور میکرد که چرا این اسرا در لحظه ای که میخواهند اینطور فجیع اعدامشان کنند اینقدر رام و تسلیم هستند؟ چرا تقلا نمیکنند و تا لحظه آخر خود را در اختیار جلادان قرار داده اند؟
شما هم دقت کرده بودید به این مساله.؟
پاسخ این سوال را برخی روان شناسان اینطور داده بودند که داعش با از کار انداختن احساس شنوایی و بینایی اسرا مدت زیادی آنها را در حالت گیجی و ترس قرار میدهد، این احساس گیجی و سرگردانی و ترس شدید وضعیت روحی را باعث میشود که شخص برای مرگ و یا هر اتفاق دیگری رام و تسلیم میشود.
خیلی ها وقتی از یک بلندی به پایین نگاه میکنند تصور پرت شدن همانا و پرت شدنشان نیز همانا. نوعی ترس و گیجی باعث میشود فرد عکس العمل عادی انجام ندهد و به محض مشاهده ارتفاع، پرتاب شدن به پایین را قطعی ببیند و خود را تسلیم این واقعه کند.
میگویند گرگ که به گله ای حمله میکند وقتی میخواهد مثلا بره ای را شکار کند ناگهان جلوی او میپرد و میایستد. بره که روح ضعیفتری نسبت به گوسفندان دیگر دارد رفتار عجیبی انجام میدهد. او یک نگاهی به هیبت گرگ میکند و بعد خودش به طرف گرگ میرود تا گرگ او را بخورد.
ترس و گیجی و سرگردانی ناشی از یک روح ضعیف در مقابل خطری که بزرگ به نظر میرسد گاهی اوقات به دلیل بسته بودن بیش از حد مجاری ادراکی و گاهی به دلیل شدت غلبه ترس باعث میشود شخص به آغوش گرگ برود و بگوید مرا بخور یا خود را پرت کند یا در مقابل هر جلادی رام و تسلیم باشد.
بعد از قطعی شدن ریاست جمهوری ترامپ، برخی لیبرالهای اصلاحطلب همیشه ترسان و لرزان و آویزان بلافاصله دم از مذاکره با ترامپ زده اند.. آویزان شدن حقیرانه این جماعت به یال زرد ترامپ و لنگ دراز اوباما و گوشه دامن هریس را اینگونه میبینم. لذا احساس ترحم میکنم نسبت به این جماعت همیشه آویزان و سرگردان و این موجودات همیشه لرزان...آدمهای بدبختی هستند.
@amirsajjad333
پیش بینی امام خمینی و آقای نعیم قاسم.
در جلسه ای حجت الاسلام نعیم قاسم معاون دبیر کل حزب الله می گفت:
اول انقلاب با گروهی برای تشکیل حزب الله پیش امام آمدیم تا ایشان دستور دهند و مواردی را ابلاغ کنند.
گروهی از لبنان که حالا از موسسین هستند پیش امام آمدیم تا ایشان دستورات و نصایح خودشان را ابلاغ کنند. پس از اینکه ما توضیحاتی دادیم. امام هدف مارا مبارزه با اسرائیل اعلام کرد و گفت شما باید با اسرائیل بجنگید و خودتان را برای این موضوع آمده کنید.
ما دور هم جمع شدیم و هِی فکر میکردیم چگونه می توانیم با این عِده و عُده در برابر اسرائیل که آن موقع قدرتمندترین ارتش منطقه بود بایستیم. خیلی فکر کردیم و با هم گفتیم باید به امام اعتماد کنیم.ایشان تکلیف کردن و ماهم مکلف به پذیرش کلام ولی امر هستیم.
اگر امروز می بینید حزب الله پاسخ اسرائیل را میدهد فقط بخاطر پذیرش این اعتماد است.
پ.ن: آری اعتماد کردند به امامشان و توانستند قوی ترین ارتش منطقه و پنجمین ارتش دنیا را ذلیل کنند، ایکاش ماهم به ولی مان اعتماد داشتیم و پوزه دشمنانمان را میشکستیم. ایکاش به ایشان برای اقتصاد و امنیت و سیاسیت اعتماد میکردیم و خود را تکلیف گرا می دانستیم.
@amirsajjad333
بعضی ها نیمه عمر را عبور از چهل سالگی میدانند. برخی دیگر چهل و پنج یا پنجاه سالگی. من میگویم فرقی نمیکند؛ دهه پنجم زندگی که با عبور از چهل سالگی شروع میشود، دهه خاصی است. عبور از چهل سالگی و رفتن به سمت میانسالی در واقع رسیدن به مرز پختگی و جا افتادگیست.
آدم با عبور از چهل سالگی خیلی معطل حرف مردم نمیماند. نه حرفهای نیش و کنایه دار جماعت، خیلی آزارش میدهد و نه تمجید و تعریف دیگران را خیلی باور میکند.
نه اینکه شبیه سیب زمینی بشود؛ نه ...
بلکه بخاطر حرفهای تلخ دیگران، شبها بی خوابی به سرش نمیزند و سُرُم واجب نمیشود؛ و یا اگر به او گفتند تو بهترینی الکی قند توی دلش آب نمیشود و الکی در آسمانها پرسه نمیزند. بلکه جنس کلام را میشناسد و دیگر بلد شده بالا و پایین شدن فشارش را با کلماتی که مفت از دهانها بیرون می آید تنظیم کند.
آدمی با عبور از چهل سالگی و رسیدن به میانسالی با حس ششم و قدرت شهودش با آدمها مواجه میشود نه با احساسش. آدمهای جدید را به راحتی کنار خود نمینشاند. طرف تا بیاید ژست خوب و خاص بگیرد فکرش را میخواند و شیفته و شیدای کلامش نمیشود.
آدمی در میانسالی معطل آدمهای الکی زندگی اش نمیماند. دور ریختنی ها را دور ریخته و قدر رفیق های پرمایه و قدیمی را بهتر میداند. روی آدمهای خاطره ساز زندگی اش حساستر میشود و حرمت رفقای جانش را بیشتر نگه میدارد. از خوشبختی رفقای مانده اش احساس آرامش دارد و با گرفتاری های آنان او نیز گرفتار میشود.
آدمی با عبور از چهل سالگی و رفتن به سمت میانسالی تازه مبعوث میشود، بر انگیخته میشود و قدر داشته هایش را بیشتر میداند و از کنار نداشته هایش سبد تجربه به دست به راحتی عبور میکند تا خدا را به وجد آورد و به خود بگوید: فتبارک الله احسن الخالقین...
@amirsajjad333
هم ابلیس اشتباه کرد هم آدم.
منتها فرقشون اين بود كه ابليس وقتی متوجه اشتباهش شد توجيه كرد، از اشتباه خود دفاع کرد و حتی خود را بر حق دانست. اصلا وقیحانه با خالق هستی درافتاد. ولی آدم فورا عذر خواهی نمود و ابراز پشیمانی کرد و البته تجربه اشتباه خود را یک توشه برای ادامه راه زندگی و بندگی خود قرار داد.
من و شما هم اشتباه زياد ميكنيم ، اصلا بزرگترین سرمایه هرکدام از ما می تواند همین اشتباهاتمان باشد. برای پیدا کردن مسیر درست در برهوتی بی آب و علف شاید مجبور شویم راههای اشتباه زیادی را طی کنیم .
اصلا کدام مخترع را سراغ دارید که بی اشتباه یکراست به اختراع خود رسیده باشد.
انسانها ، بدون اشتباه کردن رشد نمیکنند ، پخته نمی شوند ، رنج نمی کشند و چیزی را تجربه نمیکنند.
هیچ چیز تازه و نویی بدون اشتباه و آسان به دست نمی آید. باید تجربه کرد. هزینه داد و دست آخر آموخت.
اصلا گاهی اشتباهاتمان بر جان و روح مان زخمها میزند. اشکالی ندارد. بقول شمس در پاسخ به مولانا : نور از محل این زخم ها وارد می شود.
انسان ممکن است اشتباه کند و حتما هم اشتباه میکند. من و شما هم اشتباه زیاد میکنیم. مهم اینست که بعدش چه میکنیم.
اشتباهمان را توجیه میکنیم یا میپذیریم و از آن درس میگیریم.؟
واقعا بعدش چه میکنیم.؟
@amirsajjad333
به سفارش دوستان فیلمی از ماجرای عملیات تروریستی آتلانتا دیدم. ماجرای اتهام زنی به یک قهرمان ملی؛ شخصیتی که میرفت ناجی مردم باشد؛ اما با نگاه دوستانش به قتل متهم شد! در کشاکش بازجویی دیالوگی ماندگار به افسر اف.بی.آی گفت؛ او گفت: کاری نکنید که مردم وقتی بستهای بمب دیدن بجای هشدار از صحنه فرار کنند و بگویند اگر به مسئولان اطلاع بدهیم؛ بلایی که سر ریچارد آوردن برای ما نیز اتفاق می افتد.
.
به نظرم پیام فیلم یک چیز بود؛ نباید اعتماد آدمها به خودمان را نابود کنیم. به دیگران برچسب زدن، حرف بَری، فضاسازی و خراب کردن دیگران برای پیشرفت شاید شما را در ظاهر پیروز میکند اما اطرافتان را از آدمهای مورد اعتمادتان خالی میکند. آدمهای کوتوله جای آدمهای قابل اعتمادتان را میگیرند و با شما کاری خواهد کرد که هیچگاه قابل تکرار نیست!
به قول دوستی، من یکبار قرار است زندگی کنم؛ پس بجای گند زدن با زندگی دیگران، تلاش کنید زندگی کنید!
بیاییم زندگی کنیم.
@amirsajjad333
تصویب قطعنامه ضد حقوق بشر علیه ایران دقیقا توسط کشورهایی انجام شده است که از حامیان جنایتهای بی سابقه ضد بشری رژیم اسرائیل در غزه و لبنان هستند. در دنیای زورمداران، که آتش بس غزه را وتو کرده و قطعنامه علیه ما صادر میکنند با زبان آدمیزاد نمیشود صحبت کرد. زبان گفتگو با آنها زبان " بتمرگید سرجای خودتان" است.
@amirsajjad333