به نظرم سخنرانی خیلی خوبیه ولی اگه انتقاد یا پیشنهادی راجع به این سخنرانی دارید ⇩درخدمتم✨♥️
👇🏻 #ناشناسمونه
https://harfeto.timefriend.net/16148556928361
🌸بسم رب شهدا والصدیقین🌸
• برای شهید شدن هنر لازم است
-هنر به خدا رسیدن
- هنر کشتن نفس
-هنر تهذیب
🌻دوست داری این هنر ها رو دونه به دونه یاد بگیری !
می دونم که دوست داری😇
حالا می خوای بدونی چجوری !
با یک ضربه کوچیک روی لینک پایین سه تا هنر بالا رو یاد بگیر 👇
@qrs6369
می خوای بدونی کی قراره این هنر ها رو بهت یاد بده!
شهدا !
باورت میشه !
میتونی تمام کلیپ های شهدا رو ببینی و راه شهادت رو ازشون یاد بگیری
کانال دختران مهدوی
❤️😍❤️😍❤️
@qrs6369
حاجآقادانشمندمیگفتن↯
یہجوونےاومدپیشمنبدنشمیلرزید؛
شرو؏ڪردبہحرفزدن:
گفتخوابامامزمانرودیدم!
میگفتخواببودمصداۍ آیفونتصویریخونہاومد؛
رفتمجلوۍدردیدمتصویرھیہ#سیدھ!!
جوابدادمگفتمشما؟!
گفتمن#سیدمهدیام
راهممیدیخونٺ!!؟
گفتمآقاقربونتبرمیہ#چندلحظہ
سریعشرو؏ڪردمبہجمعڪردنِ
ماهواره،پاسور،هرچیزےڪہ
ازنظرامامزمان#خوبنیست!
رفتمجلوۍآیفوندیدمنیسٺـ💔'
دویدمتوڪوچہ
دیدمآقادارھ#میره
همینڪهمیرفٺیہلحظہبرگشت!
#اشڪ توچشاشودیدم💔😭'!
میگفت:خدایا...
مندرتڪتڪخونہهاروزدم..
ولے#هیچڪسمنوراهمنداد🖤 :):
@dokhtaranehazrateAgha
♥️♥️♥️♥️♥️♥️
♥️♥️♥️♥️♥️
♥️♥️♥️♥️
♥️♥️♥️
♥️♥️
♥️
💞☘هۆاݪمحݕوݕ☘💞
🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی
🇮🇶 #تنــها_میان_داعش
نویسنده : #فاطمه_ولی_نژاد
#قسمت_سی_و_سوم
از اتاق ڪه بیرون آمدم
دیدم حیدر با عمو تماس گرفته تا از حال همه باخبر شود، ولی گریه های یوسف اجازه نمیداد صدا به صدا برسد. حلیه دیگر نفسی برایش نمانده بود ڪه عباس یوسف را در آغوش ڪشید و به اتاق دیگری برد.
لبهای روزهدار عباس از خشڪی تَرڪ خورده و از رنگ پژمرده صورتش پیدا بود دیشب یڪ قطره آب نخورده، اما میترسیدم این تشنگی یوسف چهار ماهه را تلف ڪند ڪه دنبالش رفتم و با بیقراری پرسیدم :
_پس هلیڪوپترها کی میان؟
دور اتاق میچرخید و دیگر نمیدانست یوسف را چطور آرام ڪند ڪه من دوباره پرسیدم :
_آب هم میارن؟
از نگاهش نگرانی میبارید،
مرتب زیر گلوی یوسف میدمید تا خنڪش ڪند و یڪ ڪلمه پاسخ داد :
_نمیدونم.
و از همین یڪ ڪلمه فهمیدم در دلش چه آشوبی شده و شرمنده از اسفندی ڪه بر آتشش پاشیده بودم، از اتاق بیرون آمدم.
حلیه از درماندگی سرش را روی زانو گذاشته و زهرا و زینب خرده شیشههای فاجعه دیشب را از ڪف فرش جمع میڪردند.
من و زن عمو هم حیران حال یوسف
شده بودیم ڪه عمو از جا بلند شد و به پاشنه در نرسیده، زن عمو با ناامیدی پرسید :
_کجا میری؟
دمپایی هایش را با بیتعادلی پوشید و دیگر صدایش به سختی شنیده میشد :
_بچه داره هلاڪ میشه، میرم ببینم جایی آب پیدا میشه.
از روز نخست محاصره،
خانه ما پناه محله بود و عمو هم میدانست وقتی در این خانه آب تمام
شود، خانههای دیگر هم کربلاست اما طاقت گریههای یوسف را هم نداشت
ڪه از خانه فرار ڪرد.
میدانستم عباس هم یوسف را به اتاق برده تا جلوی چشم مادرش پَرپَر نزند، اما شنیدن ضجههای تشنهاش ڪافی بود تا حال حلیه به هم بریزد ڪه رو به زن عمو با بیقراری ناله زد :
_بچهام داره ازدستم میره! چیکار کنم؟
و هنوز جملهاش به آخر نرسیده،
غرش شدیدی آسمان شهر را به هم ریخت. به در و پنجره خانه، شیشه سالمی نمانده و صدا به قدری نزدیڪ شده بود ڪه چهارچوب فلزی پنجرهها میلرزید.
از ترس حمله دوباره،
زینب و زهرا با وحشت از پنجرهها فاصله گرفتند و من دعا میڪردم عمو تا خیلی دور نشده برگردد ڪه عباس از اتاق بیرون دوید. یوسف را با همان حال پریشانش در آغوش حلیه رها ڪرد و همانطور ڪه به سرعت به سمت در میرفت، صدا بلند کرد :
_هلیکوپترها اومدن!
چشمان بیحال حلیه
مثل اینکه دنیا را هدیه گرفته باشد، از شادی درخشید و ما پشت سر عباس بیرون دویدیم. از روی ایوان دو هلیڪوپتر پیدا بود ڪه به زمین مسطح مقابل باغ نزدیک میشدند.
عباس بانگرانی پایین آمدن هلیڪوپترها را تعقیب میڪرد و زیر لب میگفت :
_خدا ڪنه داعش نزنه!
به محض فرود هلیڪوپترها،
عباس از پلههای ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر آب را به یوسف برساند. به چند دقیقه نرسید ڪه عباس و عمو درحالیڪه تنها یڪ بطری آب و بستهای آذوقه سهمشان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یڪ عمر گذشت.
هنوز عباس پای ایوان نرسیده،
زن عمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند. من و دختر عموها مات این سهم اندڪ مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :
_همین؟
عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی ڪه به حنجرهاش برگشته بود، جواب داد :
_باید به همه برسه!
انگار هول حال یوسف
جان عباس را گرفته بود ڪه پیڪرش را رویپله ایوان رها ڪرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :
_خب اینڪه به اندازه افطار امشب هم نمیشه!
عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد....
ادامه دارد....
تایپ رمان : ادمین کانال
کپی ممنوع/حرام🚫 است...✨
پیگرد الهی دارد...🌸
💞 @dokhtaranehazrateAgha
♥️
♥️♥️
♥️♥️♥️
♥️♥️♥️♥️
♥️♥️♥️♥️♥️
♥️♥️♥️♥️♥️♥️