eitaa logo
عـ.ـمـ.ـآ.ر.یـ.ـو.ن.³¹³
121 دنبال‌کننده
977 عکس
519 ویدیو
48 فایل
•﴿بِسمِ‌رب‌الحسێن؏﴾♥️! خــآدم ڪـآنــآل @AMMAR_YASER_313 شھیدخرازۍ✐ اگرکاربراۍرضاےخدآست پس‌گفتنش‌براۍچہ؟ پس‌کُپی‌حلالہシ فوروارد هم گشنگھ :)♥ ـــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎𑁍•• بیسیمچی مون⇩ @BISIM_chii #التماس‌دعا📿 والسلام♥️ 200...🚶.....300
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 ♥️بسم رب المحبوب♥️ تقریبا یه ربع تو راه بودیم تا بالاخره رسیدیم جمکران. در ورودی ماشینو پارک کرد. سید: بفرمایید بریم ببینیم پیدا میکنیم کاروانتون رو. فاطمه:ممنون چشم من😒 فاطمه: چرا کشتیات غرق شده؟! _هیچی بابا ولم کن آقا سیدم مشکوک شده بود شدیدددد! لابد پیش خودش میگه این دختره پرحرف چرا زبون به دهن گرفته!! اصلا بزار بگه. سید: خب یه نگاهی بندازید ببینید دوستاتون رو میبینید؟ فاطمه: نه من آشنایی ندیدم میخوای من میرم داخل مسجد رو بگردم فائزه جان شما با آقاجواد توی صحن بیرون رو بگردید. هر موقعیت دیگه ای بود قطعا از خوشحالی هم قدم شدن باهاش غش میکردم. ولی الان اصلا حالم خوب نیست... نمیدونم چی تو نگاهش داشت که اینجوری پریشونم کرد...! فاطمه از ما جدا شد و رفت طرف مسجد من و آقا سید جوادم همراه هم راه افتادیم... هم قدم هم آروم حرکت میکردیم... انگار نه انگار که قرار بود دنبال کاروان بگردیم...، هیچ کدوممون تو این دنیا نبودیم اصلا...! من تو فکر اون و حسی که تو این یکی دو ساعته تو دلم جوونه زده... اونم تو فکر... هعی... سید: چرا سرتون پایینه خانوم. نگاه کنید ببینید دوستاتون رو نمیبینید! چه قدر صداش قشنگه... چرا دقت نکرده بودم...! _چشم. سرمو که گرفتم بالا یه گنبد فیروزه ای جلوی چشمام نقش بست...خدای من اینجا جمکرانه؛ آرزوم دیدن اینجا و زیارت آقا بود... ولی حالا این قدر درگیر یه جفت چشم عسلی شدم که حتی نفهمیدم کجام...! _السلام علیک یا بقیه الله فی العرضه.... به زبون آوردن سلام همانا و جاری شدن اشکام همانا!! جواد با بهت سرشو طرف من چرخوند و وقتی دید نگاهش نمیکنم اومد جلوم عسلی چشماشو تو قهوه ای خیس چشمام دوخت! سید: چیشد یهو؟؟ _هیچی... یهو یه صدای آشنا اسممو از پشت سر صدا کرد... صدا:فائزه السادات خودتی...؟ ... ♡﴾ @AMMARIOON_313﴿♡ 🌸 🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸