eitaa logo
عـ.ـمـ.ـآ.ر.یـ.ـو.ن.³¹³
121 دنبال‌کننده
977 عکس
519 ویدیو
48 فایل
•﴿بِسمِ‌رب‌الحسێن؏﴾♥️! خــآدم ڪـآنــآل @AMMAR_YASER_313 شھیدخرازۍ✐ اگرکاربراۍرضاےخدآست پس‌گفتنش‌براۍچہ؟ پس‌کُپی‌حلالہシ فوروارد هم گشنگھ :)♥ ـــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎𑁍•• بیسیمچی مون⇩ @BISIM_chii #التماس‌دعا📿 والسلام♥️ 200...🚶.....300
مشاهده در ایتا
دانلود
وقت رمان
☀️هوالحبیب 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 کیان سر به زیر انداخت _یادم رفت معرفی کنم ,ایشون زهرا خانم خواهرم هستند با پایان حرفش به سرعت سر بلند کردم و به او نگاه کردم . نمیدانم چرا ولی احساس کردم او میداند در دلم چه خبر است, برای همین تا نگاهم را دید نقش لبخند بر لبش نشست. با صدای زهرا به او نگاه کردم _از آشنایی باهاتون خوشبختم بانوی زیبا _همچنین زهرا خانم کیان به نیمکت اشاره کرد _خب اگه موافقید بشینیم و شما بگید سوالی که ذهنتون رو درگیر کرده چیه؟ _بله بفرمایید بشینید راستش نمیدونم چجوری بگم بهتون!! زهرا چادرش را مرتب کرد و روی نیمکت کنارم نشست _ راحت باش جانم .بگو چی باعث شده شما نگران بشید و داداش من هم از نگرانی شما شدید نگران بشه و تا اینجا با سر بیاد!!! با چشمانی گرد شده به زهرا نگاه کردم . زهرا نگاهی به چشمانم کرد و آهسته خندید. کیان در حالی که خجالت کشیده بود با سرزنش لب زد _زهراااا زهرا دستش را روی لبش گذاشت _سکوت میکنم که سکوت منطقی تره!! با شنیدن لحن بامزه اش بلند خندیدم. کیان با خنده گفت: _از دست تو .ببخشید خانم ادیب شما بفرمایید مشکل کجاست؟ _راستش امروز داشتم با دوستم در مورد امام زمان عج صحبت میکردم وقتی بهش گفتم این روزا دلم میخواد آقا زودتر ظهورکنند تا ببینمشون , دوستم گفت.. نتوانستم ادامه جمله را بر زبان بیاورم .بغضم شکست و به گریه افتادم کیان با نگرانی نگاهم کرد _چرا گریه میکنید ؟بگید دوستتون چی گفت؟ _گفت من با داشتن یک گذشته سیاه و پر گناه,آلوده ام. اگه امام ظهور کنه حاضر نیست منو ببینه و بخاطر گناهانم گردنم رو میزنه.گفت بعدا بخاطر دعای ظهور پشیمون میشم زهرادستم را فشرد _ای جانم, عزیزم واسه همین داری مثل ابر بهار اشک میریزی.خوش به حالت عزیزم .شک نکن آقا خیلی دوست داره .تو روحت خیلی پاکه.ظاهرت هم که خیلی محجبه است حتی از بعضی از چادری ها هم با حجاب تری! _ولی من قبلا ظاهرم این مدلی نبود .استاد میدونند کیان که انگار تا به اون لحظه متوجه ظاهرم نشده بود دوباره نگاهم کرد و این بار برخلاف همیشه که سعی میکرد لبخندش را نبینم ,لبخندی از سر رضایت زد _حق با زهراست.شما روحتون پاک بوده که عیب ظاهرتون رو هم درست کردید. میدونید انسان وقتی توبه میکنه مثل زمانی که متولد میشه پاک میشه.شما الان از همه ما پاکترین ,پس بخاطر این حرفها خودتون رو ناراحت نکنید.حالا میرسیم به گردن زدن توسط امام, ببینید در این قضیه توطئه ای وجود داره و میخوان افکار عمومی را نسبت به آقا تخریب کنن !!! _یعنی چی این توطئه است؟ _ببینید این توطئه اثراتی را به دنبال داره و اون, مهدویت زدایی و انتظار زدایی هستش، یعنی اگر جامعه ای معتقد شد که امام زمان(عج)قراره بیاد تا هر کسی را که مرتکب گناه شده گردن بزنه، پس آمدنش توجیه نداره و کسی نباید منتظر حضرت مهدی(عج) باشه و با این تفکر اصل انتظار که افضل اعماله، از بین میره.تا اینجا متوجه شدید؟ _بله _ یه جا یه تحقیقی خوندم که خیلی جالب بود تو اون تحقیق اومده بود که در دهه هفتاد یکی از دانشجویان در تهران پایان نامه ای در رابطه با امام زمان(عج)داشته که در آن پرسیده شده بود آیا دوست دارید حضرت مهدی(عج)در زمان زندگی شما ظهور کنه؟ 74 درصد افراد پاسخ منفی داده بودن و دلیلشون این بود که اگر امام(عج)بیاد هر کسی را که گناه کرده باشه از بین میبره. امام زمان(عج)ظهور نمیکنن تا گردن گناهکاران را بزنن چرا که اگر قرار بود کسی که گناه انجام داده توسط حجت خدا مجازات بشه، پیامبر اسلام(ص) برای انجام این کار اولویت داشت و مسئله دوم اینکه اگر امام(عج) بخواد چنین کاری انجام بده، پس چرا خدا روز قیامت را قرار داده ؟ اگر منجی عالم بشریت بخواد افراد گنهکار را نابود کنه پس چرا خدا توبه را تا زمان مرگ قرار داده ؟یادتون نره که وظیفه امام زمان(عج)اینکه ناامید را امیدوار کنه، یعنی دست گناهکاران را بگیره و راه درست را نشون بده و این عمل تنها برای شیعیان نیست بلکه همه ادیان و فرقه ها را شامل میشه ایشون اومدند تا راه راست را به آنها نشان بدهند ولی با کسانی که در قرآن از آنها به عنوان فاسقین(افرادی که حجت را دیدند و نپذیرفتند و آن را باطل خواندند )نام برده شده، به مبارزه بر میخیزند.متوجه شدید؟ @dokhtaranehazrateAgha
🦋☔️🍄🦋☔️🍄🦋☔️🍄🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 در حالی که با فهمیدن واقعیت دلم گرم شده بود ,لبخند زدم _بله .خیلی ممنون استاد .ببخشید که به زحمت انداختمتون _این چه حرفیه خوشحالم که تونستم پاسخ سوالتون رو بدم زهرا لبخندی زد _خب دختر خوب حالا که فهمیدی آقا گردنتو نمیزنه حداقل یکم بخند.نترس اگه بخندی کسی نمیگه زشت میشی خندیدم _خیلی خوشحالم که باهاتون آشناشدم زهرا خانم _من بیشتر خوشحال شدم .از این به بعد هم بهم بگو زهرا, نه زهراخانم .احساس پیری میکنم ننه.من هنوز اول چلچلیمه!!! با تموم شدن حرفش خندید و مرا هم به خنده انداخت _باشه زهرا جون _آفرین دختر خوب راستی اسمت چیه بانو؟ _اسمم روژان عزیزم _چه عالی .شمارم رو بهت میدم هرموقع دوست داشتی بهم زنگ بزن .البته اگه منو به عنوان دوستت قبول داری _باعث افتخاره عزیزم من از خدامه یه دوست مهربون مثل شما داسته باشم . کیان از روی نیمکت بلند شد _خب با اجازتون مادیگه بریم _اختیاردارید اجازه منم دست شماست .بازم ممنون استاد به زحمت افتادید.و ممنون که باعث آشنایی من با زهراجون شدید. _زحمتی نبود شما رحمتید .امیدوارم بعدها بخاطر آشنایی با زهرا پشیمون نشید !!.یه سفردرپیش دارم دعا کنید خدا کمکم کنه و بتونم به این سفر برم _امیدوارم کارهاتون رو به راه بشه و بسلامت برید و برگردید. _هرچی خدابخواد, برگشت مهم نیست مهم اینه خدا این بنده گنهکارش رو قبول کنه. زهرا با شنیدن حرفهای کیان با گریه زمزمه کرد _ کیاان توقول دادی حرفی از رفتن دیگه نزنی با اتمام حرفش در حالی که گریه میکرد از ما دور شد. من که از رفتار زهرا مات و مبهوت مانده بودم ,پرسیدم _زهرا جون چرا گریه کرد ؟مگه کجا میخوایید برید؟ _زهرا جان الکی شلوغش میکنه .سعادتم شاید تو این سفر بشه .اگه قسمت شد برم ,این هفته که اومدید کلا بهتون میگم.شمافقط دعا کنید همه چیز درست شه. _امیدوارم به قول خانجونم هرچی خیره پیش بیاد براتون. _به دلم افتاده با دعای شما گره کارم باز میشه پس لطفا همیشه موقع نماز دعام کنید. _چشم براتون دعا میکنم فقط امیدوارم بعدا بخاطر دعام پشیمون نشم! کیان برای اولین بار بلند خندید و من در دل قربان صدقه خنده هایش شدم . کیان در حالی که هنوز آثار خنده برلبانش بود ،گفت: _ خب دیگه با اجازه من برم ببینم زهرا کجا رفت .اگه وسیله ندارید برسونیمتون؟ _ ممنونم وسیله هست شما بفرمایید .از طرف من با زهراجون هم خداحافظی کنید .لطفا شماره اش رو واسم بفرستید.ممنون _چشم ,خدانگهدار یاعلی _خدانگهدار کیان رفت و دل مراهم با خود برد.روی نیمکت نشستم و زیر لب زمزمه کردم _ای بی خبر ز دلم به خدا میسپارمت ای ماه شبهایم به خدا میسپارمت @dokhtaranehazrateAgha
☀️هوالحبیب 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 امروز سه شنبه بود کلاس سه شنبه های مهدوی بر پا بود . دیگر اختیار دلم را نداشتم مدتی از آخرین دیدارم با کیان در امامزاده گذشته بود و دلم بی قراری میکرد برای دیدار کسی که میدانستم هیچ گاه دلش با دلم گره نمیخورد.هرچه با دلم کلنجار رفتم که بی خیال دیدار شود سودی نداشت. مانتو عبایی بلندم را پوشیدم.روسری ام را مدل جذابی بستم.مدلهای جدید روسری بستن را در گوگل سرچ کرده بودم و بارها امتحان کرده بودم تا بالاخره توانسته بودم هربار روسری را مدل جذابی ببندم که دیگران به انتخاب پوششم گیر ندهند .با همین حجاب هم میخواستم خاص باشم. حال باورم شده بود که با حجاب زیباتر میشوم.نگاهی در آینه به خودم انداختم ,لبخندی به سادگی و در عین حال زیبایی ام زدم و راهی دانشگاه شدم تا شاید بتوانم با دیدن کیان قلب بی تابم را آرام کنم. ماشین را جلوی دانشگاه پارک کردم و در حالی که کیف کوچکم را برمیداشتم با عجله وارد دانشگاه شدم و به سمت سالن همایش پاتند کردم.وقتی پشت در رسیدم احساس میکردم نفسم بالا نمی آید چند نفس عمیق کشیدم و وارد سالن شدم .نزدیکترین صندلی به کیان را پیدا کردم . قبل از نشستن روی صندلی به کیان گفتم: . _سلام .ببخشید استاد تو ترافیک مونده بودم کیان مثل همیشه سربه زیر لبخندی زد _سلام خانم ادیب بفرمایید بشینید ایرادی نداره _ممنون استاد روی صندلی نشستم چشمم خورد به محسن همان دوست بی ادب کیان که با چشمانی گرد شده زل زده بود به من.میدانستم بخاطر پوششم متعجب شده است چون او مرا تا به حال با این پوشش ندیده بود .با صدای کیان از او چشم گرفتم و به کیان نگاه کردم _خب دوستان توجه کنید .من یه سفر چندماهه درپیش دارم که ... نا خوداگاه با صدای بلند و متعجبی دادزدم _چندمااااه باصدای خنده بچه ها سالن را برداشت با خجالت دست روی دهانم گذاشتم و در دل به خودم بخاطر این واکنش بچگانه ام لعنت فرستادم.در حالی که گونه هایم از خجالت گر گرفته بود لب زدم _ببخشید استاد بفرمایید کیان نگاه از من گرفت _بله عرض میکردم ,با اجازتون یه سفر چندماهه در پیش دارم این جلسه آخریه که قبل از سفرم در خدمتتون بودم .امیدوارم اگه خوبی و یا بدی دیدید به بزرگی خودتون ببخشید و حلالم کنید .در نبود من وظیفه اداره سه شنبه های مهدوی باشماست.خب اگه سوالی هست در خدمتتون هستم ؟ صدای همهمه بچه ها بلند شد .غم به دلم سرازیر شد . انگار رمق از پاهایم رفته بود .همه بچه ها بعد از خداحافظی با کیان و آرزوی سلامتی کردن برای کیان از سالن خارج شدند ولی من همچنان روی صندلی نشسته بودم.دلم میخواست گریه کنم ولی غرورم اجازه نمیداد سالن خالی شده بود و من مانده بودم و کیان.کیان در حالی که کیفش را به دست گرفته بود,به سمتم آمد _خانم ادیب حالتون خوبه؟ گیج به استاد نگاه کردم و نا خودآگاه از دهانم پرید _نمیشه به این سفر چندماهه نرید ؟ کیان نگاهش را به نگاه شرمنده ام دوخت ,لبخندی زد _مثل زهرا حرف میزنید .نمیشه نرم آرزوم رفتن به این سفره .هنوزم باورم نمیشه همه چیز جور شد و من دارم راهی میشم.فکرمیکنم بخاطر دعاهای شماست که گره کارم بازشده. برعکس همیشه که کیان نگاهش را به زمین میدوخت من نگاه گرفتم و به دستهایم دوختم. با غمی که در صدایم مشهود بود لبم جنبید _نمیشه مدت سفر تون رو کمتر کنید؟ _ واقعا دست من نیست _ببخشید استاد جسارتاکجا میخوایین برید ؟ _اگه قول میدید به کسی نگید میگم به چشمانش زل زدم _قول میدم استاد @dokhtaranehazrateAgha
☀️هوالحبیب 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 کیان نگاهش را به زمین دوخت و گفت: _اگه خدا قسمت کنه میخوام برم سوریه روژان با نگاهی ترسیده به او زل زد . حرف زدن برایش سخت شد آهسته گفت: _اونجا که الان جنگه .خطرناکه چرا میخوایید برید؟ _چون جنگه میخوام برم .یادتونه جلسه دوم سوالتون چی بود؟ روژان که سر از حرفهای کیان در نمی آورد کمی فکرکرد و گفت: _بله یادمه .سوال کردم گفته شده وقتی زمین پر از ظلم بشه حضرت میاد پس چطور با کارهای خوبمون باعٽ زودترشدن ظهور بشیم؟ _آفرین همین سوال بود .من چه جوابی دادم بهتون؟ _فرمودید بعضی ها میگن که نباید جلو ظلم رو گر فت خودمون هم باید ظلم کنیم تا جامعه پر از ظلم بشه تا آقا ظهورکنند .شما گفتید این حرف غلطه .پرشدن زمین از ظلم به معنای پرشدن زمین از ظالمان نیست .گفتید یک سری ادمهای مستکبر هستند که زمین رو پراز ظلم کردند و همین هم باعث شده مردم اعتراض کنند و خواهان عدالت باشند .درسته؟ کیان لبخندی زد و گفت: _احسنت! مشخص شد کامل جواب سوالاتتون رو فهمیدید .دقت کنید الان مردم از ظلم اون آدمهای مستکبر خسته شدند و دنبال گرفتن حق و اجرای عدالت هستند .واسه همین هم امثال من میرن سوریه و با اونها میجنگند تا عدالت رو برقرار کنند .تا خون انسانهای بیگناه که خواهان عدالتن ریخته نشه .الان وظیفه ام حکم میکنه که تو این مسیر قدم بردارم .مسیری که امیدوارم اخرش به شهادت ختم بشه با تصور شهادت کیان نا خوداگاه چشمهایم بارانی شد .باگریه گفتم: _استاد نگید اینجوری .زهرا حق داشت که همش گریه میکرد _اخه چرا گریه میکنید؟خانم ادیب شما دیگه لطفا گریه نکنید .این جلسه آخر نزارید خاطرات تلخ برامون بمونه .من تازه میخواستم ازتون بخوام هوای زهرا رو داشته باشیدو بهش حتما روزی چندباربگید بادنجون بم آفت نداره داداشت داعشیا رو به درک میفرسته و برمیگرده!! درحالی که هنوز اشک میریختم گفتم: _دوراز جونتون کیان دوباره از همان خنده های نادرش که جانم را میگرفت ,کرد و گفت: _الان یعنی دوراز جون که زنده برگردم با چشمانی گرد شده, گفتم: _استاد من کی چنین جسارتی کردم بهتون کیان خندید وگفت : _خانم ادیب دعا کنید هراتفاقی که به صلاحم هست بیفته .همیشه یادتون باشه بهتره واسه بهترین دوستانمون آرزوی شهادت کنیم .انسان یه روز به دنیا میاد و یه روز هم از دنیا میره .حیف نیست آدم شهید نشه و کم سعادت باشه و بمیره با تخسی گفتم : _دعا میکنم شهید بشید البته ان شاءالله بعد صدسال !!!! _الان دیگه دارم به این نتیجه میرسم زهرا تو این چندوقت شمارو شبیه خودش کرده _دعا کنید که همینطور باشه و من زهرا رو مثل خودم نکنم کیان نگاهش را به چشمانم دوخت و گفت: _شماذاتتون پاکه و این بهترین ویژگیه که شما دارید .شما نقض ظاهرتون رو برطرف کردید و کلی ویژگی های خوب دارید .من از خدامه زهرا شبیه شما بشه. دوباره در چشمانم نم اشک نشست و دلم لرزید برای کیان و چشمهایش.اگر او را از دست میدادم نمیدادم چگونه باید دل بی قرارم را آرام میکردم.کیان از داخل کیفش پاکت نامه ای درآورد و به سمتم گرفت و گفت: _میشه انقدر رفتن رو سخت نکنید؟؟؟ یه حرفایی هست که باید خدمتتون عرض میکردم ولی فرصتی نیست .تو این نامه نوشتم براتون .اگر خدا خواست و شهید شدم میتونید نامه رو بخونید و اگر سالم برگشتم لطفا بندازیدش دور .اون موقع خودم حضوری خدمتتون عرض میکنم.لطفا قول بدید که به حرفم گوش بدید _من هیچ وقت نمیخونمشباید خودتون برگردید و حرفاتون رو بزنید.من بی صبرانه منتظر اون روز می مونم _ممنونم .خب دیگه وقت رفتنه ! مواظب خودتون و زهرا باشید .مطمئنم برای هم دوستان خوبی میشید _چشم من مواظب زهرا هستم تا برگردید ولی شماهم قول بدید که برگردید,باشه؟ _تا ببینم خدا چی میخواد ان شاءالله هرچی خیره اتفاق میفته در حالی که اشک میریختم بی خیال شرم و حیا شدم و گفتم: _من ان شاءالله نمیفهمم .باید قول بدید که برمیگردید... @dokhtaranehazrateAgha
☀️هوالحبیب 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 کیان که از بی قراری من شوکه شده بود گفت: _روژان خانوم _تو رو خدا قول بدید؟برمیگردید مگه نه؟ _اگه خدا نخواد من چطوری میتونم برگردم .همش دست خداست.پس ان شاءالله _خدا میخواد من انقدر التماسش میکنم که بخواد.میشه شما هم بخواین که برگردین.حالا قول بدید برمیگردید؟؟؟.. کیان که با دیدن بی قراری و اشک های من مستأصل شده بود گفت: _قراربود گریه نکنیدااا.چشم من قول میدم برگردم .راضی شدید؟حالا اشکهاتون رو پاک کنید .الان اگه کسی بیاد فکرمیکنه من چی بهتون گفتم که اینجوری مثل ابر بهار اشک میریزید. اشکهایم را پاک کردم و گفتم : _مواظب خودتون باشید.امیدوارم به سلامت برگردید _چشم. _با اجازه.خدانگهدار قبل از اینکه کیان حرفی بزند به او نگاهی کردم و به سمت در رفتم.دستم روی دستگیره بود که گفت: _روژان خانوم حالا که میخواست برود برایش شده بودم روژان .با چشمانی که برای هزارمین بار میبارید به سمتش برگشتم و به چشمانش زل زدم.چشمان او هم انگار اماده باریدن بود .با چندقدم خودش را به من رساند. تسبیح شاه مقصودش را از جیبش خارج کرد و به سمتم گرفت . دستم را به سمتش دراز کردم .تسبیح را کف دستم گذاشت و گفت: _یادگاری بمونه برای شما اشکم روی گونه ام جاری شد.در حالی که سعی میکردم صدای گریه ام بلند نشود گفتم: _امانت می مونه پیشم . به چشمانش نگاه کردم اولین قطره اشک که روی گونه اش ریخت سر به زیر انداخت و گفت: _مواظب خودتون باشید.خدانگهدار _به امید دیدار دستی که تسبیح در آن قرارداشت را به قلبم چسباندم .به او پشت کردم که از سالن خارج شوم. زمزمه پر از غم کیان را شنیدم که گفت: _عشق یک سینه ی پر از آه و یک دل بی قرار میخواهد خواب راحت برای عاشق نیست عاشقی حال زار میخواهد دیدن یارگرچه شیرین است نیست عاشق کسی که خودبین است حرف عشاق واقعی این است هرچه میل نگار میخواهد با سرعت از او و عاشقانه هایش دور شدم. با قلبی که یکی در میان میزد و چشمانی که بی توجه به نگاههای دیگران میبارید از دانشگاه خارج شدم. @dokhtaranehazrateAgha
بسم الله الرحمن الرحیم
🌹شهدای ماه اسفند 🌹 🌹عجب ماهیه این اسفند ماه شهید حمید باکری ۶ اسفند شهید حسین خرازی ۸ اسفند شهید امیر حاج امینی ۱۰ اسفند شهید حاج ابراهیم همت ۱۷ اسفند شهید حجت الله رحیمی ۱۸ اسفند شهید عبد الحسین برونسی ۲۳ اسفند شهید حاج عباس کریمی ۲۴ اسفند شهید مهدی باکری ۲۵ اسفند 🌹لقاء الله مبارک شما باد، عارفان گمنام و مردان بی ادعا 🌹هدیه به روح مطهرشان صلوات. 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄• @dokhtaranehazrateAgha •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
♥️ و من همیشه اسفنـــــد را به خاطر شما جور دیگری دوست دارم... شبیه بوی بهار... شبیه خندیدن در بهشت خدا.. ↓. 🐾.↓  @dokhtaranehazrateAgha
اعضای جدید خوش اومدید ❤️ بمونید برامون💐
مداحے سید رضـا نࢪیمانے فقط اونجا ڪھ میگھ↯ گناھ دخترم چے بودھ ڪھ بابا ندیـد🍃😭 🌸 ⃟🌸 @dokhtaranehazrateAgha 🌸 ⃟🌸