eitaa logo
عمار ولایت 🇮🇷
1.4هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
5.4هزار ویدیو
138 فایل
عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است نظرات و پیشنهادات(ناشناس ) ⬇️⬇️⬇️ https://harfeto.timefriend.net/17046539604984 نظرات و پیشنهادات(شناس) ⬇️⬇️⬇️ @Rahseparr
مشاهده در ایتا
دانلود
●محمد در آخرین پیامک برایم نوشته بود: «هرجا باشم عاشقتم. ایران باشم یا خارج، هرجا باشم عاشقتم...» ●می‌گفت همسر سادات داشتن هم خوب است و هم سخت. فکر اینکه همسرت دختر حضرت زهرا (سلام الله علیها) است، اجازه بدرفتاری را به آدم نمی‌دهد و از طرفی قدم‌هایش برکت زندگی است.» ●در انجام وظیفه و کارهایش خلوص عجیبی داشت. یادم هست که می‌گفت «من سر کارم ساعتی را کنار دستم گذاشتم و مدت زمان چای خوردن و دستشویی رفتن‌هایم را حساب می‌کنم و از اضافه کاری‌هایم کم می‌کنم که حقی از بیت‌المال به گردنم نماند.» ●محمد خیلی خوش اخلاق بود. واقعاً اگر بگویم اخم او را ندیدم، گزافه نیست. حتی وقتی درمعراج شهدا برای آخرین‌بار او را دیدم همان لبخند زیبا و همیشگی را روی لب داشت. ‌●خدا را شکر می‌کنم که محمد من هم شهید شد.چون او شهادت را دوست داشت.خیلی شهادت را دوست داشت. ✍به روایت همسر شهید 🌷
محمد و رحمان هر دو رفیق بودند بچه محل، عضو یک گردان و... با هم عقد اخوت خونده بودند... محمد شده بود فرمانده؛ رحمان رو گذاشت بیسیم چیش.... اما رحمان تو کربلای ۵ پر کشید و رفت... محمد خیلی بیقراری میکرد چند بار وقتی میخواست مداحی کنه اول دعا که اومد بسم الله رو بگه وقتی به بسم الله الرحمن میرسید دیگه نمیتونست ادامه بده...گریه امانش نمیداد... یه شب محمد تو مناجاتای سحرش با رحمان صحبت میکرد...رفیق بنا نبود نامردی کنی و... بالاخره نوبت محمد شد با پهلوی دریده به دیدار خدا بره و اینگونه بود که محمد رضا تورجی زاده فرمانده گردان یا زهرا از لشکر امام حسین اصفهان بعد از گذشت چند ماه از دوستش سید رحمان هاشمی به خدا پیوست... الانم مزارشون کنار هم تو گلزار شهدای اصفهانه...جانم به این ... سمت راست: 🌷 سمت چپ: 🌷
🔻به عشق حضرت زینب ●بار دومی که میخواست به سوریه برود خیلی ناراحت بودم میگفتم یکبار رفتیدکافی است برای چه دوباره می روید، کنارم نشست وگفت اگرمابه سوریه نرویم چه کسی میخواهدبه نیروهای مردمی سوریه کمک کند؟ مردمی که مظلومندوزیربارحملات تکفیری ها، له میشوند، کسی نیست آنهارایاری رساند، من به خاطراسلام میروم تااجازه ندهم حضرت زینب یک باردیگر به اسارت دربیاید، بااین حرف هامرا متقاعدکردند بااینکه مدام گریه می کردم ولی دربرابر حضرت زینب تسلیم شدم وراضی هستم به رضای خدا. ‌●دختر شهید در ادامه عنوان میکند: بعدازشنیدن خبرشهادت پدرجزخنده کاری نمیتوانستم بکنم زیراهرکسی آرزوی شهادت راداردو واقعاخوشحال بودم که پدرم شهیدشده چون لیاقتش راداشت زیرااین فیض عظیم نصیب هرکسی نمیشود. ✍راوی:دخترشهید 🌷
💠ماجرایِ عروسـےِ سردارِ زهرایی ●برای عروسی‌اش علاوه بر میهمانان یک کارت دعوت نیز برای حضرت زهرا سلام الله علیها مینویسد و به ضریح حضرت معصومه (س) می‌اندازد شب حضرت زهرا (س) را در خواب میبیندکه به عروسی اش آمده شهید ردانی پور به ایشان میگوید: خانم ! قصد مزاحمت نداشتم ، فقط میخواستم احترام کنم حضرت زهرا (س) پاسخ میدهند: «مصطفی جان! ما اگر به مجالس شما نیائیم به کجا برویم؟» ●شهید مصطفی ردانی پور دیگر تا صبح نخوابید نماز میخواند دعا میکرد، گریه میکرد میگفت من شهید میشوم شب عروسی بلند شد سخنرانی کرد و گفت : « امشب عروسی من نیست عروسی من وقیته که توی خون خودم غلت بزنم» سه روز بعد از عروسی به منطقه رفت بدون عمامه، بدون سِمَت ، مثل یک بسیجی ، اولِ ستون راهی عملیات شد. ● عملیات والفجر 2، درمنطقه حاج عمران و تپه های شهید برهانی شروع شده بود تا اینکه گلوله ای از پشت سر به جمجمه اش اصابت میکنداز خدا خواست که گمنام باشد و بدنش در جایی بماند که دست هیچکس به او نرسددر نهایت پیکرش پیدا نشد و مصطفی برنگشت که نگشت ●ولادت: ۱۳۳۷،اصفهان ●شهادت: ۱۵ / ۵ /۱۳۶۲،عراق
خاطره ای به روایت همسرشهیدنوید در مورد محبت و احترام خاص شهید به مادر بزرگوارشان: « - با خوشحالی می گفت مادرم در حق من مستجاب الدعوه است، هروقت کارم گیر میکنه، زنگ میزنم و به مامان میگم دعام کنه، کارم درست میشه… - می گفت گاهی به ویژگی های مادرم که فکر میکنم، می بینم یسری چیزا خدا تو وجودش قرار داده، یسری ویژگی ها داره که لیاقت مادر شهیدشدن رو داره… - ملتمسانه می گفت شهدا دعا کنید شهید بشم، مادر منم مثل مادرِ شما تاج مادر شهیدی سرش بگذاره و روز قیامت بین همه مادرا پیش حضرت زهرا (س) سربلند باشه… - خیلی مادری بود و هست. اصلا شهدا همه مادری اند...» (برگرفته از پیج اینستای همسرشهید) - سلامتی همه مادران شهدا به ویژه مادر عزیز شهیدنوید و شادی روح پدر شهید صلوات.. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
💠اخلاق خوب اعتقادات مذهبی قلبی اش خیلی زیاد بود، منیتی نداشت بدون اینکه در ظاهر بخواهد به مردم نشان دهد. همش در نهانش بود نه آشکار بلکه فقط بین خودش و خدایش بود. ● بدییی اگر در خانواده و دیگران می دید زود فراموش می کرد ولی خوبیشون را حسابی به خاطر می سپرد و قدر دانشان بود... طاقت نداشت غم خانواده و یا کسی را ببیند همیشه سعی می کرد خانواده و اطرافیانش را از خود راضی نگه دارد. بله! همین خوبی هایش بود که از آن یک شهید ساخت. 🌷
●بعد از ازدواج یقین پیدا کردم که محمد شهید خواهد شد. همیشه آرزوی شهادت داشت و هنگام عبادت ارتباط خوبی با خدا برقرار می‌کرد. برای غذا خوردن با هر لقمه بسم‌الله می‌گفت. از سحر تا طلوع آفتاب نماز و دعا می‌‌خواند. خیلی به دعای بعد از نماز مقید بود. آرامش خاصی داشت و خیلی متین بود. ● گاهی اوقات اگر من از دست بچه‌ها عصبانی می‌شدم با خنده می‌گفت اینها بچه هستند خودت را ناراحت نکن. هیچ‌وقت صدای بلندش را کسی نشنید. هر کاری و نظری داشتم خیلی متین و آرام گوش می‌داد بعد اگر درست نبود توجیه می‌کرد. خیلی راحت با مسائل و مشکلات کنار می‌آمد. ● حق‌الناس را خیلی رعایت می‌کرد حتی وقتی آب را باز می‌کرد تا وضو بگیرد. اگر سفره می‌انداختیم و چند قاشق غذا باقی می‌ماند می‌برد جایی برای مورچه‌ها و پرندگان می‌ریخت و می‌گفت اینها بخورند بهتر از دور ریختن است. ✍راوی : همسر شهید 🌷
🔹بیشتـر وقت ها لباس پوشیدنش جوری بود که تیپ و ظاهرش مثل بچه‌های‌جنگ باشد... ولی آن روز شلوار کتان پوشیده بود و خیلی شیک شده بود. جلو رفتم و گفتم: سید! شما هم ؟! سید گفت : به نظر تو از لحاظ شرعی اشکالی داره؟؟؟ 🔸گفتم: نه! گشاده، هیچ علامتی هم نداره ، ولی برای شما خوب نیست. گفت: میدونم؛ ولی امروز رفته بودم با یه سری از جوون ها فوتبال بازی کنم! بعد هم باهاشون صحبت کردم و دعوتشون کردم به هیئت. بعد هم گفت: «وقتی با تیپ و ظاهری مثل خودشون باهاشون حرف میزنی بیشتر حرفت رو قبول میکنند.» 🌷 ┄┅┅❅💠❅┅┅┄ ✅@ammarvelayat113