فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شروع جمع آوری نمایشگاه " زن،زهرا،سعادت"
💠مسابقه خاطره گویی" اولین خبر، اولیناثر:💠
🔺خاطره ۱۲
بسم رب الشهدا و الصدیقین
روز جمعه بود
طبق معمول روزهای، قبل یک ساعت قبل از نماز صبح برای انجام کارها بیدار شده بودم
مشغول مطالعه بودم
چند دقیقه ای به اذان صبح صدای زنگ تماس تلفن همراه پدرم به صدا در آمد
کنار پدرم رفتم که در حال صحبت کردن با تلفن بودن
بین صحبتاهایی که رد و بدل شد
این کلمات تعجبمو بر انگیخت
سردار ، شهادت ،ترور
متوجه شدم عموعباس،هستن
پدرم فقط،جواب میدادن فکر،نکنم اشتباه شنیدی
این از،حربه های دشمن که بخاطر،ترس از اسم سردار این خبر رو پخش،کردن
مادرم ،خواهرام،و برادرم ماتو مبهوت داشتیم فقط مکالماتو گوش میدادیم
تا اینکه تلویزیون رو روشن کردیم
بله اونچه که گفته بودن درست بود
همه ما شکه ، بهت زده به صفحه تلویزیون
خبر شهادت سردار و همراهانشون
گزارش گر خبر بازگو میکرد
حاله همه مون حال کسی،بود که داغ عزیز دیده بود
هر کدوم اشک تو چشمامون حلقه زده بود
نمیدون اون لحظه با حرف خواهرم یاد لحظه ای افتادم
همه اهل حرم با بودن عباس احساس غرور میکردن و همه کودکان امیدشون به برگشت عباس،بود تا اینکه ......... میرو علمدار،نیامد
ندبه اون هفته هم رنگو بوی دیگه داشت فراق مضاعف
همراه با فراز هایی ندبه که قرائت میکردیم اشک ها همچنان از دیدگانمون روان بود
ظهر شد آماده رفتن به نماز،جمعه شدم
نحوه شهادت سردار حالمو خیلی منقلب کرده بود
بین راه تا رسیدن به مصلی با خودم روضه،اربابو علمدارشو مرور میکردم
و حسرت غبطه میخوردم به حال سردار
من فقط،چند ساله از،فراق شهادت حالم دگرگون بود از اینکه شهدای مدافعه حرم رودیده بودم که چند سالی از،من بزرگ تر بود که خدا چه زیبا در آغوششون گرفته امام حسین چه خوب خریدشون
شهید حججی و........(حالا سردار،، دلم بدجوراز ماندنو در این قفس دنیا شکسته و گرفته بود )
ولی سردار سالها با تک تک شهدا زندکی کرده، همراهشون بود
هر لحظه رو در فراق شهادت میسوخت
از طرفی خیلی خوشحال بودم که سردار به آرزوی چندین ساله اش رسیده بود
ثمره مجاهدات شبانه روزی سردار دلها داده شده بود
رسیدم مصلی
بین خطبه های نماز جمعه همچنان بغضو اشک راه گلمو بسته بود
و آرام آرام بدون اینکه کسی،متوجه بشه سرمو انداخته بودم پایین و اشک از،چشمانم روان بود
خطبه ها تمام شد
نماز،جمعه خوانده شد
بین الصلاة از مداح دعوت کردن برای مداحی و عزاداری بر علمدار ایران
حالم خیلی بدتر شد جسم سردار،انگشتر ،اربا اربا ،سوختن ،دست بریده
اینا چیز هایی بود که کودکی ، نوجوانیم و تا اون لحظه فقط در روضه های هر روزصبحم برای ارباب میخواندم و میگریستم در روضه های هفتگی ،شنیده بودم
ولی اون لحظه روضه ی مجسم سردار بود
با تمام وجودم این روضه ها رو در جسم شهید سردار میدیدم
و چه خوب شهادت نصیبو قسمت شما شد
چند سالی که از عمرم میگذره در فراق معلمی چون شما سپری شد کسی،که شیوه و روش،زندگی اش علوی و زهرایی حسینی بود
تا لحظه شهادت مثل روضه هایی که برای مادر میخوندید پای ولایت بودید تا شهادت
حالاکه به دیدارو وصل معشوق رسیده ای و سر سفره ارباب متنعمی چندین سال چون شما عمرم در حسرت شهادت سپری میشود و هنوز،خبری نیست شفاعت کن که مثل علی اکبر امام حسین در جوانی شهادتی حسینی و زهراگونه نصیبو رزقو روزی این رفیقت و نوکر ارباب هم باشد
گمنـــــــــــــــــــام
💠مسابقه خاطره گویی " اولین خبر،اولین اثر"💠
🔺خاطره ۱۳
🌹بسم الله القاصم الجبارین 🌹
روز شهادت سردار روزی بود که انگار نزدیکترین و دوست داشتنی ترین کسم را از دست داده بودم.
حدود یک ماه بود که به علت تعمیر منزل ،تلویزیون را جمع کرده بودیم .
مسئول پایگاه حضرت زینب(س) زنگ زد و گفت که بعداز ظهر در پایگاه مراسم داریم حتما شرکت کنید .
گفتم مگه چه شده؟😳
با بغض گفت که حاج قاسم شهید شده. 😢
قسمش دادم که راست می گویی؟!
با گریه گفت آره 😭
باورم نشد ...
بغض راه گلویم را بسته بود.
تلویزیون را آوردیم و با کلی دردسر وصل کردیم به هر شبکه که میزدم با خشی که داشت شهادت سردار را اعلام می کرد .
با صدای بلند گریه کردم 😭
الان که هنوز دارم گذشته را یادآوری و مرور میکنم همان حال را دارم .
بچه هایم با تعجب مرا نگاه می کردند و بعداز متوجه شدن خبر آن ها هم زدند زیر گریه .
با گریه ای که امانم نمی داد به خواهرانم تلفن کردم و قضیه را گفتم آن ها هم شروع به گریه کردند .
آخر یک بار در اربعین داعش لعنت شده میخواست به زائران امام حسین (ع) حمله کند و حاج قاسم گفته بود: وای به حالتان اگر ذره ای خون از بینی زائران بیاید .
همیشه آرزوی کربلا داشتم و با این حرف حاج قاسم دلم قرص قرص شده بود.
ان شاءالله سایه اشان از سرمان کم نشود .
خانم آدینه علی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یسنا انصاری
دکلمه خوانی برای سردار 💫✨
💠 هیئت عمار یاسر
🔶🔸 @ammaryaseresfarvarin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نازنین فاطمه بقایی
دکلمه خوانی برای سردار 💫✨
💠 هیئت عمار یاسر
🔶🔸 @ammaryaseresfarvarin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🔸"مسابقه اولین خبر، اولین اثر"🔸🔹
نازنین فاطمه انصاری
💠 هیئت عمار یاسر
🔶🔸 @ammaryaseresfarvarin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معصومه شارینی
دلنوشته سردار دلها
💠 هیئت عمار یاسر
🔶🔸 @ammaryaseresfarvarin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مطهره سروش
دلنوشته سردار دلها
💠 هیئت عمار یاسر
🔶🔸 @ammaryaseresfarvarin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نازنین فاطمه انصاری
دلنوشته سردار دلها
💠 هیئت عمار یاسر
🔶🔸 @ammaryaseresfarvarin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اثردوم
نازنین فاطمه انصاری
دلنوشته سردار دلها
💠 هیئت عمار یاسر
🔶🔸 @ammaryaseresfarvarin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید | حاج محمود کریمی
ای امیرالمؤمنین را یار یا ام البنین...🌹
#وفات_حضرت_ام_البنین
💠 هیئت عمار یاسر
🔶🔸 @ammaryaseresfarvarin
💠مسابقه خاطره گویی " اولین خبر، اولین اثر"💠
🔺خاطره ۱۴
🥀 به نام او که آفرید دل ها را تا حاج قاسم بشود سردارش🥀
با صدای پیامک گوشیم از خواب بیدار شدم.
پیام از طرف خواهر همسرم بود .
متعجب شدم! یعنی صبح به این زودی چی کارم داره؟!🤔
پیامو که باز کردم دیدم نوشته : سردار سلیمانی شهید شده.
تا به اون روز سردار سلیمانی رو نمیشناختم .
همسرم رو که هنوز خواب بود صدا زدم .
گفتم بیدار شو آبجی پیام داده که سردار سلیمانی شهید شده .
همسرم سرا سیمه از خواب بیدار شد و به منزل مادرش رفت تا ببینه خبر صحت داره یا نه .
اما مثل این که تلویزیون هم خبر از شهادت سردار می داد.
ظهر هم به مراسم عزاداری دعوت بودیم اونجا هم کسی اطلاعی نداشت .
با خودم گفتم حتما شایعه است .
ولی مدتی بعد دیدم همه جا خبر شهادت پیچیده و کل کشور در غمی بزرگ فرو رفت و همه عزادار شدند ولی من باز هم باور نمیکردم
تا این که رهبر عزیز رو با کلی جمعیت در تلویزیون دیدم که بر پیکر مطهر سردار سلیمانی و سردار ابو مهدی المهندس و هم رزمانشان نماز می خواند و اشک می ریزد
شدیدا ناراحت و متاثر شدم هم به خاطر شهادت حاج قاسم و یارانش و هم به خاطر اشک های رهبر عزیزم .
هنوز هم ناراحتم و غصه دار . اما این بار سردار را می شناسم .
دلمان برای سردار تنگ است و کشور خیلی به وجود ایشان محتاج است.
سردار سلیمانی را از دست دادیم اما باید حواسمان را جمع کنیم که سردار های دیگر را از دست ندهیم .
کشور پر از سردار سلیمانی هاست .
ان شاءالله که ماهم قدم در راه حاج قاسم بگذاریم وبا رسیدن به شهادت به سردار و یارانش ملحق شویم.
ارزویمان برای یکدیگر شهادت و عاقبت بخیری باشد ان شاءالله.🤲
خانم سلیمانی
🔹🔸"مسابقه اولین خبر، اولین اثر"🔸🔹
خاطره ۱۵
روز جمعه عروسی یکی از فامیل های نزدیکمان بود و روز قبل هم در عروسی بودیم شب که به خانه اومدیم آنقدر خسته بودیم که خوابیدیم و صبح که شد دوباره آماده رفتن به عروسی شدیم چون خیلی خسته بودیم اصلا تلوزیون را روشن نکردیم
و گوشی رو هم چک نکرده بودیم به عروسی که رسیدیم دیدم همه باهم درمورد مرگ کسی صحبت میکنند
من که تازه رسیده بودم دیدم مادر بزرگم خیلی ناراحت است پرسیدم عزیز چی شده؟ با زبان تاتی به من گفت:( چومانِشو سردار شَهیدا یَرد. چوما تکیه گا بو آندا مظلومُنَ دِفاش میَرد.)
من که همش ۹ سالم بود و اطلاعات زیادی درمورد سردار نداشتم با ناراحتی، مادر بزرگم خیلی ناراحت شدم و دیگه حال و حوصله ی عروسی رو نداشتم پیش پدرم رفتم و از او دوباره پرسیدم! پدرم درمورد شجاعت دلاوری های سردار توضیحاتی داد. غم بزرگی روی سینه ام نشست و همش به پدرم می گفتم چه کسی سردار ما را شهید کرده است؟ باید انتقامش را گرفت! و پدرم دید که من چه قدر ناراحت هستم گفت حتما حتما باید انتقام گرفت و این حرکت دشمن بی جواب نمی ماند.
افسوس که سردار سلیمانی رفت
سردار سپاه قدس ایرانی رفت
دشمن به خیال خویش آسوده شده
غافل که به جنگ صد سلیمانی رفت
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
و این بود خاطره ی من امید وارم که لذت برده باشید🙏🏻🙏🏻🙏🏻🌱🌱
نام:نازنین فاطمه❄️
نام خانوادگی:انصاری❄️
۱۱ ساله ❄️
💠 هیئت عمار یاسر
🔶🔸 @ammaryaseresfarvarin
💠مسابقه خاطره گویی" اولین خبر،اولین اثر"💠
🔺خاطره ۱۶
به نام برانگیزاننده ی دلها
حاج قاسم را از سالها پیش می شناختم، نه شناختی عمیق و توام با محبت، اما اسم و رسمش را می دانستم شاید به واسطه ی دوستان با مطالعه و اهل دلی که از جانب خداوند هدایتگر در مسیر زندگی ام قرار گرفته اند.
حاج قاسم را با سپاه قدس و نقشی که در پیروزی های حزب الله لبنان داشت، می شناختم
همان زمان بود که فهمیدم ماهیت، پاسداری از انقلاب و صدور آن به سرزمین های دیگر است و تفاوت آن با ارتش قهرمان وطن مان که وظیفه حراست از حدود داخلی کشور را دارد در همین است وگرنه ماهیت هر دو یکی است و آن، حفظ تمامیت ارضی، فرهنگی، اجتماعی و اعتقادی سرزمیت مان است.
اما بیشتر از اوایل دهه ی ۹۰ بود که سردار را شناختم، همان وقت ها که داعش تازه شکل گرفته بود و مفهومی به نام مدافعان حرم بر سر زبان ها افتاد...
از همان زمان در کنار احترام وافرم به حاج قاسم، مهری عمیق نیز از او و شخصیت والا و الهی او در وجودم شکل گرفت...
اسفند ماه سال ۹۴ وقتی شلمچه بودم، از فروشگاه فرهنگی جنب یادمان شهدای شلمچه، چند جلد کتاب و یک بند سوئیچ خریدم...بند سوئیچی که یک سمت آن تصویر زیبای رهبر عزیزمان و سمت دیگر آن، تصویر با صلابت حاج قاسم است که ذیل آن این جمله نوشته است: " فرمانده همیشه پیروز قدس "
حالا که بعضی ها بند سوئیچم را می بینند، فکر می کنند که بعد از شهادت سردار، آن را خریده ام اما نمی دانند که متعلق به سالها پیش است و از سالها قبل به سردار و مکتب او ارادت دارم...
سال ۹۵ به فضل خدا به آرزویم رسیدم و راهی زیارت اربعین حسینی شدم... نجف که بودیم شایعه شد داعش نزدیک است و همه در خطریم...دلهره و نگرانی به سراغ مان آمد
به یکی دو ساعت نکشید که خبر رسید حاج قاسم آمده... همه خیال مان راحت شد و با امنیت و آرامش خاطر به سفرمان ادمه دادیم.... چقدر حس خوبی داشت!
.
.
.
در خانه، مهمان داشتیم. شب منزل ما ماندند... صبح زود بعد از نماز صبح، طبق عادت همیشگی گوشی را برداشتم تا فضاهای مجازی را چک کنم... توئیتر را باز کردم... یک توئیت کوتاه دیدم که با ناباوری، خبر شهادت حاج قاسم را نوشته بود!
خواب از چشمان و هوش از سرم پرید...حیران شدم... نمی دانستم چه کار کنم... نه می توانستم بلند بلند همه را صدا کنم و پریشانی ام را نشان دهم چون مهمان داشتیم و نه می توانستم آرام و قرار داشته باشم... مدام شبکه ها و کانال های مختلف را این ور و آن ور می کردم تا شاید یک جا خبر را تکذیب کرده باشند، اما نبود که نبود ....
بالاخره همه بیدار شدند و توانستم تلویزیون را روشن کنم
وقتی آن دست و آن انگشتر را دیدم، انگار دنیا برایم تمام شد... از شدت حیرت و غم نمی توانستم گریه کنم...
بعد از نماز جمعه، راهپیمایی کوتاهی تا بخشداری برگزار شد. جلوی بخشداری که مداحی و رجزخوانی شد، بالاخره باران دل شکسته ام از مجرای چشمانم جاری شد و قلبم اندکی آرام گرفت...
شب دوشنبه متوجه شدم که به همت بسیج خواهران، یک اتوبوس برای مراسم تشییع به تهران می رود... خانواده را راضی کردم و وسایل سفر برداشتم. شبانه حرکت کردیم و حدود ساعت ۵ صبح به تهران رسیدیم.
صبح با مسئول اداره تماس گرفتم و درخواست مرخصی ام را مطرح کردم، هرچند با سرزنش ایشان مواجه شدم اما ارزشش را داشت آن وقت که پشت سر حضرت آقا نماز خواندیم و اشک های ایشان، بغض دل همه مان را شکست....
بعد از نماز، در مسیر تشییع، مدام حاج قاسم را صدا می زدم و می پرسیدم: " یعنی میشه به منم به چشم دخترت نگاه کنی؟ "
بعد از سه سال و ماجراهای بسیاری که در این سه سال رخ داده، میفهمم که غیر از این هم نبود و نیست و من هم یکی از دختران حاج قاسم هستم...
حالا دعای همیشگی ام این است که خداوند این حس و حال را برایم حفظ کند به دعای پدرانه ی سردار دلها حاج قاسم عزیز ان شاءالله
✍ غفوری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مدافعان حرم، پای جانفشانیشان
بدان که چیزی اگر خوردهاند سوگند است...
💠 هیئت عمار یاسر
🔶🔸 @ammaryaseresfarvarin
⭕️ امروز صبح حکم اعدام دو تن از قاتلین شهید عجمیان اجرا شد...
🔻 سید محمد حسینی
🔻 محمد مهدی کرمی
💠 هیئت عمار یاسر
🔶🔸 @ammaryaseresfarvarin