eitaa logo
خانواده امن
209 دنبال‌کننده
7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
4 فایل
با لمس آدرسهای زیر عضو کانالهای ما در تلگرام و ایتا شوید: تفسیر قرآن: @alquran_ir نهج البلاغه: @nahj_ir صحیفه سجادیه: @sahifeh_ir اخلاق، اوج نیاز @nyaz_ir عرفان، اوج ناز @nazz_ir خانواده امن در ایتا @amn_org بیداری در ایتا @bidary_ir مدیریت: @bidaryir
مشاهده در ایتا
دانلود
💚💚💚💚💚💚💚💚 💚💚💚من باورم این است که فرات با دیدن قامتی شکسته در کنار پیکری به خون نشسته خشکید. 💚💚💚اگر از من بپرسی «پس این چیست که در بستر خروشان این رود همچنان جاری است؟ خواهم گفت اشکی است که فرات از آن روز تا امروز، علی الدوام می‌ریزد و تا قیامت نخواهد خشکید. 💚💚💚تو باور می‌کنی آبی که چشمان منتظر فرزندان حسین به دنبالش بود آبی که نتوانست خود را به کام تشنه حسین برساند شفا باشد؟ 💚💚💚آب فرات اگر شفا می‌دهد از آن روست که فرات اشکی است همیشه جاری برای حسین. 💚💚💚عصرتون بخیر 💚💚💚💚💚💚💚💚 @amn_org
💚💚💚مجموعه داستان ۴ 💚💚💚| ماجرای کسانی که به عاشورا نرسیدند، شاید شبیه ما | 💚💚💚روز چهارم | مالک بن نضر ارحبی 💚💚💚 مالک به حضور امام حسین علیه السلام رسید. این دیدار ظاهراً در کربلا صورت گرفت. امام پس از خوشامدگویی علّت حضور مالک را جویا شد. 💚💚💚 مالک گفت: برای عرض سلام خدمت رسیدم و از خدا عافیت و سلامت شما را خواستارم. مردم برای جنگ با شما جمع شده اند! نظر شما در اینباره چیست؟ 💚💚💚امام پاسخ داد: «حسبی الله و نعم الوکیل؛ خدا مرا کفایت می کند و چه نیکو وکیلی است». او برای امام دعا کرد.... 💚💚💚آنگاه حضرت فرمود: چرا مرا یاری نمی‌کنی؟ مالک بن نضر گفت: من مقروض هستم و عیال وارم، اهل من بدون من چگونه روزگار بگذرانند؟ 💚💚💚مالک دعوت امام را رد کرد و رفت ! 💚💚💚 به داستان مالک بن نضر که رسیدم، با خودم گفتم؛ ببین آدمها قربانیِ ترس‌هایشان می‌شوند! و ترسهای تو، سقف توحید تو را مشخص می‌کنند. و همینطور سقف استقامتت را ! 💚💚💚ترس‌ها درست همان نقطه‌هایی‌اند که ما به آنها بندیم و تعلق داریم، و از دست دادنشان، می‌ترساندمان. 💚💚💚یکی ترس دارد از فقر خانواده‌اش، یکی ترس دارد از باختن محبوبیتش، یکی ترس دارد از فنا کردن جایگاه اجتماعی‌اش ... یکی ترس دارد از تنهایی ! و .... 💚💚💚همراهی با امام، مسیرِ سر بریدنِ ترس‌هاست! یکی یکی یکی، باید همه را ذبح کنی، وگرنه امام را به چشم سر هم که ببینی، ترسهایت کورت می‌کنند و مانع همراهی‌ات خواهند شد. 💚💚💚 💚💚💚💚💚💚💚💚 @amn_org
💚💚💚💚💚💚💚💚 💚💚💚 قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى‌اللّه‌علیه‌وآله: 💚💚💚 «اِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ علیه السّلام حَرارَةً فى قُلُوبِ الْمُؤمنینَ لا تَبْرُدُ اَبَداً.» 💚💚💚 براى شهادت حسین علیه السلام، حرارت و گرمایى در دلهاى مؤمنان است که هرگز سرد و خاموش نمی‌شود. 📚جامع احادیث الشیعه ، ج 12، ص 556 💚💚💚شبتون بخیر ‌💚💚💚💚💚💚💚💚 ‌@amn_org
امام کاظم علیه السّلام فرمودند: لیسَ مِنّا مَن لَم یُحاسِب نَفسَهُ کُلَّ یَومٍ. فَإن عَمِلَ حَسَنًا إستَزادَ اللهَ، وَ إن عَمِلَ سَیِّئًا إستَغفَرَ اللهَ مِنهُ وَ تابَ إِلَیهِ؛ کسی که هر روز به حساب اعمال خود نرسد از ما نیست. پس اگر کار نیک کرده است، از خداوند توفیق بیشتر آن را بخواهد. و اگر کار بد کرده است، از آن کار استغفار کند و آمرزش بخواهد و به سوی خدا توبه کند. 🗞وسائل الشیعه، ج11، ص377 ‌ ‌@amn_org
اصلاً در جمع با هم تند صحبت نکنید. حتی اگر افرادی که در کنارتان هستند که از امین‌ترین افرادند مجوز دخالتها و تعبیرهای بد آنها را صادر نکنید! هیچگاه اجازه ندهید خانواده یا دوستانتان از مشاجرات شما چیزی بدانند؛ زیرا شما بخاطر عشق به یکدیگر فراموش میکنید اما هیچگاه خانواده شما فراموش نخواهند کرد و جایگاه همسرتان در خانواده پایین می آید. ‎‌‌‌‌‌‎@amn_org
خانم خونه؛ شمامظهرجمال خداوند،توی خونه این پس؛ با نرمش لطافت مهربانی و زبان زیبا جلوه قشنگی از جمال خدا باشید این؛رازعاشق موندن همسرشماست @amn_org
خشونت دینی: اگر بچه را از خدا و مجازات بترسانيم،‌ محبت خدا را از دل او بيرون كرده ايم. سال هاي كودكي سال هاي ترس از عذاب نيست. البته بين خوف و ترس تفاوت است. خوف، ترس نيست و در دين ما روي خوف خيلي تأكيد شده است. خوف عظمت و جلال است.  يكي از خصوصيات دوران كودكي حيرت است كه اين حيرت در بزرگسالي تبديل به خوف مي شود. در مقابل بناهاي با عظمت چه احساسي پيدا مي كنيد؟ خوف عظمت است. وحشت نيست،‌ محبت است.  اگر وحشت ايجاد شود بچه را ناامن كرده ايم و اين ناامني تا آخرين لحظه ي زندگي همراه او خواهد بود. بچه ها نبايد وحشت كنند، بايد حيرت داشته باشند تا در بزرگي، خوف داشته باشند . در كودكي فقط از مهرباني ورحمت و زيبايي خداوند براي او صحبت كنيد و به سن عقل كه رسيدند از قانونمندي آفرينش بگوييد. @amn_org
در زمان غیبت باید چنین باشیم امام محمدباقر علیه‌السلام: «اِصبِروا عَلی اداء الفَرائضِ وَ صابِروا عَدُوَّکم، وَ رابِطوا امامَکمُ المُنتَظَرِ». بر انجام واجبات صبر كنيد و در مقابل دشمنانتان پایداری كنيد و پيوند خود را با امام منتظرتان مستحكم نماييد. 📚 نعمانی، الغیبه، ص99. عصرتون در پناه دانای یکتا @amn_org
※مجموعه داستان ۵ | ماجرای کسانی که به عاشورا نرسیدند، شاید شبیه ما | روز پنجم  | ضَحّاک بن عبدالله مشرقی ※ ضحاک از "گزارشگران" واقعه کربلا در کوفه است. طبری نقل کرده است ضحاک  در میانه راه کاروان حسینی به سوی کوفه، با امام حسین(ع) ملاقات کرد. امام حسین(ع) او را به یاری خود خواند. وقتی ضحاک عذر خواست، امام علیه‌السلام علت عدم همراهی‌اش را جویا شد. • ضحاک دعوت امام را قبول کرد و گفت: «من فردی عیالوارم و به مردم مقروض هستم؛ اما اگر به من اجازه دهی، هنگامی که هیچ جنگجویی که از تو دفاع کند - در کنارت - نیافتم، بازگردم و فقط تا آنجا برایت بجنگم که برایت سودمند باشد و بتوانم از تو دفاع کنم». امام علیه‌السلام پذیرفت. (اوج رحمت امام برای نجات یک نفر) • ضحاک در صبح روز عاشورا در حمله اول شرکت کرد و شجاعت‌های بسیاری از خود به نمایش گذاشت و نماز ظهر را همراه امام به جای آورد. او وقتی که دید سپاه بنی‌امیه به دستور عمر بن سعد اسب‌های یاران امام (ع) را هدف قرار داده و با پی کردن از پای درمی‌آورند، اسب خود را در خیمه‌ای پنهان کرد و خود پیاده به نبرد با دشمن پرداخت. • ضحاک خود نقل کرده که در مقابل امام علیه‌السلام، دو نفر از دشمن را که پیاده می‌جنگیدند، به قتل رسانده و دست یکی دیگر را از تنش قطع کرده که حضرت هم در حق او دعا کردند و فرمودند: «سست نگردی، دستت بریده نشود. خداوند از اهل بیت پیامبر صلوات‌الله‌علیه، بهترین پاداش‌ها را به تو ارزانی دارد.» ※ وقتی دیدم یاران امام حسین(ع) کشته شده‌اند و نوبت به وی و خاندانش رسیده و با وی به جز "سوید بن عمرو خثعمی و بشیر بن عمرو حضرمی" باقی نمانده‌اند، خدمت اباعبدالله آمدم و گفتم: یابن رسول الله! به خاطر دارید که بین من و شما چه شرطی بود؟ حضرت فرمود: آری، من بیعت خود را از تو برداشتم؛ ولی تو چگونه می‌توانی از بین سپاه دشمن فرار کنی؟ (رحمت امام به کسی که از میدان می‌گریزد) • ضحاک گفت: من اسب خود را در خیمه‌ای پنهان کرده‌ام و به همین جهت بود که پیاده می‌جنگیدم.» پس ضحاک سوار بر اسب شد و از صحنه نبرد گریخت. تسلیم، شرط عشق است! و عاشق، شرط نمی‌گذارد! اگر شرایط اینطور باشد هستم! و اگر آنطور باشد، من نیستم! تسلیم، شرط امنیت امام است، و ما در نقطه‌ای، دیگر برای امام خطرناک نیستیم، که به عشق میرسیم! عاشق چیزی به نام نمی‌داند! اینجا را می‌توانم، آنجا را نمی‌توانم، ندارد! عاشق می‌ماند و "ماندن" برایش موضوع اصلی است ... "ماندن" تمامِ شرط است برای او! من فقـــط می‌خواهم که باشم زیر سایه‌ات همین! هر طور که باشد / هر کجا که باشد / فقـــط باشم ! (فمعکم، معکم، لا مع غیرکم) اگر اهل شرطیم! اهل "با این کمبود نمی‌توانم" اهل "با این اوضاع نمی‌مانم" اهل "انتخاب نحوه‌ی ماندن" امام را به چشم سر هم که ببینیم، ضحاک درونمان شرط میگذارد برایش! و بالاخره از همراهی امام، می‌گریزیم! آری ! فقط آنهایی می‌رسند که قصدِ رسیدن دارند در هر حال و اوضاع و شرایطی! @amn_org