eitaa logo
عموصفا دوست خوب بچه ها
1.2هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
2.3هزار ویدیو
1.4هزار فایل
🍃 ﷽ 🍃 💖بنده محمدصادق صفائی معروف به عموصفا هستم💖 💥بهترین پست هاتقدیم شما🌱 💫عمو روحانی ومجری برنامه های شادکودک ونوجوان #جشنهای_تکلیف🎁 #جشن_قرآن💚 #جشن_ها_ملی_مذهبی_برای_مدارس🌎 تبادل وتبلیغ👇 @Admin_sabt403 هماهنگی (عموصفا)👇 @M_Sadegh_Safaee
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 قصه امام کاظم علیه السلام و مرد کشاورز سلام غنچه ها، بچه های خوب و زیبا، امیدوارم خوب باشید، همیشه محبوب باشید. قصه خیلی قشنگ و آموزنده ای داریم از امام هفتم، امام موسی کاظم علیه السلام. روزهای آخر تابستان بود و تمامی کشاورزان شهر مدینه بعد از گذشت روزهای سخت و طاقت فرسای کار کردن در زیر آفتاب گرم، از این که امسال باران بسیار زیادی باریده بود و تمامی درختان پر بار شده بودند بسیار احساس رضایت می کردند. خوشه های گندم طلایی رنگ، سیب های آب دار سرخ و انگور های یاقوتی بسیار درشت از میان درختان خود نمایی می کردند. بلبل ها در بین گل ها و درختان چه چه می زدند و شادی می کردند. در آن سال کشاورزان که دست رنج زحمات خود را دریافت کرده بودند به خاطر آن همه نعمت شکرگزار خداوند متعال و بخشنده بودند. در میان این همه کشاورز که همگی خوش حال و شکرگزار بودند، یکی از این کشاورزان در کنار زمین کشاورزی خود با ناراحتی نشسته بود و زانوی غم بغل گرفته بود. اتفاقاً این مرد غمگین یکی از دوستان نزدیک امام هفتم ما یعنی امام موسی کاظم بود. آن مرد که برای زمین کشاورزی خود بسیار زحمت کشیده بود ثمره خوبی از آن دید و تمام محصولات گندم را برداشت کرد. پس از اینکه آخرین خوشه های گندم را برداشت کرد نفس راحتی کشید و با خوش حالی به منزل رفت. در تمام طول شب در فکر پول هایی بود که از فروش آن گندم ها به دست می آورد. صبح روز بعد بعد از نماز به سمت گندم های خود رفت بچه های خوب چشمتان روز بد نبیند مرد ملخ های قرمز رنگ بسیاری را دید که به محصولات گندم او حمله کرده‌ بودند. با نا امیدی در کنار زمین خود بر روی زمین نشست و به خوشه های گندم خیره شد. چند دقیقه گذشت و تمامی ملخ ها رفتند اما دیگر گندمی باقی نمانده بود. مرد کشاورز با ناامیدی و غصه بسیار زیاد بر روی زمین نشسته بود و آرام آرام اشک می ریخت، در همین حال بود که ناگهان متوجه حضور مردی شد. وقتی سرش را بالا آورد امام موسی کاظم علیه السلام را دید که به او لبخند میزند. مرد غمگین به احترام امام کاظم علیه السلام بلند شد و سلام کرد. امام کاظم علیه السلام جواب سلام او را با لبخند داد. مرد با ناراحتی و گریه گفت: ای فرزند رسول خدا من تمام تابستان را تلاش کردم و در زیر نور خورشید با تحمل آفتاب طاقت فرسا محصولات خود را به ثمر رساندم اما ملخ ها تمام محصولات من را خوردند و دیگر هیچ چیز برایم باقی نمانده است. امام با مهربانی از مرد غمگین پرسید: ارزش این محصولات چقدر بود؟ مرد با ناراحتی آهی کشید و گفت: ۱۲۰ دینار. امام کاظم علیه السلام فرمودند: صد و پنجاه دینار به همراه دو عدد شتر به این مرد بدهید. مرد که بسیار خوشحال شده بود از امام بسیار تشکر کرد و گفت: لطف کنید و به زمین من وارد شوید تا زمین من با دعای شما پربار و پرثمر باشد. امام کاظم علیه السلام در خواست او را پذیرفت، وارد زمین کشاورزی او شد و دست به دعا برداشت. پس از آن مرد کشاورز زندگی و کشاورزی پر رونق و با برکتی داشت. سالیان سال زندگی پربرکت و پر باری را تجربه کرد و حتی دو عدد شتری که امام به او هدیه داده بودند بچه های زیادی به دنیا آوردند که بعد از فروش آن ها بسیار ثروتمند شد. بچه های خوب و نازنین ما در طول زندگی برای رسیدن به اهداف نیازمند تلاش فراوان هستیم. حتما می دانید که هیچ کس بدون تلاش به اهداف خود نمی رسد. در رسیدن به موفقیت علاوه بر تلاش و کوشش فراوان نیاز به کمک دیگران داریم. همه انسان ها برای رسیدن به آرزو ها و اهداف خود نیازمند حضور و کمک های دیگران هستند. در بین مردم بهترین انسان ها ائمه و امامان معصوم هستند. بهترین کار این است که همیشه در زندگی تلاش کنیم و در کنار تلاش از ائمه و امامان معصوم کمک بخواهید. بله بچه های عاقل، امامان معصوم هر چند در این دنیا حضور فیزیکی ندارند اما هر وقت آن ها را صدا بزنید صدای شما را می شنوند و به شما کمک می کنند. eitaa.com/amoo_safa
📚 ابوحنیفه و سوال از امام ⁉️ ابوحنیفه به مدینه سفر کرد . همین که به مدینه رسید ، آهنگ خانه ی امام صادق کرد و در بیرون خانه منتظر اجازه ی ورود شد . ناگاه پسر بچه ای از خانه بیرون آمد . ابوحنیفه رو به وی کرد و پرسید : «یک شخص غریب ، کجا باید قضای حاجت کند؟». آن پسر بچه نگاهی به وی کرد و گفت : «جایی که مناسب شأن باشد». آنگاه با ادب نشست و به دیوار تکیه داد و شروع به توضیح دادن کرد و افزود : «از قضای حاجت در کنار رودخانه ها ، جای ریختن میوه های درختان ، حیاط مسجدها و پیاده روها خودداری کن » ، در پشت دیوار خودت را پنهان کن ، رو به قبله و پشت به قبله منشین ، آنگاه هر جا خواستی ، قضای حاجت کن ». ابوحنیفه مات و مبهوت شده ، هوش از سرش رفت ، زیرا گمان نمی کرد که او کودکی باشد ، با این همه قدرت علمی» پرسید : «اسمت چیست؟» فرمود : «موسی بن جعفر من محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب (علیه‌السلام) ». ابوحنیفه چون دانست که آن کودک از شجره ی نبوت و امامت است ، دلش آرام گرفت و سؤالی را که برای پرسش از امام صادق آماده ساخته بود ، از او پرسید و گفت : «معصیت مربوط به چه کسی است ؟ آیا از جانب خداست و یا از بنده ؟» امام کاظم (علیه‌السلام) در پاسخ وی فرمود : «از سه حال خارج نیست : یا از جانب خداست و هیچ به بنده مربوط نیست ، که در این صورت خداوند حق ندارد بنده را به دلیل کاری که نکرده مؤاخذه کند ، و یا هم به بنده و هم به خدا مربوط است ، که خداوند تواناترین آن دوست که در عمل شریک بوده اند ؛ در این صورت هم ، برای شریک نیرومند ، روا نیست که شریک ناتوان خود را به دلیل گناهی که هر دو در ارتکاب آن برابر بوده اند ، مؤاخذه کند ؛ و یا اینکه گناه تنها مربوط به بنده است و به خدا مربوط نیست ؛ که در این صورت ، خداوند اگر بخواهد می بخشد ، و اگر بخواهد ، کیفر می کند ، و بنده ، نیازمند کمک است. ابوحنیفه مات و سرگردان ماند و در در حالی که توأم با احترام سراسر وجودش را فراگرفته بود ، گفت : «با سخنانی که شنیدم ، از ملاقات با امام صادق (علیه‌السلام) بی نیاز شدم . سپس در حالی که آثار ناتوانی در چهره ی او پیدا بود ، به راه افتاد. eitaa.com/amoo_safa
📚 هوش سرشار روزی امام موسی کاظم (علیه‌السلام) خدمت پدرش امام صادق (علیه‌السلام) رسید. پدر او را در دامن خود نشانید. در نزد پدر لوحی بود . فرمود : «پسرم روی این لوح بنویس : «تنح عن القبیح و لا ترده » ؛ از کار زشت خودداری کن و مرتکب آن مشو» . وقتی که حضرت نوشت ، امام صادق (علیه‌السلام) فرمود : «پسرم ! این عبارت را توضیح بده ؟». امام کاظم (علیه‌السلام) گفت : «و من اولیته حسنا فزده » ؛ و نسبت به هر کس که احسان کردی ، پس بیشتر کن ». آنگاه امام صادق (علیه‌السلام) عبارت دیگری فرمود که : «ستلقی من عدوک کل کید» ؛ بزودی از دشمنت هر نوع مکری را خواهی دید » ، و امام کاظم (علیه‌السلام) ادامه داد : «اذا کاد العدو فلا تکده» ؛ هر گاه دشمن حیله کرد ، تو به او مکرم کن ». امام صادق (علیه‌السلام) از هوش و برازندگی فرزندش خوشحال شد و او را در آغوش کشید ، در حالی که خوشحالی خود را نسبت به وی با این سخن ابراز می کرد : «خداوند از فرزندان پیامبر (ص) بعضی را بر بعضی دیگر ، برتری داد». eitaa.com/amoo_safa
📚 مرد سختی رفاعه بن موسی می گوید : روزی نزد امام صادق (علیه‌السلام) نشسته بودم . امام موسی کاظم (علیه‌السلام) که در آن زمان کودک بود ، به سوی من آمد. او را گرفتم و در بغل خود نشاندم و سرش را بوسیدم و او را به خود چسباندم. امام صادق (علیه‌السلام) به من فرمود : «ای رفاعه ، او بزودی در دست آل عباس اسیر می شود و بعد خلاصی پیدا می کند . بعد از آن دوباره او را می گیرند و در دست آنها سختی می کشد». eitaa.com/amoo_safa
📚 جواب صفوان صفوان جمال می گوید به حضور امام صادق (علیه‌السلام) رفتم و در مورد امام بعد از ایشان سؤال کردم . امام صادق (علیه‌السلام) در پاسخ من فرمود : «صاحب مقام امامت ، بازی و بیهودگی نمی کند». در همین هنگام ، موسی بن جعفر (علیه‌السلام) که در آن وقت کودک بود ، آمد و همراهش یک بزغاله ی مکی بود . آن بزغاله را گرفته بود و به او می گفت : «خدایت را سجده کن ». امام صادق او را در آغوش گرفت و فرمود : «پدر و مادرم به فدای کسی که بازی و بیهودگی نکند». eitaa.com/amoo_safa
📚 ایمان امانتی وقتی که خبر دینی ابوالخطاب از شاگردان امام صادق (علیه‌السلام) به ایشان رسید ، از او بیزاری جست و در حضور مردم ، او را نفرین کرد . چون آن شخص از اصحاب و پیروان امام (علیه‌السلام) بود ، شخصی به نام عیسی شلقانی ، با شتاب خودش را به امام صادق (علیه‌السلام) رساند و نظر حضرت را درباره ی آن شخص بی دین پرسید. امام (علیه‌السلام) فرمود : «ای عیسی ، چه مانعی دارد که با پسرم موسی (علیه‌السلام) ملاقاتی بکنی و آنچه می خواهی از او بپرسی ؟». عیسی نزد امام موسی (علیه‌السلام) رفت ، که در آن هنگام مانند کودکان تازه به مکتب رفته بود . وقتی که امام کاظم (علیه‌السلام) او را دید ، پییش از آنکه او چیزی بپرسد ، شروع به سخن گفتن کرده و فرمود : «ای عیسی ، خداوند از پیامبران پیمان نبوت گرفت و آنها هرگز از آن پیمان تجاوز نکردند ؛ و از اوصیای پیامبران ، پیمان وصایت گرفت ، و آنها نیز هرگز تجاوز نکردند؛ و بر گروهی مدتی ایمان را به امانت داد ، سپس آن ایمان امانتی را از ایشان سلب کرد . ابوالخطاب ، از جمله کسانی بود که ایمان عاریتی به او داده شده بود و بعد از او گرفته شد». عیسی از پاسخ امام موسی بن جعفر تعجب کرد .از جا بلند شد و آن حضرت را در آغوش گرفت و بین چشمهایش را بوسید ، در حالی که می گفت : «پدر و مادرم فدایت ، شما یکی از دیگری فرزندان پیامبر هستید ، و خداوند شنوا و داناست». آنگاه دوباره نزد امام صادق (علیه‌السلام) برگشت و سخنان ارزشمند امام موسی (علیه‌السلام) و تعجب خود را به عرض ایشان رساند. امام (علیه‌السلام) فرمود : «ای عیسی ، این فرزندم چنان است که اگر از آنچه در قرآن مجید است از او می پرسیدی ، تو را از روی علم و آگاهی پاسخ می داد.» از آنجا بود که عیسی شلقانی فهمید که امام بعد از امام صادق (علیه‌السلام) امام موسی بن جعفر (علیه‌السلام) است. eitaa.com/amoo_safa
📚 ناخدای کشتی فیض بن مختار می گوید : در محضر امام صادق (علیه‌السلام) بودم . حضرت موسی بن جعفر (علیه‌السلام) که در آن هنگام کودک بود ، پیش آمد . من او را در بر گرفتم و بوسیدم . امام صادق (علیه‌السلام) فرمود : «شما کشتی هستید و این ناخدای کشتی است ». سال بعد در مراسم حج شرکت کردم . دو هزار دینار همراهم بود . هزار دینار آن را برای امام صادق (علیه‌السلام) و هزار دینار دیگر را برای امام کاظم (علیه‌السلام) فرستادم . بعدا وقتی خدمت امام صادق رفتم ، به من گفت : «موسی (علیه‌السلام) را با من برابر کردی ؟» . گفتم : «بر اساس فرموده ی شما چنین کردم ». امام (علیه‌السلام) فرمود : به خدا سوگند ، که این معرفی او به عنوان امام بعد از خودم ، توسط خداست ، خدا او را ناخدای کشتی کرده است eitaa.com/amoo_safa
📚 کودک پر برکت مفضل بن عمر می گوید : امام صادق (علیه‌السلام) از ابوالحسن (علیه‌السلام) یاد کرد ، که در آن زمان کودکی بیش نبود . و فرمود : «این همان مولودی است که در خاندان ما ، مولودی پربرکت از او برای شیعیان به دنیا نیامده است » eitaa.com/amoo_safa
📚 لطف خدا معاذ بن کثیر به قصد سؤال از امامی که پس از امام صادق عهده دار امامت می گردد ، به محضر آن حضرت شرفیاب شد و عرض کرد : «از خداوند که به پدرت نسبت به تو این مقام (امامت) را داد ، می خواهم تا به شما نیز نسبت به فرزندتان ، همان مقام را مرحمت کند ». امام (علیه‌السلام) فرمود : «خداوند چنان لطفی را کرده است ». عرض کردم : فدایت شوم ! آن را که خداوند تعیین کرده کیست ؟ ». امام صادق (علیه‌السلام) به طرف فرزند خردسالش موسی (علیه‌السلام) که در خواب بود اشاره کرد و فرمود : «این که خوابیده است eitaa.com/amoo_safa
📚 سرپرست منصور بن حازم ، حضور امام صادق (علیه‌السلام) رسید و از آن حضرت ، درخواست تعیین امام پس از خود را کرد و عرض کرد : «پدر و مادرم فدایت! سرانجام هر کسی می میرد. پس اگر چنین اتفاقی افتاد ، امام پس از شما کیست ؟.». امام صادق فرمود : «این همان سرپرست شماست» ، و به طرف ابوالحسن موسی (علیه‌السلام) اشاره کرد . آنگاه دست روی شانه پسرش گذاشت ، تا درست او را نشان دهد . آن بزرگوار در آن زمان پنج سال داشت. eitaa.com/amoo_safa
📚 جامه ی زرد پوش اسحاق ، یکی از فرزندان امام صادق (علیه‌السلام) نقل می کند نزد پدرم بودم که عمران بن علی درباره ی امام پس از وی پرسید و عرض کرد : «فدایت شوم . ما پس از شما به چه کسی پناه ببریم ؟». امام (علیه‌السلام) فرمود : «به کسی که دو جامه زرد بر تن دارد و از این در بر شما وارد خواهد شد ». پس من به دقت می نگریستم و مواظب بودم که چه کسی از در وارد می شود ، چیزی نگذشت که موسی به جعفر (علیه‌السلام) وارد شد ، در حالی که کودکی نوخاسته بود و دو جامه زرد بر تن داشت و در دستش دو ترکه ی درخت بود. eitaa.com/amoo_safa
📚 امام بعد از من ابن حازم می گوید به امام صادق (علیه‌السلام) عرض کردم : «مادر و پدرم فدایت ! هر کسی روزی می میرد ، و اگر این امر واقع شود ، ما به چه کسی رجوع کنیم ؟ » . امام صادق (علیه‌السلام) فرمود : «وقتی مرگ من فرا رسید ، این امام شماست » ؛ و بعد با دستش بر شانه راست موسی بن جعفر (علیه‌السلام) زد . در آن زمان حضرت پنج ساله بود. eitaa.com/amoo_safa