۴) سر فروبردن در آب
– مریم، خیلی گرسنهای؟
– نه. ولی خیلی تشنهام.
– میخواهی یواشکی یک لیوان آب برایت بیاورم؟
– نه نمیخواهم آب بخورم. روزهام باطل میشود.
– چرا این کار را کردی؟
– چون تشنهاش بود.
– روزهام را باطل کرد.
– ناراحت نباش، روزهات باطل نشده. اگر از قصد، سرت را در آب فرومیبردی، روزهات باطل میشد.
#قصه #داستان #ماه_مبارک_رمضان #ماه_رمضان
eitaa.com/amoo_safa
۵) روزهی مسافر
– امروز بعدازظهر میآیم و مادربزرگ را میآورم. خداحافظ.
– بابا، همین حالا برو | و او را بیاور.
– پیش از ظهر نمیتوانم بروم. چون راه دور است و روزهام باطل میشود.
– برایم ساک نبند. من بعد از نماز ظهر و عصر حرکت میکنم. فردا قبل از اذان ظهر اینجا هستم.
– چرا قبل از اذان ظهر؟
– اگر بخواهم فردا هم روزه بگیرم، باید پیش از اذان ظهر در شهر خودمان باشم.
#قصه #داستان #ماه_مبارک_رمضان #ماه_رمضان
eitaa.com/amoo_safa
۶) روزهخوری
– چکار میکنی؟
– زبانم را نگاه میکنم، ببین چقدر سفید شده! هنوز چند ساعت به افطار مانده
– چی خوردی؟ چرا قایم میکنی؟
– هیچی برو کنار!
– چه خبر است؟ رضا، مگر نگفتم که خوب نیست پیش آدم روزهدار چیزی بخوری؟
– چرا، گفتید، اما من فکر کردم مریم نمیفهمد.
– مریم جان، روزهات قبول باشد. آهستهتر بخور تا دلدرد نگیری.
– امروز از هر چه خوردم کمی کنار گذاشتم تا وقت افطار به تو بدهم.
#قصه #داستان #ماه_مبارک_رمضان #ماه_رمضان
eitaa.com/amoo_safa
۷) دروغ بستن به خدا و معصومین (ع)
– دستتان درد نکند مادر جان! چرا زحمت کشیدید؟
– مادربزرگ چند روز پیش ما میمانید؟
– نیت کردهام ۱۰ روز بمانم تا بتوانم روزههایم را بگیرم.
– مادربزرگ، من دیروز روزه گرفتم. امروز هم روزهام.
– آفرین پسر گلم! ولی روزه گرفتن هنوز به تو واجب نشده.
– ولی مادربزرگ، یکی از بچههای کوچه میگفت: حضرت … گفتهاند پسرهای 11 ساله بهتر از دخترهای 9 ساله میتوانند روزه بگیرند.
– باید به درستی روایتی که شنیدهای مطمئن باشی. چون دروغ بستن به خدا و پیغمبر (ص) و معصومین (ع) روزه را باطل میکند.
#قصه #داستان #ماه_مبارک_رمضان #ماه_رمضان
eitaa.com/amoo_safa
۸) ضعف شدید
– وای، چقدر حالم بد است!
– رنگتان هم پریده.
– خیلی ضعیف شدهام. ماشین هم خیلی تکان داشت. دلم دارد به هم میخورد.
– مریم، بدو یک لیوان آب برای مادر جان بیاور.
– مگر مادربزرگ روزه نیست؟!
– نه دخترم، به خاطر ضعف شدید نمیتوانم روزه بگیرم.
– چه حیف شد؟
#قصه #داستان #ماه_مبارک_رمضان #ماه_رمضان
eitaa.com/amoo_safa
۹) خوردن یا آشامیدن از روی فراموشی
– از آن شیرینیهایی که مادربزرگ دوست دارد خریدم. برو شیرینیها را در ظرف بچین.
– داری شیرینی میخوری؟! مگر روزه نیستی؟
– ایوای، یادم نبود روزهام!
– مامان. مریم شیرینی خورد. روزهاش باطل شد
– ناراحت نباش. روزهات باطل نشده است. چون یادت نبوده و خوردهای.
#قصه #داستان #ماه_مبارک_رمضان #ماه_رمضان
eitaa.com/amoo_safa
۱۰) بیمار یا زنِ باردار
– سلام
– سلام
– خوشآمدید!
– خاله روزه نیست؟!
– مامان چرا خاله روزه نیست؟
– خاله باردار است و چون زایمانش نزدیک است، نمیتواند روزه بگیرد. آدم بیمار هم نباید روزه بگیرد.
– پس چرا خاله ما را برای افطار دعوت کرده است؟
– برای اینکه هر کس به یک آدم روزهدار افطار بدهد، بهاندازه آن روزهدار از خدا پاداش میگیرد.
#قصه #داستان #ماه_مبارک_رمضان #ماه_رمضان
eitaa.com/amoo_safa
۱۱) شبهای قدر
– خیلی دلم میخواهد بتوانم حداقل روزهای «شب قدر» را روزه بگیرم!
– تو اگر روزه بگیری و روزه گرفتن برای خودت یا بچه ضرر داشته باشد باید «کفاره» بدهی، یعنی باید بهجای هر روزهای که گرفتهای دو ماه روزه بگیری یا 60 آدم فقیر را سیر کنی.
– مادر، شبهای قدر چه شبهایی است؟
– به شبهای 19، 21 و 23 ماه رمضان، شبهای قدر میگویند.
– این شبها چه فرقی با شبهای دیگر دارند؟
– فرقشان این است که قرآن در یکی از این شبها نازل شده است. برای همین، ما امشب تا سحر بیدار میمانیم و قرآن میخوانیم و عبادت میکنیم.
– شب نوزدهم ماه رمضان، شب ضربت خوردن حضرت علی (ع) است، شب بیست و یکم، شبی است که حضرت علی (ع) به شهادت رسیدهاند، شب بیست و سوم هم سومین روز شهادت آن حضرت است.
#قصه #داستان #ماه_مبارک_رمضان #ماه_رمضان
eitaa.com/amoo_safa
۱۲) قرآن خواندن در ماه رمضان
– مریم جان، بیا در این روزهای ماه رمضان باهم قرآن بخوانیم.
– مادربزرگ، من بلد نیستم خوب قرآن بخوانم.
– دخترم، هر کس در این ماه یک آیه از قرآن بخواند، مثل این است که تمام قرآن را خوانده است.
– صبر کنید تا من هم بیایم و با شما قران بخوانم. الآن این آش را برای خاله میبرم و زود برمیگردم.
– مامان، خاله از شما آش خواسته بود؟
– نه دخترم. این آش نذری است. پختن غذا و تقسیم کردن آن در بین مردم خیلی ثواب دارد.
#قصه #داستان #ماه_مبارک_رمضان #ماه_رمضان
eitaa.com/amoo_safa
۱۳) فرشته ای از بهشت
چرا ناراحتی مریم خانم؟
– گرسنه و تشنهام. نمیدانم چرا هر چه به آخر ماه رمضان نزدیک میشویم، روزه گرفتن برایم سختتر میشود.
– درست مثل من!
– گوش کنید تا قصهاش را برایتان بگویم:
– وقتیکه ما بچه بودیم، مادرم میگفت: «شب اول ماه رمضان، یک فرشته از بهشت میآید یکدانه گندم میآورد و توی شکم آدم روزهدار میگذارد. بعدازآن، هر شب میآید و یکدانه گندم اضافه میکند. وقتی دانههای گندم به ۱۵ تا رسید، فرشته هرروز میآید و یکی از آنها را برمیدارد. به همین خاطر است که در روزهای آخر ماه رمضان، آدم بیشتر احساس ضعف میکند.»
#قصه #داستان #ماه_مبارک_رمضان #ماه_رمضان
eitaa.com/amoo_safa
۱۴) عید فطر
امروز آخرین روز ماه رمضان است. فردا هم عید فطر است.
– مادر. فطریه، را کنار گذاشتهای؟
– بله، مقداری پول به تعداد افراد خانوادهمان کنار گذاشتهام.
– با این پول چکار میکنید؟
– فردا که همگی برای نماز روز عید از خانه بیرون رفتیم، این پول را به یک نیازمند میدهیم.
چرا امروز عید است؟
– برای اینکه ما مسلمانها از اینکه توانستهایم به خاطر خدا یک ماه روزه بگیریم. خوشحالیم.
#قصه #داستان #ماه_مبارک_رمضان #ماه_رمضان
eitaa.com/amoo_safa
✍داستان های کودکان و نوجوانان مربوط به شهادت امام علی علیه السلام و شب های قدر و ماه مبارک رمضان 👇