eitaa logo
عموصفا دوست خوب بچه ها
469 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
919 فایل
🍃 ﷽ 🍃 بهترین پست ها تقدیم شما مجری برنامه های شاد کودک و نوجوان😍😍 برگزار کننده👇 #جشنهای_تکلیف🎁 #جشن_قرآن💚 #جشن_آب🚿 #جشن_الفبا🎓 #جشن_ها_ملی_مذهبی_برای_مدارس🌎 برای هماهنگی تماس حاصل فرمایید👇 ۰۹۱۹۱۷۱۷۳۸۸ ارتباط با ما 👇 @M_Sadegh_Safaee
مشاهده در ایتا
دانلود
عموصفا دوست خوب بچه ها
1⃣ کارتون و انیمیشن های مربوط به حضرت مسلم بن عقیل👇
2⃣ داستان و قصه های مربوط به حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام 👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نویسنده👈فاطمه سادات بزرگ نیا راوی👈سید جواد هاشمی قهرمانان کربلا «مسلم» فرزند عقیل بن ابی‌ طالب، پسرعموی امام حسین(ع) و نماینده اعزامی آن حضرت از مکه به کوفه برای بررسی اوضاع و بیعت گرفتن از مردم بود. او به علت خیانت کوفیان در کوفه بی یاور ماند و عاقبت به چنگ عبیدالله بن زیاد به شهادت رسید.... و اما داستان غریبى مسلم بن عقیل و تنها ماندنش در کوفه، ماجراى تلخ و غم‌ انگیزى است. پناه‌ بردن او به خانه زنى شیعه به نام «طوعه» که وقتى او را شناخت، به خانه‌ اش راه داد و از وى پذیرایى کرد، مشهور است. آن زن فداکار، به وظیفه خویش در مقابل نماینده امام حسین علیه السلام به خوبى عمل کرد و در خدمت به مسلم هیچ کوتاهى نکرد. مسلم بن عقیل، همه آن شب را، که شب آخر عمرش بود، به عبادت گذراند. وقتى پسر طوعه که از هواداران ابن زیاد بود، به خانه آمد و ماجرا را فهمید، صبح زود به دارالاماره رفت و گزارش داد. وقتى خبر به گوش ابن زیاد رسید، شصت یا هفتاد و به قولى سیصد تَن از سربازان ویژه  خود را همراه «محمد بن اشعث» رهسپار محل اختفاى مسلم کرد. مسلم چون از محاصره خانه مطلع شد از خانه بیرون آمد و یک تنه با انبوه سپاه دشمن که محاصره‌ اش کرده بودند، به نبرد پرداخت و شجاعانه جنگید. در هنگام نبرد، در شعر و رَجَزی خطاب به خودش چنین می‌‌ گفت: «این مرگ است، هر چه می‌‌ خواهى بکن، بى‌ شک جام مرگ را خواهى نوشید. براى فرمان خدا شکیبا باش، که حکم خداوند در میان بندگان جارى است...». eitaa.com/amoo_safa
مُسْلِم بن عَقیل بن ابی طالب، نوه ی حضرت ابوطالب علیه السلام و پسرعمو و فرستاده‌ای امام حسین (علیه السلام) در کوفه در واقعه کربلا بود. مسلم در جنگ صفین حضور داشت. او در گزارشی به امام حسین (علیه السلام) از آمادگی کوفیان برای حضور امام در کوفه، خبر داد. وقتی عبیدالله بن زیاد، توسط یزید بن معاویه، در کوفه، به حکومت رسید، با ایجاد وحشت بین مردم کوفه و تهدید آن‌ها، باعث پراکنده شدن کوفیان از اطراف مسلم شد. مسلم بن عقیل در روز عرفه (سال ۶۰ قمری) دستگیر و به دستور عبیدالله به شهادت رسید. مسلم داماد امام علی (علیه السلام) بود و چند نفر از فرزندانشان در واقعه کربلا به شهادت رسیدند eitaa.com/amoo_safa
حضرت مسلم و یاران بی وفای کوفه حضرت مسلم بن عقیل علیه اسلام، با کمک مختار مجالسی برپا می کردند و هدفشان از برپایی مجالس ترویچ دین پیامبر و کلام امام حسین علیه اسلام بود. حضرت مسلم و مختار دراین مجالس، یزید را شخصی فرومایه و فاقد صلاحیت رهبری و درکل انطور که شخصیت واقعی او بود، به مردم معرفی می کردند، تا کور دلانی که از یزید و طرز حکومتش پیروی می کردند را اگاه سازند که او هرگز به خیر و صلاح مسلمین حتی یک گام بر نمی دارد. مردم کوفه که پیش از یزید تحت سلطه معاویه ملعون بودند، خوب می دانستند که یزید فرزند همان ناپاک زاده ی سفاک است، با این وجود باز هم جهل و ترس انها اجازه نمی داد که در راه حق و حقیقت گام بردارند. جهل اهالی کوفه از یک طرف، و ترسی که عبیدالله بن زیاد در دلهای انها افکنده بود از طرف دیگر، مانع ان شده بود که بر بیعت خود وفادار و ثابت قدم بمانند. عبید الله بن زیاد، به دستور یزید برای منحل کردن اتحاد مردم وارد شهر کوفه شد، زیرا یزید دریافته بود که، حضرت مسلم به همراه بیعت کنندگان بزودی اقدامی علیه حکومتش خواهد کرد این بود که بن زیاد را، مامور ویژه خود برای برگرداندن موقعیت به حالت اولی خود کرد. زمانیکه بن زیاد وارد شهر شد، از هر طرف مورد بی توجهی مردم کوفه قرار گرفت و در هرجا سخن از امدن حضرت امام حسین به کوفه و قیامی علیه یزید به گوشش می رسید. حضرت مسلم، به همراه ببیعت کنندگانی که اعلام وفاداری کرده بودند، بسوی کاخ بن زیاد حرکت کرد. وقتی حضرت مسلم به انجا رسید، وحشتی در دل بن زیاد ایجاد کرد که ان ملعون در ابتدا تصمیم داشت که از کاخش فرار کند، اما مشاورانش او را از فرار منع کردند، و به او گفتند که فرار گره گشا نیست، باید اندیشه ای کرد و از طریق دیگر اوضاع را مساعد ساخت. پس از انکه بن زیاد از فرار منصرف شد، تصمیم گرفت که با زبان شمشیر به همراهان حضرت مسلم پاسخ دهد، اما با مخالفت مشاورانش مواجه شد، زیرا تعداد همراهان مسلم که در پشت دروازه کاخ تجمع کرده بودند، بیش از ان بود که بن زیاد بتواند با انها مقابله کند و چنانچه متوسل به شمشیر می شد، حضرت مسلم با همراهانش کاخ را برسرش واژگون می کردند، این بود که با کمک مشاورانش بطرز دیگری ان جماعت کور دل متفرق کرد. بن زیاد ملعون  با نقشه ای که مشاوران شیطان صفتش به او اموختند، موفق شد تا ان دسته چند هزار نفری را که برای واژگون کردن کاخش مصمم شده بودند را منفصل کند. رئسای قبایل را به کاخ خود فرا خواند، و انها را با زر و سکه های طلا اغفال کرد، و از انها خواست تا افراد قبیله خود را متفرق سازند و حضرت مسلم را تنها گذارند. پس از انکه رئسای قبایل به طمع طعمه از سوی بن زیاد تطمیع شدند، افراد قبیله خود را یکی پس از دیگری متفرق ساختند. حضرت مسلم بن عقیل علیه اسلام، مانند گلی که برگهایش را به دست باد می سپارد، در بین ان جماعت بی وفا خود را می دید. حضرت مسلم بن عقیل تمام تلاش خود را بکار برد تا مانع متفرق شدن انها شود اما سعی ایشان بی ثمر ماند، و کوفیان بی وفایی خود را با رفتنشان به اثبات رساندند. تنها کسانی که در کنار حضرت مسلم ثابت قدم ماندند، جمعیت اندکی از مخلصان و دوستداران واقعی خاندان بنی هاشم بودند. این افراد وفادار و مخلص، کسانی بودند که در کربلا و  واقعه عاشورا در کنار حضرت امام حسین علیه اسلام حادثه ای خلق کردند که هرگز از یادها محو نخواهد شد. بزرگ مردی چون، حضرت حبیب بن مظاهر رحمت الله علیه، سردار جناح راست لشکر شکست ناپذیر حضرت امام حسین علیه اسلام،  مردی بود که در بین ان جماعت حضور داشت و حضرت مسلم بن عقیل علیه اسلام را تنها نگذاشت. وفاداران به حبیب بن مظاهر تعداد انگشت شماری بودند که همراه با حبیب در کنار حضرت مسلم باقی ماندند. یاران مختار هم تعداد اندکی بودند که همراه با خود مختار صحنه را ترک نکردند. eitaa.com/amoo_safa
📚 داستان مسلم بن عقیل 📚 قسمت اول وقتی یزید حاکم شد . به همه گفته بود تا باهاش بیعت کنن ( یعنی باهاش دست دوستی بدن ) . اما توی شهر کوفه ، آدمایی زندگی می‌کردن که اصلا دوست نداشتن به حرف یزید ، گوش بدن ؛ چون یزید ، اصلا انسان درست و خوبی نبود . اونا دوست داشتن با امام حسین بیعت کنن ، چون می‌ دونستن که ایشون ، انسانی شریف و پاکه . پس ، آدمای شهر کوفه دور هم جمع شدن و تصمیم گرفتن برای امام حسین نامه بنویسن و ازش خواهش کنن به کوفه بیان ، تا با ایشون بیعت کنن . این خبر به گوش بزرگان شهر رسید و اونا هم اومدن و نامه رو امضا کردن . واقعیت اینه که زندگی براشون خیلی سخت شده بود . اونایی که دوستان یزید بودن ، می‌ اومدن پول و اموال مردم عادی رو می‌ گرفتن و می‌ بردن و هیچ‌ کس هم زورش بهشون نمی‌درسید . هیچ‌ کس قرآن و حرف‌های پیامبر رو به مردم یاد نمی‌ داد ! همه‌ش می‌ رفتن جنگ و مجبور بودن آدمای بی‌گناه رو بکشن… خلاصه اینطور شد که مردم کوفه نامه نوشتن و برای امام حسین فرستادن تا ایشون بیاد و اونا رو از دست یزید نجات بده و خودش حاکم بشه . وقتی اون همه نامه به دست امام حسین رسید ، امام تصمیم گرفتند اول یک نماینده ، برای بررسی اوضاع بفرستن . چون ممکن بود این نامه‌ها یک تله باشه تا امام حسین رو بکشن . امام حسین ، هم برای این کار ، نیاز به یک فرد مطمئن و شجاع داشت ، و اون کسی نبود جز مسلم‌ بن‌ عقیل ! مسلم ، جوانی قوی ، شجاع ، مؤمن بود . مسلم ، پسر عموی امام حسین بود . امام حسین برای مردم کوفه نامه نوشت و توی اون نامه گفته بود : من ، برادر ، پسرعمو و مطمئن‌ترین فرد خانواده‌ام رو ، به سوی شما می‌ فرستم . او برای من خواهد نوشت که نظر شما چیه . اگه می‌خواین با من دوستی کنین ، اول با مسلم بیعت کنین . نامه رو به دست مسلم سپرد و او را روانه کوفه کرد . قبل از رفتن ، چند نکته به او گفت ؛ اول اینکه با مردم مدارا کن دوم ؛ با مردم مهربون باش . سوم کاری که خدا دوست نداره ، انجام نده و در آخر هم ، به غریبه‌ها نگه ماموریتت چیه . مسلم ، از راههای میانبر و مخفیانه ‌رفت تا یه وقت ماموران یزید پیداش نکنن و نفهمن ماموریتش چیه . یه بار هم گم شد و نزدیک بود از تشنگی بمیره ، اما دوباره تونست راهشو پیدا کنه و خودشو به آبادی برسونه . سپس بعد از چند شب و روز ، مسلم به کوفه رسید . تو کوفه مسلم همون کاری رو کرد که امام حسین گفته بود . رفت به خونه‌ی یکی از آدم‌های مهمِ کوفه که با خانواده پیامبر دوست بود . مردم به اون خونه می‌اومدن تا مسلم رو ببینن و نامه‌ی امام حسین رو بخونن . مسلم نیز ، براشون نامه رو می‌ خوند و می‌گفت : که اگر امام حسین بیاد ، چه کار می‌کنه . مردم هم گوش می‌دادن . بعد از آن ، خیلی‌ هاشون با مسلم دست دادن و گفتن ما می‌خوایم امام حسین ، حاکم و راهنمای ما باشه . هر روز تعداد بیعت‌ کنندگان بیشتر و بیشتر می‌شد ، تا حدی که تعدادشون به چند هزار نفر رسیده بود . مسلم هم که دید این همه آدم با امام حسین بیعت کردند ، نامه‌ای برای ایشان نوشت : حقیقت داره که کوفیان دلشون با شماست و آماده حمایت و بیعت از شما هستند . eitaa.com/amoo_safa
📚 داستان مسلم بن عقیل 📚 قسمت دوم همه چی داشت خوب پیش می‌رفت ، ولی یزید حاضر نبود به جای خودش امام حسین بیاد و حاکم بشه ؛ برای همین ، ابن‌ زیاد رو به طرف کوفه فرستاد . ابن‌ زیاد ، از طرف یزید مأمور شد که بره کوفه و نذاره امام حسین پاش به کوفه برسه . ابن‌زیاد و پدرش ، کسانی بودن که هر جا شورش می‌ شد و مردم اعتراضی داشتن ، حاکم اونا رو برای ساکت کردن معترضین می فرستاد ! برای همین بود که خیلیا ، حتی از اسمش هم می‌ترسیدن . ابن‌ زیاد به کوفه رسید و اولین کاری که می‌خواست بکنه این بود که مسلم رو پیدا کنه و سرش رو از بدنش جدا کنه . مسلم که می‌ دونست دیگه اون خونه امن نیست و همین الانه که ماموران ابن‌ زیاد بیان سراغش ، سریع از اون خونه بیرون رفت و توی خونه‌ی یه نفر دیگه از دوستانِ امام حسین پنهان شد . اسم اون دوستِ امام حسین هانی بود ؛ پیرمرد مهربونی که عاشق پیامبر و خانواده‌ش بود . ابن‌ زیاد هر چی دنبال مسلم گشت ، پیداش نکرد ، ولی دست رو دست نذاشت و مامورهاشو فرستاد توی شهر تا یکی‌یکی بزرگان شهر رو پیدا کنن و بهشون بگن اگر با مسلم بیعت کنن و بخوان با امام حسین دوست بشن و به یزید اعتراض کنن ، هم اونا رو می‌کشه ، هم خانواده‌ هاشونو ! با این تهدیدها ، بزرگان کوفه حسابی ترسیدن و این طوری بود که مردم کوفه موندن وسط یه دوراهی . از یه طرف به مسلم قولِ بیعت داده بودن و از طرف دیگه ، از ابن‌ زیاد می‌ترسیدن ... توی همین حال و اوضاع ، یه روز ابن‌ زیاد رفت خونه‌ی هانی . هانی‌ مرد بزرگی بود و خیلی از کسانی که جا نداشتن ، می‌اومدن و به خونه‌ی اون پناه می‌آوردن . اتفاقا یکی از دوستای قدیمی ابن‌ زیاد هم که مریض شده بود ، خونه‌ی هانی بستری شده بود . ابن‌ زیاد به قصد عیادت دوستش ، به خونه‌ی هانی رفت . اطرافیان مسلم بهش گفتن : ای مسلم ! وقتی ابن‌ زیاد به اینجا اومد و توی اتاق نشست ، ما بهت اشاره می‌کنیم و میگیم آب بیارین . تو هم از اتاق پشتی بیا بیرون و با شمشیر اونو بکش ! مسلم رفت توی اتاق و منتظر موند تا ابن‌ زیاد بیاد . زمانی که اون اومد و روی فرش کنار بسترِ مریض نشست ، چند دقیقه که گذشت دوستان مسلم بلند گفتن : « آب بیارین! » ... اما هیشکی نیومد . مثل اینکه مسلم منصرف شده بود ! ابن‌ زیاد هم بعد از عیادتش ، بلند شد و رفت ، و بویی از این قضیه نبرد . دوستان مسلم ، بعد از رفتن ابن‌ زیاد به اتاق پشتی رفتن و دلیل این کار مسلم رو جویا شدن . مسلم گفت : من نباید این کارو می‌کردم . ماموریتی که امام حسین به من داده ، این نیست . من فقط اون کاری رو می‌کنم که امامم بهم دستور داده . علاوه بر اینها ، تو آداب ما مسلمونا اومده که به مهمان نباید بی‌احترامی کرد ، چه رسد به کشتن غافلگیرانه او . eitaa.com/amoo_safa
📚 داستان مسلم بن عقیل 📚 قسمت سوم ابن‌زیاد شروع کرد به تهدید و ترسوندن مردم . به اونا گفت : یزید یه سپاه بزرگ فرستاده و به زودی میرسه به شهر شما و هر کدومتون رو که طرفدار امام حسین باشین رو می‌کشه . ابن‌ زیاد حتی هانی رو هم دستگیر کرد و برد . مسلم ، وقتی دید که اوضاع کوفه بهم ریخته ، نگران جان امام حسین شد . او احتمال می داد اون موقع که برای امام حسین نامه نوشته و از بیعت کوفیان گفته ، امام به همراه زن و بچه و یارانش به سمت کوفه می آید ، از این طرف ، به نظر می‌رسید ابن‌ زیاد هم ، درصدد جنگِ با امامه ، در حالی که امام حسین ، به قصد جنگ نمی‌ آید ، پس سپاهی هم نداره که با اینها جنگ کنه . به خاطر همین ، مسلم تصمیم گرفت همراه مردم کوفه ، قیام کنه و ابن‌ زیاد رو فراری بده . تا آسیبی به امام حسین نزنه . مسلم به مردم خبر داد که توی مسجد جمع بشن ، تا از اونجا برن کاخ ابن‌ زیاد و از شهر بندازنش بیرون . چهار هزار نفر اومدن به سمت مسجد و اونجا جمع شدن . مسلم براشون حرف زد و گفت : حالا که شما برای امام حسین نامه نوشتین که بیاد ، بیایین کمک کنین تا اول از شر این ابن‌ زیاد ملعون راحت شیم تا وقتی امام بیاد ، جونش تو خطر نباشه . مسلم ، رو به قبله ایستاد و شروع کرد به نماز خوندن . اون چهار هزار نفر هم پشت سرش ایستادن که نماز بخونن ، اما… . مسلم بعد از نماز ، وقتی به پشت سرش نگاه کرد ، دید به جز چند نفر ، هیچ‌کس پشت سرش نیست ! همه فرار کرده بودن ! مسلم با چند نفر دیگه ، تنها مونده بود . در هنگام برگشت هم ، وقتی داشت با اون چند نفر ، توی کوچه‌ها راه می‌رفت ، چند نفر دیگه هم فرار کردن ؛ همون چند نفری هم که موندن ، وقتی دیدن که جمعیت شون ، خیلی کم شده ، توی تاریکیِ شب ، از پشتِ مسلم فرار کردن و مسلم را ، بی‌ کس و تنها و غریب گذاشتن . مسلم ، همین طوری تنها داشت توی کوچه‌ها راه می‌رفت تا اینکه یه پیرزنی رو دید که دم در خونه‌ش نشسته بود . مسلم از اون پیرزن آب خواست . پیرزن هم رفت و برای ایشون آب آورد . مسلم وقتی آب رو خورد ، همون جا نشست . پیرزن گفت : چرا به خونت نمیری ؟ مسلم ، برای پیرزن تعریف کرد که کیه و چه اتفاقی براش افتاده . پیرزن ، زن مؤمنی بود که از ته دل ، عاشق امام حسین بود ، درو باز کرد و بهش گفت : مسلم ! بیا توی خونه‌ی من مخفی شو . eitaa.com/amoo_safa
📚 داستان مسلم بن عقیل 📚 قسمت چهارم (قسمت آخر) اون شب مسلم ، خونه‌ی اون پیرزن مهربون و شجاع موند ، اما پسر پیرزن مثل مامانش شجاع نبود . وقتی اومد خونه ، فهمید که مامانش ، مسلم رو توی خونه مخفی کرده ، برای اینکه پولی از ابن‌زیاد به جیب بزنه ، به کاخ ابن‌زیاد رفت و مخفیگاه مسلم رو لو داد . صبح فرداش ، تعداد زیادی از مامورهای ابن‌ زیاد به خونۀ اون پیرزن رفتن و مسلم رو دستگیر کردن . وقتی دست‌ بسته اونو داشتن به کاخ ابن‌ زیاد می‌بردن ، قطره اشکی از کنار چشمش سرازیر شد . مسلم ناراحت بود که برای امام حسین نامه نوشته و بهش گفته بود مردم این‌جا قراره باهات بیعت کنن ، در حالی که مردم کوفه ترسیده‌ و به او پشت کرده بودن . توی کاخ ابن‌ زیاد ، یکی براش کاسه آب آورد . مسلم وقتی خواست آب بخوره ، از دهنش خون جاری شد و وارد کاسه آب شد و ایشون دیگه نتونست اون آب رو بخوره . یه بار دیگه براش کاسه آب آوردن . باز هم همین اتفاق افتاد . بار سوم هم برای ایشون آب آوردن ، و دوباره کاسه آب ، خونی شد و نشد که ایشون بخوره . مسلم گفت : مثل اینکه قسمت من نیست آب بخورم ؛ شاید هم تو سرنوشتم اومده که تشنه از این دنیا برم ! فقط یه چیز ازتون می‌خوام ، اینکه به امام حسین بگید ، به این شهر نیاد . این شهر دیگه جای حسین نیست ؛ پر از نفاق و دوروییه . چند روز بعد ، این خبر از کوفه به گوش امام حسین رسید . اون موقع امام حسین توی راه بود و داشت به سمت کوفه می‌اومد . دو نفر از کوفه به امام حسین خبر رسوندند که هانی و مسلم کشته شدن . امام حسین گفت : انا لله و انا الیه راجعون چند بار پشت سر هم ، این عبارت رو تکرار کرد . بعد بلند شد و همه کاروانش رو جمع کرد و به اون‌ها گفت : به من خبر رسیده که هانی و مسلم در کوفه کشته شدن . معلوم هم نیست چه چیزی پیش روی ما باشه . هر کس میخواد شهید بشه ، با ما بیاد ، هر کس هم نمی خواد ، از همین راهی که اومد برگرده . وقتی امام حسین اینو گفت ، بعضی‌ها رفتن ؛ اونا کسایی بودن که از جنگ می‌ترسیدن ، یا فکر می‌کردن اگر همراه امام حسین برن و امام حسین حاکم کوفه بشه وضعشون خوب می‌شه و خیلی شایدهای دیگه . اونا رفتن و تو کاروان امام حسین ، فقط کسانی موندن که از ته دل عاشق و وفادار امام زمانشون بودن ، و در نهایت در رکاب ایشون هم شهید شدن . 👈 پایان eitaa.com/amoo_safa
مسلم بن عقیل مسلم، نخستین شهید واقعه کربلاست. شهادت او کمی پیش تر از حادثه کربلا رخ داده است و شب نخست ماه محرم به پاس فداکاری و جان فشانی های این سفیر شهید راه سرخ، شب حضرت مسلم بن عقیل نام نهاده شده است. مسلم الگوی محبت و وفاست. او عاشقی دل باخته بود که تا آخرین لحظه از عشق پاک خود به حسین (ع) دست بر نداشت و در اوج بی وفایی کوفیان به مولایش وفادار ماند. جناب مسلم بن عقیل برادرزاده حضرت علی(ع) است و همسر او، رقیه دختر حضرت علی(ع) و کلبیه بود. وی در مکه اقامت داشت و در سال 60 ه.ق به شهادت رسید. چون مردم کوفه اطاعت خود را نسبت به امام حسین(ع) اعلام کردند، امام حسین مسلم بن عقیل را روانه کوفه کرد تا به نام آن حضرت از اهالی کوفه بیعت بگیرد. اما یزید، عبیدالله بن زیاد را به حکومت کوفه فرستاد و عبیدالله مردم را از بیعت با امام حسین(ع) منع کرده و آنها را متفرق ساخت و در نهایت مسلم را به شهادت رساند. eitaa.com/amoo_safa
عموصفا دوست خوب بچه ها
3⃣ پرده خوانی درباره حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام 👇
4⃣ کاربرگ های رنگ‌آمیزی مربوط به حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام 👇
بچه ها می دونید حضرت مسلم که بود ⁉️ حضرت مسلم پسرعموی امام حسین (ع) بود. حضرت مسلم سفیر امام حسین (ع) در کوفه بود. @gurankodakan
عموصفا دوست خوب بچه ها
1⃣ کارتون و انیمیشن های مربوط به حضرت مسلم بن عقیل👇
محتواهای مربوط به شهادت حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام : 1⃣ کارتون و انیمیشن های مربوط به حضرت مسلم بن عقیل👇 https://eitaa.com/amoo_safa/7668 2⃣ داستان و قصه های مربوط به حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام 👇 https://eitaa.com/amoo_safa/7677 3⃣ پرده خوانی درباره حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام 👇 https://eitaa.com/amoo_safa/7688 4⃣ کاربرگ های رنگ‌آمیزی مربوط به حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام 👇 https://eitaa.com/amoo_safa/7704