eitaa logo
عموصفا دوست خوب بچه ها
469 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
919 فایل
🍃 ﷽ 🍃 بهترین پست ها تقدیم شما مجری برنامه های شاد کودک و نوجوان😍😍 برگزار کننده👇 #جشنهای_تکلیف🎁 #جشن_قرآن💚 #جشن_آب🚿 #جشن_الفبا🎓 #جشن_ها_ملی_مذهبی_برای_مدارس🌎 برای هماهنگی تماس حاصل فرمایید👇 ۰۹۱۹۱۷۱۷۳۸۸ ارتباط با ما 👇 @M_Sadegh_Safaee
مشاهده در ایتا
دانلود
vizhename madrese shad v70 (www.mplib.ir).zip
3.8M
💠 ویژه نامه مدرسه شاد 🔰 موضوع ویژه نامه : عید قربان و روز عرفه 🔸 طراحی : غلامرضا زهره منش http://eitaa.com/amoo_safa
عموصفا دوست خوب بچه ها
9⃣ تصاویر خام ویژه عید قربان👇
🔟 داستان های مربوط به عید قربان و چگونگی بیان و تعریف آن برای کودکان👇
داستان های عیدقربان مناسب سن کودکان🌺 داستان اول👇 روز عید قربان امروز صبح، وقتی علی کوچولو از خواب بیدار شد، دید مادر خونه رو حسابی تمییز کرده و پدر مشغول آب و جارو کردن حیاط و آب دادن به گل هاست. با خودش فکرکرد، مگر امروز چه روزیه که صبح به این زودی پدر و مادر مشغول تمیز کردن خونه هستند؟ از رختخواب بلند شد و رفت طرف حیاط، با صدای بلند به پدر سلام کرد و پدر با مهربانی جوابش رو داد. علی کوچولو رفت و کنار حوض نشست، آبی به دست و صورتش زد. بوی گل های رنگارنگ توی حیاط پیچیده بود. علی کوچولو از پدرش پرسید: «بابا! مگه امروز چه روزیه که مثل روزهای عید، از صبح زود خونه رو تمییز می کنید؟» پدر با لبخندی گفت: «پسرم امروز هم عیدِ، یه عید بزرگ برای همه مسلمان ها. امروز روز عید قربانه». eitaa.com/amoo_safa
توضیح عیدقربان مناسب سن کودکان🌺 عید قربان چه روزیست؟ کوچولوهای گُلم! روزدهم ماه ذی حجه، یک روز خوب از روزهای خوب خداست. روز عید قربان. هر سال که ماه ذی حجه شروع می شه، مسلمانان از سراسر دنیا برای زیارت خانه خدا، کعبه، به مکّه می رن و اون جا دور هم جمع می شن. به این سفر یک ماهه می گن سفر حج و به این مسلمون ها که به حج می رن می گن حاجی تو سفر حج، حاجیان باید کارهایی رو که خداوند دستور داده انجام بدن. یکی از این کارها اینه که در روز دهم ماه ذیحجّه، هر کدوم از حاجیان باید یک گوسفند را قربانی کنند. بچه ها! این روزه روز عید قربانه. eitaa.com/amoo_safa
داستان دوم ✍داستانهای عیدقربان مناسب سن کودکان🌺 روز عید قربان، پدر بزرگِ مریم کوچولو به یاد سال های پیش که به حج رفته بود، یک گوسفند قربانی کرد. آخه پدربزرگ چند سال پیش به سفر حج رفته بود و از اون به بعد، هر سال، روز عید قربان، گوسفندی را قربانی می کنه و از گوشت اون به نیازمندان و کسانی که فقیر هستند می ده. پدربزرگ همیشه به مریم کوچولو و بقیه نوه هاش می گه: «یکی از کارهای خوبی که باعث رضایت و خشنودی خدای مهربان از ما می شه، اینه که به یاد فقرا و نیازمندان باشیم و هر قدر که می تونیم به اون ها کمک کنیم تا اون ها هم خوشحال باشند و بتونن مثل بقیه زندگی کنند». چقدر خوب و قشنگه که روزهای عید با کمک کردن به این افراد، هم اونها را شاد کنیم و هم خدای مهربان را. ❣ حتی می توانیم در این روز پيرامون انفاق بخشندگی و کمک به نیازمندان ، امتحانات و آزمون های دنیا و ارتباط آن با امتحانات و آزمون های الهی ، مبارزه با شیطان و اشاره کردن به داستان حضرت ابراهیم و سنگ زدن به شیطان ، دام های شیطان و ... eitaa.com/amoo_safa
داستان سوم بچه های عزیز حضرت ابراهیم علیه السلام یکی از پیامبران خدا بود. این پیامبر خدا پسری داشت به اسم اسماعیل که او هم از پیامبران بود. در یکی از شب ها حضرت ابراهیم علیه السلام در خواب دید که یه فرشته ای نزدش آمد و فرمود خداوند متعال می فرماید: اسماعیل فرزند خود را برای من قربانی کن. حضرت ابراهیم علیه السلام وحشت زده از خواب بیدار شد. و با خود فکر کرد که این خواب یه دستوری از خداست یا وسوسه شیطان. دو شب دیگر هم این خواب را دید و کاملا متوجه شد که مامور به انجام این کار شده است. صبح روز بعد به هاجر ( هاجر همسر حضرت ابراهیم علیه السلام و مادر اسماعیل بود ) گفت: برخیز و به اسماعیل لباس های زیبا بپوشان! زیرا می خواهم او را به مهمانی دوست بسیار بزرگی ببرم. هاجر، اسماعیل را شستشو داد و معطر ساخت . حضرت ابراهیم و اسماعیل علیهم السلام از هاجر خداحافظی کردند. حضرت ابراهیم فرزند خود را برداشت و برای اینکه قربانی کردن اسماعیل از چشم مادرش دور باشد بسوی منا حرکت کرد ( بچه ها منا محلی است که در حدود ۱۰ کیلومتری مکه واقع شده است و حجاج در آنجا قربانی می کنند) در هنگام حرکت بسوی منا، در سه جا شیطان در برابر حضرت ابراهیم ظاهر شد و به وسوسه او پرداخت (این محل هم اکنون جمرات سه گانه است و حجاج به هر ستون از ستون شیطان که می رسند سنگ پرت می کنند) اما حضرت ابراهیم (ع) با اراده ای استواری که داشت شیطان را از نزدیک خود راند و بسوی منا ادامه مسیر داد. دست های جوان خویش را بست و او را مانند قربانی به زمین خواباند و کارد خود را بر گلوی او گذاشت و محکم کشید اما کارد گلوی اسماعیل را نبرید. دو بار، سه بار اینکار تکرار شد اما ابراهیم (ع) در کمال تعجب دید که کارد گلوی اسماعیل را نمی برد. سپس خداوند متعال قوچی را فرستاد و حضرت ابراهیم (ع) هم بسیار خوشحال شد و پسرش را بوسید و به جای او، گوسفندی که از بهشت برای او فرستاده شده بود را قربانی کرد. بچه های عزیز اینجا بود که خداوند متعال در قرآن کریم فرموده اند (سوره صافات- آیات ۱۰۴ و ۱۰۵): ای ابراهیم ! آن رویا را تحقق بخشیدی (و به ماموریت خود عمل کردی)  سپس خداوند متعال قوچی را فرستاد و حضرت ابراهیم (ع) هم بسیار خوشحال شد و پسرش را بوسید و به جای او، گوسفندی که از بهشت برای او فرستاده شده بود را قربانی کرد. از آن روز به بعد که روز قربان نام گرفت رسم و سنت شد که حجاج پس از انجام اعمال حج، حیوانی را قربانی کنند و گوشت آنرا در بین فقرا تقسیم نمایند و رضایت خداوند متعال را جلب کنند. eitaa.com/amoo_safa
داستان چهارم بچه ها سلام🌹 کی ها ما را خیلی زیاد دوست دارند و ما هم زیاد دوستشون داریم ؟ خیلی برای ما زحمت می کشند ؟ آفرین به پدر و مادرمون بچه ها بیاید براشون دعا کنیم بلا ازشون دور دور دور باشه زندگی شون جورجور جور باشه ان شاء لله ان شاء لله بچه ها ، همه پدر مادرها بچه هاشون رو خیلی دوست دارند برای همینه که هیچ وقت دلشون نمی خواهد برای ما اتفاقی بیافته همیشه مواظبمون هستند . اگر کار بد کنیم ، ناراحت می شوند ، غصه می خورند ، اگر کار خوب بکنیم ، پدر و مادرها خیلی خوشحال می شوند . امروز می خواهم یک قصه از یک پدر و پسر براتون تعریف کنم😊 یکی از پیامبرهای خدا به نام حضرت ابراهیم بود که یک پسر داشت به نام اسماعیل ، حضرت ابراهیم مثل همه پدرها بچه اش را خیلی دوست داشت ،‌هر وقت فرصت پیدا می کرد باهاش بازی می کرد ، ‌اسماعیل هم پدرش را خیلی دوست داشت اون هم به پدرش گوش می کرد به پدرش احترام می گذاشت به پدرش کمک می کرد . خداجون می خواست یک بار معلوم بشه که حضرت ابراهیم چقدر به حرف های خدا گوش می کنه ، برای همین یک کار خیلی سختی از حضرت ابراهیم خواست خدا گفت نباید دیگه پسرت را ببینی ، باید از پسرت جدا شوی . چند روز گذشت و حضرت ابراهیم خیلی ناراحت بود . پسرش اسماعیل به ایشان گفت: پدر چرا اینقدر ناراحتی ؟ پدرش برایش گفت که خدا از او چی خواسته . اما اسماعیل که پدرش را خیلی دوست داشت و ‌دلش می خواست پدرش به حرف های خدا گوش کنه ، حضرت اسماعیل گفت: پدر جان ناراحت نباش ، من حاضرم کاری را که خدا گفته انجام بدهی . حضرت ابراهیم و اسماعیل یک روز به بالای کوهی رفتند تا فرمان خدا را انجام دهند . وقتی که حضرت ابراهیم می خواست ، از پسرش جدا بشه ،‌خدا چند فرشته را فرستاد ، فرشته ها گفتند: صبر کن ، وایسا ، حالا معلوم شد که خدا را خیلی دوست داری و به همه حرف هاش گوش می کنی ، تو بنده خوب خدا هستی . خدا هم تو را و هم پسرت را خیلی دوست دارد ، سپس یک گوسفند به حضرت ابراهیم دادند و گفتند این گوسفند جایزه توست ، بچه ها ، همه جایزه هاشون دوست دارند ، فرشته ها گفتند حالا این جایزه ای که گرفتی را به خاطر خدا به آدم های فقیر بده . حضرت ابراهیم و اسماعیل خیلی خوشحال شدند ، که به حرف خدا گوش کرده بودند . از آن زمان به بعد اسم این روز را گذاشتند روز عید قربان . بچه ها حالا شما بگید👈 عید قربان چه روزی هست؟ آفرین،روزی که معلوم شد حضرت ابراهیم بنده خیلی خوب خدا هست eitaa.com/amoo_safa
داستان پنجم در یکی از شب ها حضرت ابراهیم علیه السلام در خواب دید که یه فرشته ای نزدش آمد و فرمود خداوند متعال می فرماید : اسماعیل فرزند خود را برای من قربانی کن . حضرت ابراهیم علیه السلام وحشت زده از خواب بیدار شد . و با خود فکر کرد که این خواب یه دستوری از خداست یا وسوسه شیطان . دو شب دیگر هم این خواب را دید و کاملا متوجه شد که مامور به انجام این کار شده است. صبح روز بعد به هاجر ( هاجر همسر حضرت ابراهیم علیه السلام و مادر اسماعیل بود ) گفت: برخیز و به اسماعیل لباس های زیبا بپوشان! زیرا می خواهم او را به مهمانی دوست بسیار بزرگی ببرم. هاجر، اسماعیل را شستشو داد و معطر ساخت . حضرت ابراهیم و اسماعیل علیهم السلام از هاجر خداحافظی کردند . حضرت ابراهیم فرزند خود را برداشت و برای اینکه قربانی کردن اسماعیل از چشم مادرش دور باشد بسوی مناحرکت کرد ( بچه ها منا محلی است که در حدود ۱۰ کیلومتری مکه واقع شده است و حجاج در آنجا قربانی می کنند ) در هنگام حرکت بسوی منا، در سه جا شیطان در برابر حضرت ابراهیم ظاهر شد و به وسوسه او پرداخت ( این محل هم اکنون جمرات سه گانه است و حجاج به هر ستون از ستون شیطان که می رسند سنگ پرت می کنند ) اما حضرت ابراهیم (ع) با اراده ای استواری که داشت شیطان را از نزدیک خود راند و بسوی منا ادامه مسیر داد. دست های جوان خویش را بست و او را مانند قربانی به زمین خواباند و کارد خود را بر گلوی او گذاشت و محکم کشید اما کارد گلوی اسماعیل را نبرید. دو بار، سه بار اینکار تکرار شد اما ابراهیم (ع) در کمال تعجب دید که کارد گلوی اسماعیل را نمی برد. بچه های عزیز اینجا بود که خداوند متعال در قرآن کریم فرموده اند: ای ابراهیم ! آن رویا را تحقق بخشیدی (و به ماموریت خود عمل کردی) سپس خداوند متعال قوچی را فرستاد و حضرت ابراهیم (ع) هم بسیار خوشحال شد و پسرش را بوسید و به جای او، گوسفندی که از بهشت برای او فرستاده شده بود را قربانی کرد. از آن روز به بعد که روز قربان نام گرفت رسم و سنت شد که حجاج پس از انجام اعمال حج ، حیوانی را قربانی کنند و گوشت آنرا در بین فقرا تقسیم نمایند و رضایت خداوند متعال را جلب کنند. eitaa.com/amoo_safa
داستان ششم سلام به بچه های خوب و قشنگم، بچه های عزیزم آیا داستان های زیبای پیامبران را شنیده اید؟ یکی از داستان های زیبای پیامبران، داستان حضرت ابراهیم و فرزندش حضرت اسماعیل است. از شما دعوت می کنیم با ادامه این بخش از کانال عموصفا همراه باشید تا قصه حضرت ابراهیم و فرزندش را برای شما خوبان بگوییم حضرت ابراهیم (ع ) یکی از پیامبران خدا بود که خداوند برای هدایت انسان ها فرستاد. حضرت ابراهیم (ع ) مثل همه پیامبران مردم را به خداپرستی دعوت کرد و به آنها توصیه نمود کارهای خوب انجام دهند و در حق یکدیگر بدی نکنند. ابراهیم(ع)، همسرش هاجر و پسرش اسماعیل را به دستور خدا با خود به سرزمینی بی آب و علف (مکه ) برد و در آنجا گذاشت. هاجر وقتی که دید، کودکش گرسنه و تشنه است، اسماعیل را در جایی خواباند و خودش 7 بار، مسیر صفا تا مروه که راه زیادی بود، را طی کرد تا آب و غذا برای اسماعیل بیابد، اما چیزی پیدا نکرد. ناگهان صدایی از کنار اسماعیل شنید و به سوی او دوید و مشاهده کرد ، در زیر پای کودک آبی جاری شده است که امروز به آن چشمه زمزم یا چاه اسماعیل می گویند. اسماعیل و هاجر در این مکان زندگی کردند و اسماعیل در آنجا بزرگ شد و حضرت ابراهیم (ع ) نیز گاهی به آنها سر می زد. یک شب حضرت ابراهیم علیه السلام در خواب فرشته ای را دید که فرمود خداوند متعال می فرماید: فرزند خود را برای من قربانی کن. حضرت ابراهیم ( ع ) وحشت زده شد و از خواب بیدار شد و فکر کرد شاید این خواب وسوسه شیطان باشد اما دو شب دیگر هم این خواب را دید و کاملا متوجه شد که مامور به انجام این کار شده است. او پس از اطمینان از اینکه قربانی نمودن اسماعیل درخواست خداوند است، به اسماعیل خواب خود را تعریف کرد و حضرت اسماعیل به پدر گفت، همان کار را انجام بده که خداوند درخواست نموده است اما ابراهیم (ع ) از خواب خود به هاجر چیزی نگفت و فقط به هاجر گفت: برخیز و به اسماعیل لباس های زیبا بپوشان! زیرا می خواهم او را به مهمانی دوست بسیار بزرگی ببرم. هاجر، اسماعیل را آماده کرد و لباس نو پوشاند و همراه پدرش راهی کرد. حضرت ابراهیم و اسماعیل برای اینکه قربانی کردن اسماعیل از چشم مادرش دور باشد، بسوی منا حرکت کردند. (منا از مکه دور است) بچه های خوب، هنگامی که حضرت ابراهیم ( ع ) و پسرش به سوی منا می رفتند، در سه جا شیطان ظاهر شد و ابراهیم ( ع ) را وسوسه کرد اما حضرت ابراهیم (ع) با شیطان را از خود دور ساخت و بسوی منا حرکت کرد. بعد از رسیدن به منا حضرت ابراهیم، چاقو را به گلوی فرزندش گذاشت اما چاقو گلوی اسماعیل را نبرید. خداوند قوچی را فرستاد و به ابراهیم ( ع ) دستور داد:گوسفندی که از بهشت برای او فرستاده شده بود را قربانی کند. از آن روز به بعد مسلمانان در روز عید قربان گوسفندی را قربانی می کنند و گوشت آنرا بین فقیران تقسیم می کنند. بچه های خوبم حضرت ابراهیم ( ع ) به هر چه که خدا می فرمود ، گوش می کرد تا حدی که حاضر شد، فرزند خود را برای رضای خداوند قربانی نماید. خداوند هم همیشه به ابراهیم و پسرش اسماعیل ( ع ) کمک می کرد، بچه های خوبم در روز عید قربان از خداوند درخواست کنید که شما را هم جزو بندگان خوب خود قرار دهد و دعا کنید که نظر لطف خدا از شما دور نشود eitaa.com/amoo_safa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋داستان زیبای قرآنی 🕊🌷قربانی کردن حضرت اسماعیل (ع) به دست حضرت ابراهیم(ع) 🔰سوره صافات-آیات 102 تا 105 eitaa.com/amoo_safa