eitaa logo
کانال تربیتی جوانه ها
16.7هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
644 فایل
🔴 آرشیو محتوای رایگان مدارس کشور 🔴 ویژه مربیان، مادران و مدیران خلاق ⭕ ابتدایی ⭕ پیش_دبستانی ⭕ مهدکودک 🔵 مدیر #عموانصاری 👈 @Avahid1 ✅کانال فروشگاه ما 😍 👈 @moraby543 🎁 #تبلیغات عالی👇 https://eitaa.com/joinchat/950730875C7770581e55
مشاهده در ایتا
دانلود
👌واحدکار پست 🚚🚚🚚📨📨📨📦📦📦📮📮📮📭📭📭🗞🗞🗞💼💼💼🐎🐎🐎🛵🛵🛵🏭🏢🏘 اهداف: ⬅️ پرورش مهارت های فکری و ذهنی ⬅️ پرورش خلاقیت ⬅️ تقویت مهارت های جسمی- حرکتی ⬅️ زبان آموزی و گسترش دایره ی واژگان: فرستنده، گیرنده، پاکت نامه، بسته ی پستی، پستچی، اداره ی پست، نامه رسان، صندوق پستی، آدرس، تمبر، پیک ⬅️ آشنایی با شغل پستچی، وظایف و محل کار او ⬅️ سپاسگزاری از پستچی و قدردانی از او (پی بردن به اهمیت این شغل) ❇️ تقویت عضلات، تمرکز و خلاقیت با استفاده از موارد زیر: 👎👇👇🤗 ⬅️ کاردستی با گل سفال یا خمیر بازی: درست کردن مجسمه ی کبوتر نامه بر ⬅️ رنگ آمیزی پستچی (کاربرگ) ⬅️ درست کردن پاکت نامه و کشیدن یک نقاشی برای مادر ⬅️ اجرای نمایش خلاق پست کردن نامه ⬅️ کاردستی پستچی با مداد و اجرای نمایش عروسکی ⬅️ کاردستی صندوق پستی بزرگ و کوچک 🔹 🔹 ❇️ محتوای رایگان مدارس کشور https://eitaa.com/joinchat/2333474830Cb23e87b19b
نامه داره هزار دونه کار میکنه تو پستخونه نامه ها رو برمیداره یا میبره یا میاره نامه رسون مهربونه مثل کبوتر میمونه شاعر:اسدالله شعبانی 🔹 🔹 ✅ کانال تربیتی جوانه ها https://eitaa.com/joinchat/2333474830Cb23e87b19b
پستچی چه مهربونه        آدرسا رو میدونه  میاد درِ خونه ها              می رسونه نامه ها  برا من هم نامه میاره       همراه اون شادی میاره  نامه ای از یه دوست خوب و صمیمی از یه  رفیق عزیز، یار قدیمی ♨️ ♨️ ❇️ کانال تربیتی جوانه ها https://eitaa.com/joinchat/2333474830Cb23e87b19b
قصه « پستچی جنگل سبز »🚚✉️ یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. پست چی جنگل سبز، یه موش خوب و مهربون بود که توی کارش خیلی دقت و تلاش می کرد. اون همیشه، بعد از اینکه آخرین نامه رو به دست صاحبش می رسوند به خونه می رفت. اما یه روز وقتی تموم نامه هارو رسوند، ته کوله پشتیش یه نامه دید که روش نوشته بود «لطفا برسد به دست قورباغه پیر ». اما نشونی خونه قورباغه ی پیر روش نبود. پست چی با خودش فکر کرد حتما قورباغه پیر ، چقدر از دیدن این نامه خوشحال می شه . به خاطر همین تصمیم گرفت هر طوری شده خونه قورباغه پیرو پیدا کنه. پستچی توی جنگل به راه افتاد و از هر کسی که سر راهش می دید سوال می کرد شما قورباغه ی پیر رو می شناسید؟ شما می دونید قورباغه پیر کجا زندگی می کنه؟ اما هر چی تحقیق و جستجو کرد آدرسی پیدا نکرد .مثل اینکه هیچ کس قورباغه پیر رو نمی شناخت . سنجاب به پست چی گفت :ما قورباغه پیر رو نمی شناسیم اما حتما باید خونش نزدیک آب باشه. چون که قورباغه ها هم توی آب و هم تو خشکی زندگی می کنن. پس تو باید بری و نزدیک چشمه یا کناره های رودخونه دنبال قورباغه بگردی؟ موش پستچی تشکر کرد و رفت . رفت کنار رودخونه رو گشت اما اونجا قورباغه ای ندید . پستچی از ماهیها پرسید پس قورباغه ها کجان ؟ ماهی ها گفتن قورباغه ها رو اینطوری نمی تونی پیدا کنی. باید تا تاریکی هوا صبر کنی وقتی صدای قورقورشون بلند شد می تونی اونارو پیدا کنی. پستچی تا تاریکی هوا صبر کرد تا بلاخره صدای قورقور قورباغه ها شنیده شد. پستچی با پیگیری صدا، سه تا قورباغه لای علفهای کنار رودخونه پیدا کرد که حسابی تو غبغبشون باد انداخته بودن و مشغول آواز خوندن بودن. پستچی به قورباغه ها سلام کرد و از آوازشون تعریف کرد و مدتی مهمون قورباغه ها شد و درباره کاری که داشت با اونها صحبت کرد. قورباغه ها خیلی از پست چی خوششون اومده بود و دلشون می خواست هر جوری شده کمکش کنن. اما اونا گفتن قورباغه ای به اسم قورباغه ی پیر نمی شناسن. پستچی دیگه خیلی ناامید شده بود و از ناراحتی می خواست کوله پشتی شو پرت کنه تو رود خونه و برای همیشه دست از کار برداره. همین موقع بود که لاک پشت از راه رسید و گفت من یه قورباغه ی پیر می شناسم که اون طرف رود خونه کنار درخت بلوط زندگی می کنه ولی رفتن به خونش یه کمی سخته . اما من می تونم تو رو روی لاک خودم سوار کنم و پیش اون ببرم. موش پستچی، خیلی خوشحال شد و دوید و روی لاک پشت سوار شد. لاک پشت، موش پستچی رو به خونه قورباغه رسوند. موش در زد. اما کسی درو باز نکرد. دوباره در زد باز هم خبری نشد. موش غمگین شد و گفت فکر نکنم اصلا کسی اینجا باشه. لاک پشت گفت تا اونجایی که من یادمه این قورباغه خیلی پیره ، شاید گوشاش ناشنوا شده باشه. بهتره محکمتر در بزنی. موش این بار محکم محکم شروع کرد به کوبیدن در خونه قورباغه ی پیر. یه دفعه در باز شد و یه قورباغه سرشو از لای در بیرون کرد و گفت کیه چه خبر شده؟موش با خوشحالی سلام کرد و گفت این نامه برای شماست . درسته؟ قورباغه پیر نگاهی به نامه کرد. از خوشحالی اشک توی چشماش حلقه زد و گفت بله . ممنونم .الان چند ساله که نامه ای به دست من نرسیده . بعد موش پستچی رو بوسید و یه عالمه ازش تشکر کرد و اونو برای شام به خونش برد. موش از خوشحالی قورباغه خوشحال بود و حالا از کاری که کرده بود بیشتر راضی بود. با خودش فکر می کرد باید همین طوری با صداقت و تلاش به کارش ادامه بده. بعد از مدتی موش پستچی به عنوان بهترین و مهربون ترین کارمند جنگل انتخاب شد و جایزه گرفت. در حالیکه اصلا انتظارشو نداشت. https://eitaa.com/joinchat/2333474830Cb23e87b19b