#بسته_عید_قربان
#داستان_عیدقربان
یکی از پیامبرهای خدا به نام حضرت ابراهیم (ع) بود. یک پسر بنام اسماعیل(ع) داشت.
حضرت ابراهیم مثل همه باباهاپسرش خیلی دوست داشت😘😘 اسماعیل هم به حرف باباش گوش میکرد😊😊وبه پدرش احترام میزاشت وبه پدرش کمک میکرد😃
خداجون میخواست یک بارمعلوم بشه که حضرت ابراهیم چقدربه حرف های خداگوش میکنه😊
برای همین کارخیلی سختی ازابراهیم خواست😱😱
خداجون گفت دیگه نباید پسرت ببینی😭😭باید از پسرت جداشوی چند روز گذشت ابراهیم خیلی ناراحت بود😔😔
پسرش اسماعیل به اوگفت:باباجون چرا انقدر ناراحتی؟ 😔
پدرش برایش گفت که خداجون چی ازش خواسته😞امااسماعیل باباش خیلی دوست داشت😍ودلش میخواست که پدرش به حرف های خداجون گوش کنه! گفت :پدرجان ناراحت نباش من حاضرم کاری که خداجون گفته راانجام بدی😌
حضرت ابراهیم واسماعیل یک روزبالای کوهی رفتند⛰ تافرمان خداراانجام دهند
وقتی ابراهیم میخواست ازپسرش جداشه😭😭خداجون چندتاازفرشته هاش فرستاد
فرشته هاگفتند:صبرکن
حالامعلوم شدکه خدا رو چقدر دوست داری وبه همه ی حرف هاش گوش میکنی تو، بنده خوب خداهستی😊خداجون هم توهم وحضرت اسماعیل رادوست دارد😍
سپس یک گوسفند🐑 به حضرت ابراهیم داد👏وگفتندحالااین جایزه اینه که به حرف خداجون گوش دادی😍
فرشته هاگفتندحالااین جایزه راکه گرفتی رابه خاطرخداجون به آدم های فقیربده.
حضرت ابراهیم واسماعیل خیلی خوشحال شدندکه به حرف خداجون گوش دادند😌
💐🐑💐🐑💐🐑💐🐑💐🐑💐🐑
#گلستان_کودک_و_نوجوان
#عمو_بهرمن
💐🌸🍀🍀🍀🌹🌷
👇👇👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2572484621Cb16733d3cf
http://amoobahreman.ir