eitaa logo
عمو غزالی مشاور ، مجری و سخنران طنز
2هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.4هزار ویدیو
1.7هزار فایل
مشاور، مجری و سخنران طنز ازمهدکودک تادانشگاه درایران و۱۳کشور شاگرداستادقرائتی واستادراستگو سخنرانی به شرط خنده نمایش عروسکی جشن تکلیف روایتگری مجری استیج مشاورخانواده برگزارکننده دوره تربیت مربی آموزش تخصصی مداحی وروضه خوانی @amooghazalii 09126528455
مشاهده در ایتا
دانلود
چهار قصه از زندگانی امام صادق.pdf
1.77M
💠چهار قصه از زندگانی امام صادق علیه السلام💠 🔆در این فایل که خدمتتان تقدیم می گردد ، چهار قصه شیرین وخواندنی از زندگانی امام صادق علیه السلام مناسب برای کودکان دبستانی به قلم مسلم ناصری قرار دارد🔆 علیه السلام شهادت امام صادق علیه السلام برهمگان تسلیت باد. ┏━━━🍃🍂━━━┓ 🆔 @amooghazali ┗━━━🍂🍃━━━┛
0161 ale_emran 59-60.mp3
8.06M
«داستانی از کرامات امام حسن عسگری علیه السلام» منبع قصّه این برنامه👇 📚 برگرفته از کتاب «بحار الانوار، ج‏لد ۶۵، صفحه ۱۶۰» اثر علامه محمد باقر مجلسی @amooghazali
مولایمان را چگونه کنیم؟ ...غدیر را باید سینه به سینه و نسل به نسل کرد و اینک این مهم بر عهده ی من و شماست همچنان که روزگاری بر دوش پدرانمان بوده و فرداها نیز به دست فرزندانمان . 🍃🌸راهکارهای پیشنهادی زیر، اندکی از راهکارهای فراوان تبلیغ برای است: 1- یک می تواند با گفتن های غدیری برای نوه هایش مبلّغ غدیر باشد. 2- یک مسجد می تواند با پیرامون غدیر مبلّغ غدیر باشد. 3- یک مسجد می تواند با از نمازگزاران مبلّغ غدیر باشد. 4- یک می تواند با آماده کردن های فرزندانش در غدیر مبلّغ غدیر باشد. 5- یک می تواند با مورد علاقه فرزندانش در غدیر مبلّغ غدیر باشد. 6- یک می تواند با پخش در ایام غدیر مبلّغ غدیر باشد. 7- یک می تواند با گذشتن از خطاهای فرزندش به مناسب غدیر مبلّغ غدیر باشد. 8- یک می تواند با تهیه برای فرزندانش مبلّغ غدیر باشد. 9- یک می تواند با ارسال پیام برای نوه هایش مبلّغ غدیر باشد. ادامه دارد ...
1_1412870501.pdf
3.92M
🔰 « ی انقلاب » | ویژه ی کودکان
روزی لقمان در کنار چشمه‌ای نشسته بود. مردی که از آنجا می‌گذشت از لقمان پرسید: چند ساعت دیگر به ده بعدی خواهم رسید؟ لقمان گفت: راه برو.🚶‍♂ آن مرد پنداشت که لقمان نشنیده است. دوباره سوال کرد: مگر نشنیدی؟ پرسیدم چند ساعت دیگر به ده بعدی خواهم رسید؟🙄 لقمان گفت: راه برو. آن مرد پنداشت که لقمان دیوانه است و رفتن را پیشه کرد. زمانی که چند قدمی راه رفته بود، لقمان به بانگ بلند گفت: ای مرد، یک1⃣ ساعت دیگر بدان ده خواهی رسید. مرد گفت: چرا اول نگفتی؟🤨 لقمان گفت: چون راه رفتن تو را ندیده بودم، نمی‌دانستم تند می‌روی یا کُند. حال که دیدم دانستم که تو یک ساعت دیگر به ده خواهی رسید.😌 ┏━━━🍃🍂━━━┓ 📲 http://eitaa.com/joinchat/2757034006C91488a45ee ┗━━━🍂🍃━━━┛
روزى زنبور🐝 و مار🐍 با هم بحثشان شد. مار می‌گفت: آدم‌ها از ترس ظاهر ترسناک من می‌میرند، نه بخاطر نیش زدنم! اما زنبور قبول نمى‌کرد. مار برای اثبات حرفش، به چوپانى که زیر درختى🌳 خوابیده بود نزدیک شد و رو به زنبور گفت: من چوپان را نیش مى‌زنم و مخفى می‌شوم؛ تو بالاى سرش سر و صدا و خودنمایى کن! مار چوپان را نیش زد و زنبور شروع کرد به پرواز بالاى سر چوپان. چوپان از خواب پرید و گفت: اى زنبور لعنتى! و شروع به مکیدن جاى نیش و تخلیه زهر کرد. مقدارى دارو بر روى زخمش گذاشت و بعد از چند روز خوب شد. سپس دوباره مشغول استراحت شد که مار و زنبور نقشه دیگری کشیدند: این بار زنبور نیش زد و مار خودنمایى کرد!😐 چوپان از خواب پرید و همین که مار را دید، از ترس پا به فرار گذاشت!😬 او بخاطر وحشت از مار، دیگر زهر را تخلیه نکرد و ضمادى هم استفاده نکرد… چند روز بعد، چوپان به خاطر ترس از مار و نیش زنبور مرد! نتیجه‌ی این قصه با شما:) ┏━━━🍃🍂━━━┓ 📲 http://eitaa.com/joinchat/2757034006C91488a45ee ┗━━━🍂🍃━━━┛
روزی مأمون خلیفه عباسی به همراه برخی از اطرافیان خود به قصد شکار عزیمت کرد. پیش از آن که آنان از شهر خارج شوند، در مسیر راه به چند کودک برخورد کردند که مشغول بازی بودند. همین که بچه‌ها چشمشان به خلیفه عباسی و همراهانش افتاد، همگی فرار کردند و کسی باقی نماند مگر یک نفر از آن ها که آرام در کناری ایستاد. چون مأمون چنین دید، بسیار تعجب کرد از این که تمامی بچه‌ها هراسان فرار کردند و فقط یک نفرشان آرام ایستاده است و هیچ ترس و وحشتی در او راه نیافت. پس با حالت تعجب نزدیک آن کودک ۹ ساله رفت و نگاهی به او کرد و گفت: ای پسر! چرا این جا ایستاده‌ای و چرا همانند دیگر بچه‌ها فرار نکردی؟ آن کودک با متانت و شهامت پاسخ داد: ای خلیفه! دوستان من چون ترسیدند، گریختند و کسی که خوش گمان باشد هرگز نمی‌هراسد. سپس در ادامه سخن افزود: اساساً کسی که مرتکب خلافی نشده باشد، چرا بترسد و فرار کند؟! و ضمناً از جهتی دیگر، راه وسیع است و خلیفه با همراهانش نیز می‌توانند از کنار جاده عبور می‌نمایند؛ و من هیچ گونه مزاحمتی برای آنها نخواهم داشت. خلیفه با شنیدن این سخنان با آن بیان شیرین و شیوا، از آن کودک خوش‌سیما در شگفت قرار گرفت؛ و چون نام او را پرسید؛ جواب داد: من محمّد جواد، فرزند علی بن موسی الرّضا علیه السلام هستم. ✅کانال رسمی 👇 ╔═🍃🌺🍃══════╗ 🆔@amooghazali ╚══════🍃🌺🍃═╝