#چگونه کودکی مسئولیت پذیر داشته باشیم؟
#قدم اول برای تربیت کودک مسئولیت پذیر
تربیت کودک,تربیت کودک مسئولیت پذیر,راه هایی برای تربیت کودک مسئولیت پذیر,قدم اول برای تربیت کودک مسئولیت پذیر
#ادامه دارد....
┏━━━🍃🍂
🆔 @amoohadi313 🌿🌹
┗━━━🍂 🦋🌞
#تربیت دینی کودک🌱🌷
✍🏻یک کارشناس مسایل دینی و استاد حوزه و دانشگاه گفت:
2️⃣راهکار دوم این است که فرزندانتان را
⚡️متذکر خدا قرار دهید و این به معنی تسبیح دادن به دست فرزند نیست،
⚡️ بلکه باید بستر خانواده بستر ذکر و یاد خدا باشد
⚡️ و یاد خدا به طوری در آن خانه قوی باشد که کسی جرأت گناه نداشته باشد.
حجت الاسلام عالی با بیان اینکه
🌻«در خانههایی که دینداری پررنگ میشود شهدایی همچون شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس تربیت میشوند»🌻
#ادامه دارد......
┏━━━🍃🍂
🆔 @amoohadi313 🌿🌹
┗━━━🍂 🦋
تنبیه سه شرط دارد:
🔸شرط اول : از صبح تا شب راه نیفتید و دائم بچه را صدا کنید و این مراسم تنبیه را اجرا کنید و کارمان بشه چشم غره رفتن به بچه و اصل کار را بی اثر کنیم فقط در حوزه ارزشها تنبیه میکنیم و اجازه داریم که تنبیه کنیم، حوزه ی مهارت ها تنبیه ندارد، مجازات و جزا دارد که در ادامه خواهم گفت.
🔸شرط دوم، پدر و مادری می توانند این تنبیه را اجرا کنند و درست انجام بدهند که شاد باشند. وقتی در سی ثانیه اخم می کنیم و خودمان را ناراحت نشان می دهیم طبیعتاً اختلاف سطح به وجود می آید. مادری که از صبح تا شب جیغ می زند و داد میزنه و غر می زنه، این سی ثانیه هم روی این همه ترش رویی ها. در این سی ثانیه فقط مدلش فرق می کند. کودک در این حالت معیار نمی گیرد. بلکه کودکی معیار می گیرد که مرتب از پدر و مادرش احساس خوب می گیرد و لذت می برد و رشد می کند، حالا یک لحظه می بیند که وای حالت ها فرق کرده و وارد منطقه ی قرمز شده، متوجه اوضاع می شود و با خودش عهد می کند که دیگه وارد این منطقه نمی شم آخ اخ این منطقه برق داشت من دیگه این کار رو نمی کنم!!!!! حالا اگر مادر عصبی باشه و صبح تا شب در حال غر زدن باشه و پدر دائم در حال بد اخلاقی و دعوا باشه فایده ای نداره و تکرار مرتب عصبانیت و تنبیه و دعوا اثرش را از دست می دهد.
#ادامه دارد....
┏━━━🍃🍂
🆔 @amoohadi313 🌿🌹
┗━━━🍂 🦋
🔸شرط سوم در حیطه ی مهارت مدیریت می کنیم. اجازه دهید که بچه ها اشتباه کنند و بعد جزای اشتباهشان را دریافت کنند. یاد بگیرند که این اتفاق که افتاد نتیجه ی کار خودم بوده اشکالی هم نداره می توانم یاد بگیرم و تجربه کنم برای رشدم. ما به این حالت «جزا» می گوییم. 6 تا شکلات خریدیم و سپردیم که 2تا رو صبح بخور، 2تا رو ظهر و 2تارو عصر؛ کودک هم خوشش می آید و همه اش را با هم می خورد! شما می آیید و می بینید چه کار باید کنید؟ شکلات هارو خوردی؟ نوش جونت. کودک می ره، ظهر میاد میگه مامان شکلات می خوام، مادر باید بگه خوردی دیگه؛ کودک چونه می زنه که صبح خوردم الآن می خوام. مادر: خوب خودت خواستی! در این جا کودک انتخاب کرده و تصمیم گرفته که همه ی شکلات ها رو با هم بخوره، تأییدش می کنیم، سرزنش این جا جایی نداره،
مادر: خوردی کلی هم کیف کردی ها، الآن دیگه نمیشه تو همشو صبح خوردی، این جا است که شما باید مقاومت داشته باشید و عصبی نشوید چون ممکن است که کودک پافشاری کند و روی اعصاب شما غلتک بزند حالا این وظیفه ی شما است که محکم بایستید، جانم می خوای گریه کنی باشه عزیزم گریه کن، درک احساس می کنیم، جایگزین می دهیم ولی شکلات نمی دهیم. مادر: شکلات ظهرت را خوردی نوش جونت حالا فردا یادت باشه که دیگه نخوری. اگر شما کم بیاورید و کم حوصلگی کنید و به کودک شکلات دهید می فهمه که آهان هرجا که گیر کردم یک کم داد می زنم و گریه می کنم و جیغ می کشم و فحش می دم و ... حرفمو به کرسی می نشونم.
#ادامه دارد...
┏━━━🍃🍂
🆔 @amoohadi313 🌿🌹
┗━━━🍂 🦋
#رازیهایی که برای تربیت کودک باید مخفی بماند
1- شما هم خیلی غذای ناسالم و فست فود دوست دارید:
کودکان معمولا عادت های غذایی را از والدینشان الگو می گیرند . وقتی پدر و یا مادر از چیپس های چرب و کلوچه و ... می خورند هرچند به فرزندشان اهمیت غذای سالم را تعلیم دهند اثری ندارد.
#ادامه دارد ....
┏━━━🍃🍂
🆔 @amoohadi313 🌿🌹
┗━━━🍂 🦋
#هفت گام برای پیشگیری از دروغگویی در کودکان
1-در اولین قدم باید علت دروغگویی کودک مشخص شود. سن کودک در اقدام برای منع او از دروغگویی اهمیت بسیار زیادی دارد. کودک در سنین پایین بد بودن دروغ و ارزش راستگویی را درک نمیکند.
2-بهترین راه برای جلوگیری از عادت کودک به دروغ، دادن آموزش درباره چرایی بد بودن دروغ و دادن پاداش به راستگویی است.
#ادامه دارد...
┏━━━🍃🍂
🆔 @amoohadi313 🌿🌹
┗━━━🍂 🦋🌞
#هفت گام برای پیشگیری از دروغگویی در کودکان
3-نباید به کودک بهانه ای برای دروغگویی داده شود. به جای سؤال بله یا خیر درباره یک رویداد که والدین از آن مطمئن هستند میتوان از چرایی یا چگونگی پرسید. مثلا به جای پرسیدن «غذاتو خوردی یا نه؟» میتوان پرسید «چرا غذاتو نخوردی؟».
4-نشان دادن ناراحتی والدین از دروغگویی کودک او را درباره بدی دروغ آگاه میکند. با حالت چهره، رفتار و کلمات خود میتوان ناراحتی از دروغ را ابراز کرد. #ادامه دارد...
┏━━━🍃🍂
🆔 @amoohadi313 🌿🌹
┗━━━🍂 🦋🌞┏━━━🍃🍂
#هفت گام برای پیشگیری از دروغگویی در کودکان
5 -اگر کودک معنای اعتماد را میداند میتوان به او درباره اثری که دروغ در از بین بردن اعتماد دارد توضیح داد. کودک برای حفظ اعتماد والدین ممکن است دروغگویی را متوقف کند.
6-کودکی که از دروغگویی خود سود برده یا از تنبیه فرار کرده در واقع یاد گرفته دروغ کار خوبی است چرا که برای او مفید بوده است. والدین میتوانند با ناکام گذاشتن کودک با جلوگیری از دریافت پاداش مانع دروغگویی در کودک شان شوند.
#ادامه دارد.....
┏━━━🍃🍂
🆔 @amoohadi313 🌿🌹
┗━━━🍂 🦋🌞
🍁 شش راه که والدین بدون اینکه هیچ تلاشی کنند فرزندان خود را نابود میکنند!
1- سرتان شلوغ باشد و وقتی برای ایشان نداشته باشید. کودکان مثل گیاهان روز به روز رشد می کنند. آنها به توجه و جهت گیری منظم نیاز دارند.
2- نمونه ی بدی باشید!
دومین چیزی که والدین انجام میدهند به کودکان خود این اطمینان را بدهید که نتیجه ی تلخ و ناگواری بدست خواهد آمد! بعضی از مردم می گویند نزاع در مقابل بچه ها عواقب منفی دارد. همه دعوا می کنند، چه در مقابل بچه ها و چه در خصوصی، قطعا مخرب خواهد بود، اما مخرب ترین چیزها دعوا کردن نیست بلکه چگونه نزاع کردن و چگونه حل کردن مشکلات است.
#ادامه دارد...
┏━━━🍃🍂
🆔 @amoohadi313 🌿🌹
┗━━━🍂 🦋🌞
🍁 شش راه که والدین بدون اینکه هیچ تلاشی کنند فرزندان خود را نابود میکنند!
3- دائماً ابراز نارضایتی و ناراحتی کنید!
جالب است که والدین حتی نمیدانند که ابراز نارضایتی کردن و نق زدن چه تاثیر مخربی بر روی کودکان دارد!
4- هیچ خط قرمز و اجباری برای کودکان خود نداشته باشید!
یکی از بهترین راه ها برای از بین بردن کودکان بدون اینکه هیچ تلاشی انجام دهید این است که هیچ جبری نداشته باشید و مرزها و حدودی را برایش روشن و معین نکنید! بسیار ساده است... فقط کافی است بچه های خود را دوست داشته باشید و معتقد باشید که تا زمانی که شما خودخواهی یا احساس رد شدن را ایجاد نکنید، درست خواهد شد. لبخند زدن و اعتماد به نفس ذاتی دل های شیرین خود را باور کنید و اعتماد کنید که روزی آنها رشد خواهند کرد و مسئولیت اعمالشان را خواهند گرفت!
#ادامه دارد....
┏━━━🍃🍂
🆔 @amoohadi313 🌿🌹
┗━━━🍂 🦋🌞
#قصه کودکانه پیرمرد و چغندر
روزی روزگاری پیرمرد کشاورزی با خانواده اش در یک مزرعه کوچک زندگی می کردند . پیرمرد هر روز صبح قبل از طلوع خورشید بیدار می شد و کار می کرد . گاو ها را میدوشید ، طویله را تمیز می کرد ، به حیوانات آب و علف می داد ، زمین را شخم می زد ، دانه ها را می کاشت ، درختان را آب می داد و … خلا صه این پیرمرد یه لحظه بیکار نمی نشست ، زنش هم همینطور توی خانه بی امان مشغول بود.
روزی پیرمرد مشغول بیل زدن زمین بود متوجه یه چغندرقند بزرگ شد . به خودش گفت امروز یه غذای خوشمزه می خوریم . برگهای چغندر را گرفت و خواست از ریشه اون رو در بیاورد ولی مثل اینکه خیلی سنگین بود . دوباره امتحان کرد این بار با زور بیشتر . ( بیا بیا بیرون بیا ، از دل خاک بیرون بیا ، با این تکون یا این تکون بیرون بیا ، بیا بیا بیا ….. ) ولی نشد .
پیرمرد زنش رو صدا کرد . ماجرا رو برای زنش تعریف کرد ، پیر مرد برگهای چغندر رو گرفت و زنش شال کمر پیرمرد رو گرفت و با هم کشیدند . ( بیا بیا بیرون بیا ، از دل خاک بیرون بیا ، با این تکون یا این تکون بیرون بیا ، بیا بیا بیا ….. ) ولی باز هم نشد .
زن کشاورز رفت پسرشون رو صدا زد و ماجرا رو براش تعریف کرد . پیر مرد برگهای چغندر رو گرفت زن کشاورز شال کمر پیرمرد رو گرفت پسره لباس مادرش رو گرفت و با هم کشیدند . ( بیا بیا بیرون بیا ، از دل خاک بیرون بیا ، با این تکون یا این تکون بیرون بیا ، بیا بیا بیا ….. ) ولی باز هم نشد.
#ادامه دارد....
🧡┏━━━🍃🍂
🆔 @amoohadi313 🌿🌹
┗━━━🍂 🦋🌞
#ادامه داستان ...
گربه رفت موشه رو صدا زد و ماجرا رو براش تعریف کرد . پیر مرد برگهای چغندر رو گرفت زن کشاورز شال کمر پیرمرد رو گرفت پسره لباس مادرش رو گرفت و سگه شلوار پسره رو گرفت و گربه دم سگه رو گرفت و موشه دمه گربه رو گرفت و با هم کشیدند . ( بیا بیا بیرون بیا ، از دل خاک بیرون بیا ، با این تکون یا این تکون بیرون بیا ، بیا بیا بیا ….. ) ولی باز هم نشد.
موشه یه فکری به سرش زد . شروع کرد به کندن زمین همه با تعجب به هم نگاه می کردند . موشه هی کند و هی کند و یه هو بیرون اومد و گفت حالا دیگه حاضره . همه به هم یه نگاه کردند و پیر مرد برگهای چغندر رو گرفت زن کشاورز شال کمر پیرمرد رو گرفت پسره لباس مادرش رو گرفت و سگه شلوار پسره رو گرفت و گربه دم سگه رو گرفت و موشه دمه گربه رو گرفت و با هم کشیدند . ( بیا بیا بیرون بیا ، از دل خاک بیرون بیا ، با این تکون یا این تکون بیرون بیا ، بیا بیا بیا ….. ) و ناگهان چغندر قند بزرگ از دل خاک بیرون اومد . همه از خوشحالی فریاد کشیدند و شادی کردند و به هوش موشه آفرین گفتند .
زن کشاورز گفت من هم یک شام خوشمزه با این چغندر آماده میکنم و اون روز همه اونها با خوشحالی به خانه پیرمرد رفتند و از یک شام خوشمزه لذت بردند
🧡┏━━━🍃🍂
🆔 @amoohadi313 🌿🌹
┗━━━🍂 🦋🌞
قصّهی قورباغه سبز
جنگل و مرداب، ساکت ساکت بود. سنجاب، دارکوب، جوجهتیغی و لکلک در حال چرت زدن بودند؛ اما قورباغهی سبز، هنوز بیدار بود! او با دقّت، به این طرف و آن طرفش نگاه میکرد.
ناگهان...مگس
ویز... ویز... ویز...
بیز... بیز... بیز...
وز... وز... وز...
یک مگس بزرگ نشست روی نوک دماغ سنجاب! سنجاب همانطور که چشمهایش را بسته بود، دستش را کوبید روی نوک دماغش.
مگس فرار کرد. دارکوب، جوجهتیغی و لکلک چشمهایشان را باز کردند. سنجاب دماغش را گرفت و گفت: «آخ... سوخت! مگس بدجنس!»
دارکوب
دارکوب به سنجاب نگاه کرد و قاهقاه خندید. بعد نوکش را تند و تند، به تنهی درختی که روی آن نشسته بود، زد. و بعد دوباره قاهقاه خندید. باز، تق- تق- تق، به درخت نوک زد. خنده و تقتق دارکوب، هر لحظه بلندتر و بیشتر میشد. آنقدر که صدای ویز- ویز مگس و پشهای را که به طرفش میآمدند، نشنید! کمی بعد، پشهی چاق و چلهای نیش محکمی به سر دارکوب زد. مگس هم کنار گوشش ویز- ویز بلندی کرد. دارکوب عصبانی شد و داد زد:
«آخ... وای... آی...»
پشه و مگس فرار کردند.
سنجاب، همانطور که نوک دماغش را گرفته بود، به دارکوب نگاه کرد و گفت:
«مثل اینکه از تو هم پذیرایی خوبی کردند!
خوش گذشت؟ حالا باز هم به من بخند!»
دارکوب، سرش را پایین انداخت و هیچی نگفت. قورباغهی سبز، به سنجاب و دارکوب نگاه کرد.
بعد از جا جهید و نزدیک آنها، روی زمین نشست. لبخندی زد و به مگسها و پشههایی که با سرعت به دنبال هم توی هوا بالا و پایین میپریدند، نگاه کرد.
#ادامه دارد ...
🧡┏━━━🍃🍂
🆔 @amoohadi313 🌿🌹
┗━━━🍂 🦋🌞
# دلیل اصلی عصبانیت کودکان .😤😤😤😱
به سوالات زیر توجه کنید:
آیا فرزندتان به وسایل ضربه می زند؟🥊🥁
فریاد می زند؟🙀😱
مخالفت می کند؟❌⛔️⚠️
آیا این صفات برای فرزند کوچولوی شماست که چندین سال بزرگش کرده اید؟❓❔
آیا زمانی برای استراحت کردن قرار می دهید، اسباب بازی ها را کنار می گذارید و مدت زمان بازی را محدود می کنید؟ هیچ فایده ای ندارد.
شش دلیل اصلی عصبانیت کودکان👇🏻🦋☀️🔐
۱. فرزندتان بیش از حد خسته است🌷🌸🍄🍄
اکثرا این را زمانی می بینید که کودکان نوزاد هستند و تازه به راه افتاده اند و به سیکل خواب ۱۳ ساعته در شب نیاز دارند. اما بچه ۷ ساله ای که چند شب تا دیر وقت بیدار می ماند و هر روز در هفته برای مدرسه بیدار می شود را دست کم نگیرید. می تواند کاملا ترسناک شود.
ذهن و بدن کودکان به حدی در حال رشد است که برای طولانی مدت از خواب ناکافی لذت نمی برند.
همچنین به نظر می رسد زمانی که فرزندمان نوزاد است به این نظریه احترام می گذاریم اما آیا می دانید که کودک ۱۰ ساله شما هم به ۱۰ تا ۱۱ ساعت خواب در شب نیاز دارد؟ تا زمانی که نمی دانید کودک به اندازه کافی خوابیده است، او را عصبانی فرض نکنید.
#ادامه دارد.....
🧡┏━━━🍃🍂
🆔 @amoohadi313 🌿🌹
┗━━━🍂 🦋🌞
قصه ای کودکانه و آموزنده درباره عجول بودن
قصه شب”خرس عجول”: یک روز خانم خرسه به بچه اش گفت: «آهای خرسکم، ممکن است از تو خواهش کنم که با سرعت بروی و مقداری گل های قشنگ برای من بیاوری؟»
خرس کوچولو گفت: «بله، البته مامان. حتما می روم و برایت می آورم.»
و آن قدر شتابزده از در بیرون رفت که نتوانست تمام حرف های مادرش را بشنود، مادرش به دنبال او فریاد کشید: «فقط مواظب باش تا برگ بوته ای را که میوه انگوری شکلی دارد نچینی. چون آنها پیچک های سمی هستند و باعث خارش و سوزش بدن می شوند…»
خرس کوچولو تمام جنگل را گشت و به این طرف و آن طرف نگاه کرد تا گل های شفاف و خوشرنگی پیدا کند و جمع کند. گل های یک بوته زرد و بسیار خوشرنگ بود.
خرس کوچولو به خودش گفت: «رنگ این گل ها از همه قشنگ تر است. باید مقداری از آنها بچینم.» یکی از آنها را چید و باز هم به راه افتاد و رفت و رفت تا اینکه چشمش به گل های درخشان و قرمزرنگ یک بوته افتاد.
خرس کوچولو با خود فکر کرد: «من باید چند دسته از اینها را هم بچینم.»
عجله کردن
عجول بودن
اما در همان موقع چشمش به قطعه زمینی افتاد که پر از بوته های عجیب بود و برگ آن بوته ها خوشرنگ تر و شفاف تر از هر برگ دیگری بود، آن پیچکها در نوک شاخه ها خوشه هایی شبیه به انگور داشتند.
او آنقدر از آن گل ها چید و چید تا دسته بسیار بزرگی از گل های سرخ رنگ درست کرد. بعد هم به طرف خانه بازگشت. اما هنوز خیلی راه نرفته بود که بینی اش خارش گرفت و او با پنجه کوچولویش شروع به خاراندن بینی اش کرد.
#ادامه در نویسه بعد 👇🏻🙏🏻
...🧡┏━━━🍃🍂
🆔 @amoohadi313 🌿🌹
┗━━━🍂 🦋🌞
#ادامه داستان ....👇🏻🙏🏻😉
ناگهان خارش بینی اش شدیدتر شد. خرس کوچولو سوزش بسیاری در دماغش احساس می کرد.
بعد پنجه اش هم شروع به خارش کرد و بعد کم کم این خارش به تمام بدنش سرایت کرد و یکدفعه تمام بدنش از نوک گوش ها تا سر پنجه هایش آتش گرفت و شروع به خارش و سوزش کرد.
چند دقیقه بعد او به در خانه اش رسید. در زد و با عجله وارد شد.
گل ها را به دست مادرش داد و شروع به خاراندن بدنش کرد. مادرش که گل ها را شناخت، دسته گل های سرخ رنگ را بیرون آورد و پرت کرد و گفت: «مگر نگفتم که این گل ها را نچینی! باز رفتی گل های پیچک سمی را چیدی؟»
خرس کوچولو گفت: «من این کار را کردم؟ مگر به من چه گفتی؟»
مادرش گفت: «به تو نگفتم که بوته پیچکی را که میوه خوشه انگوری دارد نچین.
نگفتم آنها پیچک های سمی هستند و دست زدن به گل های این بوته خارش و سوزش می آورد.»
بعد خرس کوچولو را بغل گرفت و گفت: «حالا بیا بدن تو را خوب بشویم.» بعد هم مقداری داروی مسکن به بدن او مالید تا خارش آن کم شود.»
خرس کوچولو بعد از چند لحظه به مادرش گفت: «خارش بدنم کمی خوب شد، حالا می خواهم بروم و برایت یک دسته گل بوته رز بیاورم.»
مادر خندهای کرد و گفت: «خوب است. گل های بوته رز خیلی دوست داشتنی و قشنگ هستند.»
خانم خرسه به فرزندش گفت: «آهای خرس کوچولو یک دقیقه صبر کن. پیش از اینکه بدوی و بروی به حرف های من گوش کن.» خرس کوچولو ایستاد و به حرف های مادرش کلمه به کلمه گوش کرد و بعد از اینکه کاملا مطمئن شد همه حرف های او را شنیده است، از در بیرون رفت..
نویسنده: مری هلیتون
مترجم: گیتا شیواخواه
برگرفته از کتاب “قصه هایی برای خواب کودکان”
🧡┏━━━🍃🍂
🆔 @amoohadi313 🌿🌹
┗━━━🍂 🦋🌞
آب نبات از بقیه جدا شد و دیگر نتوانست پیدایشان کند. موش هم گیرش نیامد. خسته و گرسنه توی مزرعه می گشت که چشمش به سگی افتاد که در گوشه ای توی آفتاب دراز کشیده بود و داشت به بچه هایش شیر می داد. آب نبات به طرفش رفت و روبروی او ایستاد و نگاهش کرد. خانم سگه گفت: « آهای بچه گربه، اسمت چیه؟ مامانت کجاست؟ چطوری آمدی این جا؟»
آب نبات گفت:« اسمم آب نبات است. من با مامان و خواهر و برادرهایم به این جا آمدم تا موش بگیرم اما موش گیرنیاوردم، مامانم را هم گم کردم.»
خانم سگه گفت: «آخی! گربه بیچاره! حتماً خیلی گرسنه ای. بیا این جا تا به تو هم شیر بدهم. راستی چه اسم بامزه ای داری! آب نبات!» و خندید.
آب نبات گفت: «اسم شما چیه؟»
سگ جواب داد: « اسمم سگه. من خانم سگ هستم. صاحب مزرعه اسمم را گذاشته تندباد. چون مثل باد می دوم.»
آب نبات گفت: « مادرم به ما گفته که سگ ها دشمن گربه ها هستند و نباید به آن ها نزدیک شویم.»
خانم سگه خندید و گفت: « من یک مادرم. خودم بچه دارم. همه بچه های حیوانات را مثل بچه های خودم دوست دارم. حالا هم دوست تو هستم. بیا شیر بخور، نترس عزیزم.»
آب نبات با خوشحالی به طرف سگ رفت و کنار توله ها خوابید و شروع کرد به نوشیدن شیر. او خیلی گرسنه بود و تندتند شیر می خورد. ناگهان صدای میو میوی مادرش را شنید که او را صدا می زد:« میو میو آب نبات کجایی؟»
آب نبات سرش را به طرف صدای مادرش چرخاند و جواب داد:« من اینجا هستم. دارم شیر می خورم.»
خانم گربه به طرف خانم سگ آمد و وقتی دید آب نبات دارد شیر می خورد، تعجب کرد.
#ادامه👇🏻👇🏻
"🧡┏━━━🍃🍂
🆔 @amoohadi313 🌿🌹
┗━━━🍂 🦋🌞
#قصه_کودکانه
قصه 🌸 پسر تنبل 🌸
روزی روزگاری پسری با مادرش در یک کلبه ی کوچک در روستایی بزرگ زندگی می کرد. آن ها بسیار فقیر بودند و پیرزن با کار کردن در خانه های مردم پول کمی بدست می آورد، اما پسرش هیچ کاری نمی کرد و بسیار تنبل بود، او فقط می خورد و می خوابید.
یک روز مادرش که خسته و کوفته از سر کار برگشت و دید پسر جوانش هنوز خوابیده عصبانی شد و گفت: از فردا باید برای خودت کار پیدا کنی وگرنه دیگر در خانه جایی نداری.
تهدید مادر اثر کرد و پسر برای پیدا کردن کار از خانه بیرون رفت. او در یک مزرعه مشغول کار شد و در پایان روز مزرعه دار چند سکه به عنوان مزد به پسرک داد. پسرک سکه ها را به هوا پرتاب می کرد و با آن ها بازی می کرد. در آخر هنگام عبور از رودخانه آن ها در آب افتادتد و او دیگر هیچ پولی نداشت و دست خالی به خانه برگشت. پسرک ماجرا را برای مادرش تعریف کرد و مادرش گفت: پسرکم تو باید سکه ها را در جیبت قرار می دادی تا گم نشوند. پسرک گفت: این بار آن ها را در جیبم می گذارم.
روز بعد پسرک در یک مرغداری کار پیدا کرد و صاحب مرغداری در ازای کار یک شیشه شیر به او داد. پسرک شیشه ی شیر را در جیب بزرگ ژاکتش فرو کرد و به سمت خانه حرکت کرد. تمام شیر در راه ریخت و شیشه خالی شد. این بار هم پسرک دست خالی به خانه برگشت و مادرش جریان را فهمید و گفت: که تو باید ظرف شیر را روی سرت می گذاشتی.
فردای آن روز پسرک در یک مزرعه کار کرد و دستمزدش مقداری پنیر خامه ای بود. پسرک پنیر را روی سرش قرار داد و آن را به خانه آورد. #ادامه داستان ....👇🏻🙏🏻😉
🧡┏━━━🍃🍂
🆔 @amoohadi313 🌿🌹
┗━━━🍂 🦋🌞
بیشتر پنیر به موهای سرش چسبیده و فاسد شده بودند. مادر پسرک عصبانی شد و گفت : تو باید آن را با دقت در دست هایت نگهداری می کردند.
روز بعد پسرک در یک نانوایی کار گرفت و نانوا به عنوان دستمزد به او یک گربه ی بزرگ داد. پسرک گربه را گرفت و می خواست با خود به خانه بیاورد که گربه دست هایش را چنگ زد و فرار کرد. مادرش از دیدن این صحنه ناراحت شد و گفت: تو باید آن را با یک طناب به دنبال خودت می کشاندی.
پسرک دوباره برای پیدا کردن کار از خانه بیرون رفت و این بار در یک قصابی کار پیدا کرد. قصاب در پایان روز به او مقداری گوشت تازه داد و پسرک آن را با طناب روی زمین می کشید و به خانه می برد. وقتی به خانه رسید گوشت ها کثیف و فاسد شده بودند و مادر پسرک نمی توانست از آن استفاده کند. مادر به او گفت: تو باید آن را روی شانه ات می گذاشتی و به خانه می آوردی.
روز بعد پسرک برای کار به گاوداری رفت و گاودار به عنوان دستمزد به او یک الاغ داد. پسرک بسیار قوی و نیرومند بود به خاطر همین الاغ را روی دوش خود قرار داد و داشت به خانه برمی گشت. در بین راه، خانه ی مرد ثروتمندی بود که با تنها دخترش زندگی می کرد.
دخترک بسیار زیبا بود ولی کر و لال بود. او هرگز در زندگی اش نخندیده بود و دکترها گفتند اگر دخترت بخندد حتماً خوب می شود.
پیرمرد بسیار تلاش می کرد تا دخترش بخندد اما فایده ای نداشت. پیرمرد به تمام اهالی روستا گفت: هرکس بتواند دختر مرا بخنداند من نصف ثروتم را به او می دهم. #ادامه داستان ....👇🏻🙏🏻😉
🧡┏━━━🍃🍂
🆔 @amoohadi313 🌿🌹
┗━━━🍂 🦋🌞