✍ برنامه های پیشنهادی شب یلدای مهدوی
❇️ ۱. خواندن زیارت آل یاسین
❇️ ۲. ذکر صلوات به نیت ظهور امام زمان
❇️ ۳. دعا برای بیماران و رفع بلایا از جهان
❇️ ۴. خواندن دعای الهی عظم البلا
❇️ ۵. پختن غذا و شیرینی به نیت امام زمان
❇️ ۶. توجه ویژه به کودکان و همسران
❇️ ۷. دلجویی از خانواده پرستاران و شهیدان
❇️ ۸. ارسال پیامکهای مهدوی به دوستان
❇️ ۹. خواندن قصه های امام زمانی برای کودکان
✍ یلدای مهدوی تون ، مبارک ، التماس دعا
🔮 @amoomolla
38.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
10.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون بچه های ساختمان گلها
🇮🇷 این قسمت : حسنا کوچولوی تنها
@amoomolla
#کارتون #انسیمیشن #بچه_های_ساختمان_گلها
🌸 #داستان_تخیلی " هـیـدرا "
🌸 قسمت پنجم
🌟 همراه با شادمانی فرشته ها از تولد محمد ، 🌟 من نیز بسیار خوشحال شدم .
🌟 در حال خنده بودم ،
🌟 که ناگهان ابلیس را دیدم
🌟 که به صورت گنجشک در آمده بود
🌟 تا سرکی بکشد
🌟 و ببیند چه خبر شده است .
🌟 ولی جبرئیل مانع او شد .
🌟 من نیز به عقب برگشتم
🌟 چون ترسیدم که نکند فرشته ها مرا هم برانند
🌟 اما جبرئیل با لبخند از من استقبال کرد
🌟 و اشاره کرد که جلوتر بیایم .
🌟 تا از نزدیک ، محمد را ببینم .
🌟 پدرم ، پس از مرگ حضرت سلیمان ،
🌟 از ماموران غیبی ابلیس شد .
🌟 همیشه ماموریت داشت
🌟 که به آسمان رفته ،
🌟 و اطلاعاتی از اتفاقات آینده ،
🌟 تولدها ، وفات ها و... کسب کند .
🌟 وقتی که ابلیس ،
🌟 توسط جبرئیل رانده شد .
🌟 و نتوانست بفهمد ، چه اتفاقی افتاده ؛
🌟 به پدرم دستور داد ؛
🌟 تا با گروهش به آسمان رفته ،
🌟 تا در مورد این تازه به دنیا آمده
🌟 و اتفاقات افتاده و اوضاع آینده
🌟 اخبار لازم را کسب کند .
🌟 زمانی که پدرم ،
🌟 به در ورودی آسمان رسید ؛
🌟 بر خلاف روزهای گذشته ،
🌟 در ورودی را قفل شده دید .
🌟 سپس به طرف درهای دیگر رفت .
🌟 اما باز همه درها بسته بودند .
🌟 پدرم ، به سرعت به طرف ابلیس برگشت
🌟 و گزارش بسته شدن درها را ،
🌟 به اطلاع او رساند .
🌟 ابلیس به پدرم دستور داد ؛
🌟 تا با گروه زیادی از أجنه ،
🌟 درهای آسمان را بشکنند .
🌟 پدرم با تمام لشکر و تجهیزاتش ،
🌟 به طرف آسمان رفتند
🌟 که توسط فرشته های نگهبان ،
🌟 مورد هدف شهاب سنگ قرار گرفتند .
🌟 و به شدت مجروح شدند .
🌟 آنها قدرت کافی ،
🌟 برای برگشتن به زمین نداشتند .
🌟 به خاطر همین ، ناچار شدند .
🌟 در یک سیاره ای به نام سیسون ،
🌟 فرود آیند .
📚 ادامه دارد 📚
✍ نویسنده : حامد طرفی
🔮 @amoomolla
🌷 چیستان و معماهای مذهبی 🤔
💠 ۱. شهر قبله ؟!
🔹 ۲. شهر امام رضا ؟!
💠 ۳. شهر علی بن مهزیار ؟!
🔹 ۴. شهر امام حسین علیه السلام ؟!
💠 ۵. شهر حضرت معصومه سلام الله علیها ؟!
👈 باهوشا بسم الله
🔮 @amoomolla
#معما #چیستان
🌷 چیستان و معماهای مذهبی 🤔
💠 ۱. نام دیگر سوره تبت ؟!
🔹 ۲. معنی دختر به عربی ؟!
💠 ۳. ماه امام علی علیه السلام ؟!
🔹 ۴. معنی معروف قاضی ؟!
💠 ۵. نیکوکاران ؟!
👈 باهوشا بسم الله
🔮 @amoomolla
#معما #چیستان
43.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 انیمیشن طنز دیرین دیرین
🇮🇷 این قسمت : شب یلدا و دورهمی مجازی
🇮🇷 #موزیکال
@ghairat
#دیرین_دیرین #طنز
🌸 #داستان_تخیلی " هـیـدرا "
🌸 قسمت ششم
🌟 در تمام لحظه ها ،
🌟 کنار حضرت محمد بودم .
🌟 و با اجازه جبرئیل ،
🌟 همیشه نگهبان و مراقب احوالش بودم .
🌟 تا گزندی از سوی شیاطین ، به ایشان نرسد .
🌟 فرشته أمین ،
🌟 وظیفه تربیت حضرت محمد را ،
👈 برعهده گرفته بود .
🌟 و از طرف خداوند مأمور شد ؛
👈 تا ادب را به ایشان ، بیاموزد .
🌟 جناب محمد بزرگتر می شد .
🌟 همیشه از او ، در مورد هیدرا ،
🌟 پرس و جو می کردم .
🌟 ایشان وقتی اسم او را می شنید ؛
🌟 لبخند زیبایی برلب مبارکشان نقش می بست .
🌟 و گاهی بی مقدمه ،
🌟 شروع به شمردن اوصاف ایشان می کردند .
🌟 در حال طواف بودم که ناگهان
🌟 فاطمه دختر اسد را دیدم
🌟 که به سختی وارد مسجدالحرام شد .
🌟 در حالی که پیش بینی شده بود
🌟 ایشان به حضرت هیدرا باردار بودند .
🌟 به چشمانش نگاه کردم .
🌟 و از حالت چشمانش فهمیدم ؛
🌟 که زمان وضع حملش رسیده بود .
🌟 آرام و لنگان به طرف کعبه آمد .
🌟 و در برابر آن ایستاد .
🌟 به آسمان نگاهی کرد و گفت :
🌷 پروردگارا !
🌷 من به تو و هر پیامبر و رسولی که فرستادی
🌷 و به هر کتابی که نازل نموده ای ،
🌷 ایمان آورده ام .
🌷 و گفته های جدّم ابراهیم خلیل را ،
🌷 که خانه کعبه را بنا کرده است ؛
🌷 تصدیق نموده ام .
🌷 از تو تقاضا می کنم ؛
🌷 به حق این خانه ،
🌷 و به حق آن کسی که ،
🌷 این خانه را بنا کرده است .
🌷 و به حق این فرزندی که در شکم من است .
🌷 و با من سخن می گوید .
🌷 و با سخن گفتنش ، مونس من شده است .
🌷 و یقین دارم که او ،
🌷 یکی از آیات پر عظمت توست .
🌷 خدایا ! این ولادت را بر من آسان کنی .
🌟 اشک در چشمانم حلقه زد .
🌟 بی صبرانه مشتاق آمدن هیدرا بودم
🌟 کنار حجرالاسود ایستاده بودم
🌟 و مناجات فاطمه را تماشا می کردم
🌟 چه زیبا با خدا عشقبازی می کرد .
🌟 که ناگهان صدای ترک دیوار ،
🌟 و جیغ آرام فاطمه را شنیدم .
📚 ادامه دارد 📚
✍ نویسنده : حامد طرفی
🔮 @amoomolla