🌹 یکی از واجبات روزه ، نیت است .
🌹 نیت روزه ، باید در طول روز ، تا افطار ،
🌹 استمرار داشته باشد .
🌹 و نیت خود را به باطل کردن روزه ،
🌹 تغییر ندهد .
🔮 @amoomolla
#رمضان #روزه #احکام_روزه
سوال :
چه چیزهایی ، استمرار در نیت روزه را ،
به هم میزنند ؟
جواب :
۱. نیت قطع روزه ( یعنی در اثنای روز از نیت روزه گرفتن برگردد . به طوری که قصد ادامهی روزه نداشته باشد) : در اینجا روزهاش باطل میشود و قصد دوبارهی او برای ادامهی روزه ، فایده ندارد . البته تا اذان مغرب باید از کاری که روزه را باطل میکند ، خودداری نماید .
۲. تردید در ادامهی روزه ( به این معنی که هنوز تصمیم نگرفته است که روزه اش را ادامه دهد یا باطل کند ) : در اینجا احتیاط واجب آن است که روزه را تمام کند و بعداً هم آن را قضا نماید .
۳. نیت قاطع ( یعنی تصمیم بگیرد کاری را که موجب باطل شدن روزه است ، انجام دهد و هنوز آن را انجام نداده است ) : در اینجا احتیاط واجب آن است که روزه را تمام کند و بعداً هم آن را قضا نماید .
🔮 @amoomolla
#رمضان #روزه #احکام_روزه
🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈
🐈 🐈 🐈 قسمت ۲۱ 🐈 🐈 🐈
🇮🇷 دزدان دریایی ، به کشتی حمله کردند
🇮🇷 و دست و پای ملوانان و ناخدا را بستند
🇮🇷 کشتی را تصاحب کردند .
🇮🇷 مسافران را در اتاقهای خودشان زندانی کردند
🇮🇷 و کشتی را به طرف پناهگاه خودشان ،
🇮🇷 تغییر مسیر دادند .
🇮🇷 نزدیک اذان صبح بود .
🇮🇷 فرامرز ، از سر و صدای آنان ، از خواب پرید .
🇮🇷 و از دیدن دزدان دریایی ترسید .
🇮🇷 به فکر فرو رفت .
🇮🇷 و دنبال راهی برای نجات کشتی گشت .
🇮🇷 همه دزدان دریایی را رصد کرد
🇮🇷 و با دقت آنها را شمارش کرد .
🇮🇷 و فهمید هر کدام از آنها ،
🇮🇷 در کجا ایستاده است .
🇮🇷 فرامرز ، کنار دوتا از دزدان دریایی بود ،
🇮🇷 که ناگهان با اذان صبح ، انسان شد .
🇮🇷 دزدان ، از دیدن فرامرز تعجب کردند .
🇮🇷 و می خواستند به او شلیک کنند .
🇮🇷 اما فرامرز ، در حالی که نشسته بود ،
🇮🇷 با سرعت ، با پای خود ،
🇮🇷 به پاهای یکی از دزدان زد ،
🇮🇷 و او را به زمین انداخت .
🇮🇷 و با مشت ، ضربه محکمی به سرش کوبید
🇮🇷 و او را بیهوش کرد
🇮🇷 سپس چاقوی او را برداشت
🇮🇷 و دزد دومی را با آن چاقو کشت .
🇮🇷 سپس به طرف اتاقی که ،
🇮🇷 ناخدا و ملوانان در آن زندانی بودند ، رفت .
🇮🇷 دوتا از دزدان دریایی ،
🇮🇷 کنار درب آن اتاق ، نگهبانی می دادند
🇮🇷 فرامرز ، کنار آنها مخفی شد .
🇮🇷 یک دفعه ای و با سرعت بیرون آمد
🇮🇷 و سر آن دوتا را ، به هم زد
🇮🇷 و آنها را بیهوش کرد .
🇮🇷 کلید اتاق را از جیب دزدان برداشت
🇮🇷 ناخدا و ملوانان را ، آزاد کرد .
🇮🇷 و اسلحه های دزدان را به آنها داد و گفت :
🐈 بیایید بیرون من اومدم کمکتون کنم
🇮🇷 ناخدا تشکر کرد و گفت :
👨🏻✈️تو کی هستی ؟ اینجا چکار می کنی ؟
🇮🇷 فرامرز گفت :
🐈 الآن وقت ندارم خودمو معرفی کنم
🐈 باید با کمک هم ، کشتی رو نجات بدیم .
🇮🇷 فرامرز ، چند نفر از ملوانان را ،
🇮🇷 به طرف سالن مسافران فرستاد و گفت :
🐈 شما اونجا مستقر بشید
🐈 همین که صدای شلیک گلوله شنیدید
🐈 به اونا حمله کنید و مسافران رو نجات بدید
🇮🇷 فرامرز و ناخدا و چند ملوان دیگر نیز ،
🇮🇷 به طرف ارشه رفتند .
🇮🇷 و با کمک هم ،
🇮🇷 موفق شدند دزدان دریایی را محاصره کنند
🇮🇷 بعد از تیراندازی و مبارزه ،
🇮🇷 همه آنها را دستگیر کردند .
🇮🇷 و به پلیس دریایی ، زنگ زدند .
🇮🇷 اما با طلوع آفتاب ،
🇮🇷 دوباره فرامرز ، به گربه تبدیل شد .
🐈 ادامه دارد ... 🐈
📚 نویسنده : حامد طرفی
🔮 @amoomolla
23.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای رستوران جنگل
🇮🇷 این قسمت : دندان شیری
🇮🇷 رده سنی : خردسال و کودکان
🔮 @amoomolla
🎥 #کارتون #انیمیشن #پویانمایی
🎥 #رستوران_جنگل
11.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای آقا معلم و بچه ها
🇮🇷 قسمت ۷ : معلم کوچولو
🔮 @amoomolla
#کارتون_ایرانی
🌸 بر اساس فهم و درک و تجربیات کودکان ،
🌸 « ماه رمضان » را به آنها معرفی کنیم .
🌸 والدین میتوانند با زبان کودکانه
🌸 و با استفاده از قصهها و اشعار کودکانه ،
🌸 کودکان را با برکات ماه رمضان آشنا کنند .
🔮 @amoomolla
#رمضان #روزه
🕌 رمضان آمد و مهمانی به پا شد
🕌 نوبت مهمانی پاک خدا شد
🕌 سفره ی خدا ، پر از عطر نمازه
🕌 پرِ از عبادت و راز و نیازه
🕌 همه دستهایشان ، به سوی آسمان
🕌 روی لبها ، نام خدای مهربان
🕌 رمضان ماه عبادت ماه دعاست
🕌 ماه زنان و مردانِ بی ادعاست
🕌 رمضان دروازه ای است سوی جنات
🕌 ماه رحمت و استغفار و مناجات
🕌 ماهی که سی روز ، روزه در آن است
🕌 ماه شب زنده داری و تلاوت قرآن است
🔮 @amoomolla
#رمضان #روزه
🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈
🐈 🐈 🐈 قسمت ۲۲ 🐈 🐈 🐈
🇮🇷 ناخدا و ملوانان ، به دنبال فرامرز گشتند
🇮🇷 اما هیچ اثری از او نیافتند .
🇮🇷 پلیس دریایی آمد
🇮🇷 و دزدان دریایی را تحویل آنها دادند ،
🇮🇷 و ماجرای فرامرز را به پلیس گفتند .
🇮🇷 دوباره ملوانان با کمک پلیس دریایی ،
🇮🇷 همه کشتی را جستجو کردند ،
🇮🇷 اما باز اثری از فرامرز نیافتند .
🇮🇷 فرامرز ، در آن روز ،
🇮🇷 به عنوان یک قهرمان گمنام ،
🇮🇷 بر سر زبان همه اعضای کشتی قرار گرفت .
🇮🇷 صبح زود ، کشتی به کویت رسید
🇮🇷 و قفس گربه ها ، به یک خانه بزرگ برده شد
🇮🇷 آن خانه ، متعلق به یک مرد کویتی پولدار بود .
🇮🇷 فرامرز ، در طول مسیر سعی می کرد ،
🇮🇷 تا مسیرها را بشناسد
🇮🇷 و کوچه ها و خیابانها را یاد بگیرد .
🇮🇷 سپس قفس را در اتاقی نگه داشتند .
🇮🇷 بعد از ظهر ،
🇮🇷 دو مرد کویتی به نام های حمزه و احمد ،
🇮🇷 به اتاق گربه ها آمدند ؛
🇮🇷 و به جر و بحث و دعوا پرداختند .
🇮🇷 هر دو به زبان عربی حرف می زدند .
🇮🇷 فرامرز ، که خودش بزرگ شده اهواز است
🇮🇷 و دوستان عرب زبان زیادی داشت
🇮🇷 زبان عربی را خیلی خوب می فهمید
🇮🇷 اما در جواب دادن ، کاملا مسلط نبود .
🇮🇷 به خاطر همین ،
🇮🇷 صحبت های این دو مرد کویتی را ،
🇮🇷 خیلی خوب می فهمید .
🇮🇷 دعوای آنان ، سر مقدار زیادی الماس بود ،
🇮🇷 که از ایران آورده بودند .
🇮🇷 و در کف قفس گربه ها ، مخفی کرده بودند .
🇮🇷 احمد ، پول زیادی از حمزه طلب داشت .
🇮🇷 با هم قرار گذاشتند
🇮🇷 که احمد ، قفس گربه ها را ،
🇮🇷 از ایران تحویل بگیرد ،
🇮🇷 و به کویت بیاورد .
🇮🇷 تا هم طلب خود را بگیرد .
🇮🇷 و هم از آوردن گربه ها به کویت ،
🇮🇷 حق الزحمه ای دریافت نماید .
🇮🇷 اما حمزه از دادن پول ، امتناع کرد .
🇮🇷 احمد ، پشت در اتاق حمزه ایستاده بود
🇮🇷 و منتظر بیرون آمدن او بود
🇮🇷 تا طلبش را مطالبه کند
🇮🇷 ناگهان به صورت اتفاقی ،
🇮🇷 سخنان تلفنی حمزه را شنید .
🇮🇷 و از حرفایش فهمید
🇮🇷 که الماس های کوچک زیادی ،
🇮🇷 در قفس گربه ها ، مخفی شده است .
🇮🇷 احمد ، ناراحت و عصبانی شد .
🇮🇷 و حمزه را تهدید کرد
🇮🇷 که یا پولش را بدهد یا الماس ها را می برد
🇮🇷 احمد به طرف اتاق گربه ها آمد .
🇮🇷 حمزه نیز به دنبال او آمد .
🇮🇷 جر و بحث آنان بالا گرفت .
🇮🇷 ناگهان ، حمزه عصبانی شد
🇮🇷 و با طناب ، احمد را خفه کرد .
🇮🇷 و جنازه اش را در انبار ، مخفی کرد .
🐈 ادامه دارد ... 🐈
📚 نویسنده : حامد طرفی
🔮 @amoomolla