eitaa logo
محتوای تربیت کودک
10.2هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
92 فایل
معرفی کانالهای جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film چیستان و معما @moaama_chistan داستان و رمان @dastan_o_roman شعر و سرود @sorood_sher مدیر : حامد طرفی @amoo_molla مسئول تبادل و تبلیغ @dezfoool شرایط تبلیغ @tabligh_amoo گزارش فعالیت @amoomolla_news
مشاهده در ایتا
دانلود
🕋 مردگان ( و اهل قبور ) خود را زیارت کنید . 🕋 آنها با دیدار شما خوشحال می‌شوند . ✍ امام علی علیه السلام 📖 خصال ، ج ٢ ، ص ١٥٩ 💫 روز پنج شنبه است 💫 و روز زیارت اهل قبور است 💫 مردگان ، دستشان از این دنیا کوتاه است 💫 و به شدت ، 💫 به خیرات و صدقات ما نیاز دارند . 💫 پس حداقل ، با فاتحه و صلوات و قرآن ، 💫 آنان را شاد کنیم . 💟 @ghairat
🌀 مناسب است که والدین ، 🌀 در گفتگوهای خانوادگی ، 🌀 داستانهای تربیتی و مذهبی ، 🌀 مطرح کنند . 🔮 @amoomolla
🍩 بر والدین لازم است 🍩 کودکان خود را ، 🍩 به نمازهای جمعه و جماعت ببرند 🍩 تا آنها بتوانند 🍩 صحنه های نماز را ، 🍩 از نزدیک ببینند . 🔮 @amoomolla
🔴 بچه های گلم ! ❤️ ما باید خود را برای سربازی امام زمان آماده کنیم . 🔮 @amoomolla
🌸 انتظار ، 🌸 به معنای این است که ما باید خود را ، 🌸 برای سربازی امام زمان عجل الله فرجه ، 🌸 آماده کنیم ... 🌸 ما باید سرباز آن امام و منجی بزرگی شویم 🌸 که می‌خواهد 🌸 با تمام مراکز قدرت و فساد بین‌ المللی ، 🌸 مبارزه کند . 🔮 @amoomolla
🌸 سرباز امام زمان بودن ، 🌸 احتیاج به خودسازی دارد ؛ 🌸 احتیاج به آگاهی و روشن‌ بینی دارد . 🔮 @amoomolla
🌹 والدین باید ، 🌹 به مسائل مذهبی کودکان اهمیت دهند 🌹 و آنها را از نظر مذهبی واکسینه کنند . 🌹 همچون واکسنی که ، 🌹 برای حفظ اطفال از بیماریهای مختلف مثل : 👈 وبا ، آبله ، فلج ، و... به کودک می دهند . 🔮 @amoomolla
🕋 بر والدین لازم است 🕋 تا کودکان خود را ، 🕋 به مجالس و محافل مذهبی ببرند . 🔮 @amoomolla
🌹🌟 داستان نازنین زهرا 🌟🌹 🍡 قسمت اول 🍡 🌟 نازنین زهرا ، تنها دختر بابا محمد بود . 🌟 که در اوایل جنگ تحمیلی به دنیا آمد . 🌟 زندگی او ، سراسر درد و غم و غصه بود . 😔 🌟 او تا سن شش سالگی ، 🌟 که بابا محمدش زنده بود ، 🌟 خیلی کم پدرش را می دید . 🌟 محمد ، بیشتر وقتها ، در جبهه بود . 🌟 ولی وقتی به مرخصی می آمد ، 🌟 همه وقتش را با زن و بچه اش می گذراند . 🌟 و در این مرخصی ، 🌟 نه با دوستانش قرار می گذاشت 🌟 نه در جلسه ای شرکت می کرد . 🌟 بابا محمد ، در طول دوره مرخصی ، 🌟 در خانه بیکار نمی ماند . 🌟 و کارهای مربوط به خانه را انجام می داد . 🌟 گاهی ظرف ها را می شست 🌟 و گاهی لباس ها را می شست 🌟 آشپزخانه را تمیز می کرد 🌟 خانه را جارو می زد 🌟 گاهی غذا می پخت و... 🌟 و در همه کارهای خانه ، 🌟 به همسرش کوثر ، کمک می کرد . 🌟 آقا محمد ، 🌟 بازی کردن در خانه را خیلی دوست داشت . 🌟 و همیشه خانه را ، با شوخی و بازی ، 🌟 پر از خنده و شادی می کرد . 🌟 به طوری که همسایه ها نیز ، 🌟 از صدای شادی آنها شاد می شدند . 🌟 محمد ، هر روز در وقت نماز ، 🌟 با همسرش کوثر و دخترش نازنین زهرا ، 🌟 برای نماز جماعت به مسجد می رفتند . 🌟 نازنین زهرا نیز ، زبانی شیرینی داشت . 🌟 و بازی هایش ، با مزه و با نمک بود . 🌟 به طوری که همه اهل مسجد ، 🌟 عاشق او شده بودند . 🌟 نازنین زهرا ، 🌟 هر شب در آغوش پدرش می خوابید 🌟 و به داستان های قشنگش گوش می داد . 🌟 و تا زمانی که بابا هست ، 🌟 سمت هیچ کس دیگه ای نمی رفت 🌟 حتی سمت مامانش نمی رفت . 🌟 او از بابا محمدش ، چیزهای زیادی یاد گرفت 👈 مثل شعر ، نقاشی ، قرآن ، اذان ، نماز و... 🌟 اما نمی دانست که این مرخصی ، 🌟 آخرین دیدار او با پدر بود ... 🍡 ادامه دارد 🍡 ✍ نویسنده : حامد طرفی 🔮 @amoomolla
باتشکر از آقای رحمانی عزیز خدا اجرتون بده خدا به زندگی تون برکت بده
🍎 در یک روز زیبا ، 🍎 بچه های امام کاظم علیه السلام ، 🍎 مشغول بازی و تفریح بودند . 🍎 یکی از بچه های همسایه ، 🍎 حرف زشتی به یکی از فرزندان امام گفت 🍎 ولی زود پشیمان شد و عذرخواهی کرد . 🍎 امام ، با دیدن آنها ، لبخندی زدند 🍎 سپس آنها را احضار کردند 🍎 و به آنان گفت : 🕋 فرزندانم ! به شما وصیتی می کنم 🕋 که هر کس آن را به خاطر سپارد 🕋 هلاک نمی شود . 🍎 بچه ها ، با ذوق و اشتیاق گفتند : 🌷 بفرمائید پدر جان ! 🌷 ما دوست داریم بشنویم . 🍎 امام کاظم فرمودند : 🕋 اگر کسی نزد شما آمد 🕋 و در گوش راستتان حرف زشتی گفت 🕋 و سپس در گوش چپتان عذرخواهی کرد 🕋 و گفت : چیزی نگفته ، 🕋 عذر او را بپذیرید . 🍎 بچه ها ، بعد از سخن امام ، 🍎 نزد پسر همسایه رفتند و او را بخشیدند 🍎 با او بازی کردند . 🔮 @amoomolla
🌷 شعر کودکانه امام کاظم علیه السلام 🌷 🌹 سیاه چالای بغداد 🌹 خونه این آقا بود 🌹 چهارده سالی می شد 🌹 امام تو زندونا بود 🌹 تو بیست و پنج رجب 🌹 رفت امام از این دیار 🌹 تو کاظمین مرقدش 🌹 نور می پاشه به زوار 🔮 @amoomolla
🌷 شعر کودکانه امام کاظم علیه السلام 🌷 ☀️ همیشه در زنجیر ☀️ همیشه در زندان ☀️ دلش پر از غصه ☀️ لبش ولی خندان ☀️ همیشه در سجده ☀️ همیشه در تکبیر ☀️ همیشه میخواند او ☀️ نماز را در زنجیر ☀️ سیاه چاله و نور ☀️ ستاره ای در بند ☀️ سکوت و تاریکی ☀️ عبادت و لبخند ☀️ همیشه خشم او ☀️ برای ظالم بود ☀️ امید مظلومان ☀️ امام کاظم بود ✍ شاعر : جعفر ابراهیمی (شاهد) 🔮 @amoomolla
🌸 چیستان و معماهای مذهبی 🌸 از شناسنامه امام کاظم علیه السلام 🕋 ۱. نام مبارک امام هفتم شیعیان ؟! 👈 موسى 🕋 ۲. لقب امام موسی علیه السلام ؟! 👈 كاظم 🕋 ۳. نام پدر امام موسی کاظم ؟! 👈 جعفر 🕋 ۴. نام مادر امام موسی کاظم ؟! 👈 حمیده 🕋 ۵. ماه ولادت امام کاظم علیه السلام ؟! 👈 ذی الحجه 🕋 ۶. سال شروع امامت امام کاظم :  👈 ۱۴۸ ه‍ . ق 🕋 ۷. سن شروع امامت امام کاظم :  👈 ۲۰ سالگى 🔮 @amoomolla
🌸 چیستان و معماهای مذهبی 🌸 از شناسنامه امام کاظم علیه السلام ۲ 🕋 ۸. روز و ماه شهادت امام کاظم علیه السلام : 👈  ۲۵ ماه رجب 🕋 ۹. سال شهادت امام کاظم علیه السلام : 👈 ۱۸۳ ه‍ . ق 🕋 ۱۰. علت شهادت امام کاظم علیه السلام : 👈 مسمومیت با خرماى زهرآلود 🕋 ۱۱. قاتل امام کاظم علیه السلام : 👈 یحیی برمکی به دستور هارون الرشید 🕋 ۱۲. محل دفن امام کاظم علیه السلام : 👈  كاظمین 🕋 ۱۳. تعداد فرزندان امام کاظم علیه السلام : 👈  ۲۷ فرزند ؛ ۱۸ پسر و ۱۹ دختر 🔮 @amoomolla
44.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای عملیات سامرا 🇮🇷 قسمت اول 🔮 @amoomolla
51.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 سریال شب های برره 😂 کمدی ، طنز ، تخیلی 📼 قسمت ۳۲ : تازه وارد 🎥 @kartoon_film 👨🏻‍🏫 @amoomolla رای ما جلیلی
salavat_bar_emam_kazem_0.mp3
539.4K
📝 زیارت نامه علیه السلام 🌷 اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلَى الاْمینِ الْمُؤْتَمَنِ 🌷 مُوسَى بْنِ جَعْفَر 🌷 اَلْبَرِّ الْوَفِىِّ ، اَلطّاهِرِ الزَّکِىِّ ، 🌷 اَلنُّورِ الْمُبینِ 🌷 اَلْمُجْتَهِدِ الْمُحْتَسِبِ، 🌷 اَلصّابِرِ عَلَى الاَْذى فیکَ 🌷 اَللّـهُمَّ وَ کَما بَلَّغَ عَنْ ابآئِهِ 🌷 مَا اسْتُودِعَ مِنْ اَمْرِکَ وَ نَهْیِکَ 🌷 وَ حَمَلَ عَلَى الْمَحَجَّةِ 🌷 وَ کابَدَ اَهْلَ الْعِزَّةِ وَ الشِّدَّةِ 🌷 فیما کانَ یَلْقى مِنْ جُهّالِ قَوْمِهِ 🌷 رَبِّ فَصَلِّ عَلَیْهِ 🌷 اَفْضَلَ وَ اَکْمَلَ ما صَلَّیْتَ 🌷 عَلى اَحَد مِمَّنْ اَطـاعَکَ 🌷 وَنَصَحَ لِعِبادِکَ ، اِنَّکَ غَفُورٌ رَحیمٌ . 🏴 شهادت امام موسی ابن جعفر علیه السلام تسلیت باد
🌹🌟 داستان نازنین زهرا 🌟🌹 🍡 قسمت دوم 🍡 🌸 نازنین زهرا در مسجد ، 🌸 چادر سفید و گلدارش را می پوشید 🌸 و کنار بابا محمدش می نشست 🌸 و نماز و قرآن می خواند . 🌸 از اینکه کنار پدرش بود ، 🌸 خیلی خوشحال و شاد و خندان بود . 🌟 اما بابا محمد ، باید دوباره به جبهه برگردد . 🌟 با خانمش هماهنگ کرد که اول صبح ، 🌟 قبل از اینکه نازنین زهرا بیدار شود ، 🌟 وسایلش را آماده کند تا از خانه خارج شود . 🌟 کوثر با گریه و غمگین ، تا صبح بیدار ماند . 🌟 و وسایل سفر محمد را آماده می کرد . 🌟 لباس جنگ محمد را اتو زد . 🌟 محمد نیز ساعت سه بیدار شد . 🌟 و نماز شب را ، مثل همیشه ، 🌟 با حالتی گریان خواند . 🌟 و در برابر خدا گریه و زاری نمود . 🌟 و برای همه همسایه ها دعا کرد . 🌟 هنوز اذان صبح نگفته بود . 🌟 محمد ، خود را آماده رفتن کرد . 🌟 کوثر گفت : 🌹 عزیزم بهتر نیست همین جا نمازت رو بخونی 🌹 و بعد از نماز ، به سفر بری ؟! 🌟 محمد با لبخند گفت : 🌸 نه عزیزم ! 🌸 می ترسم بچه بیدار بشه 🌸 بهتره برم مسجد نماز بخونم 🌟 محمد ، لباس رزمش را پوشید . 🌟 و آرام به طرف حیاط خانه رفت . 🌟 با همسرش ، در حال خداحافظی بود ، 🌟 که ناگهان ، 🌟 نازنین زهرا از خواب بیدار شد . 🌟 و بابا محمد را ، در کنار خودش ندید . 🌟 به طرف جانمازی او رفت ، 🌟 اما باز او را پیدا نکرد . 🌟 سرآسیمه و ترسان ، دنبال پدرش می گشت 🌟 سپس با سرعت به سمت حیاط خانه رفت 🌟 وقتی پدرش را در حال رفتن دید ، 🌟 گریه کرد و به شلوارش چسبید . 🌟 و با التماس و خواهش و زاری ، 🌟 از او خواست که برگردد . 🌟 کوثر ، نازنین زهرا را گرفت 🌟 و سعی کرد تا او را از محمد دور کند 🌟 اما نازنین زهرا ، شلوار پدرش را ، 🌟 گرفته بود و رها نمی کرد . 🌟 و با گریه و چشمانی اشکبار گفت : 🌹 بابا تو رو خدا نرو ، 🌹 منو تنها نذار 🌹 تو که بری 🌹 دیگه کسی با من بازی نمی کنه 🌹 بابا من دوستت دارم 🌹 به خدا دیگه اذیتت نمی کنم 🌹 دیگه نمی گم موهامو شونه بزن 🌹 دیگه نمی گم برام چیزی بخر 🌹 دیگه نمی گم منو بذار رو شونه هات 🌹 دیگه نمیگم منو پارک ببر 🌹 بابا آفرین نرو 🌹 اگه منو دوست داری ، نرو 🌹 اگه بری به خدا ناراحت می شم 🌹 مثل دختر امام حسین ، 🌹 به خدا دق می کنم ، می میرم . 🌹 اگه بری دیگه کی نازم کنه ؟ 🌹 کی منو می خندونه ؟ 🌹 کی برام شعر می خونه ؟ 🌹 کی منو مسجد می بره ؟ 🌹 کی منو بغل می کنه ؟! 🍡 ادامه دارد 🍡 ✍ نویسنده : حامد طرفی 💟 @amoomolla
🌹 شعر داستانی کودکانه عید مبعث 🌹 🇮🇷 یه شب تو غار حرا 🇮🇷 شنیده شد یک ندا 🇮🇷 بخوان محمد بخوان 🇮🇷 بهش می­گفت اون صدا 🇮🇷 غار شده بود پر از نور 🇮🇷 دنیایی از ستاره 🇮🇷 بخوان محمد بخوان 🇮🇷 صدا می گفت دوباره 🇮🇷 محمد در جواب گفت : 🇮🇷 چه چیزی را بخوانم ؟ 🇮🇷 من که سواد ندارم 🇮🇷 خواندن نمی­توانم ! 🇮🇷 فرشته گفت به نامِ 🇮🇷 پروردگارت بخوان 🇮🇷 من جبرییلِ اویم 🇮🇷 تویی رسول زمان 🇮🇷 در بیست و هفت رجب 🇮🇷 محمد شد ، پیامبر 🇮🇷 در روز عید مبعث 🇮🇷 شده بر مردم رهبر 🇮🇷 به جای بت پرستی 🇮🇷 آورد خدا پرستی 🇮🇷 با آیه ­های روشن 🇮🇷 رفتش به جنگ پستی 🇮🇷 خدیجه و علی زود 🇮🇷 ایمان آوردن به او 🇮🇷 اون­ها بودن اولین 🇮🇷 مسلمانِ خدا جو 🔮 @amoomolla
🌹🌟 داستان نازنین زهرا 🌟🌹 🍡 قسمت سوم 🍡 🌟 محمد ، با چشمی گریان و پر از اشک ، 🌟 روی زانو نشست . 🌟 و دخترش را بغل کرد . 🌟 و با دستش ، موهایش را نوازش کرد . 🌟 و با چشمانی گریان به او گفت : 🌹 دختر گلم ، عزیز بابا ! 🌹 من که تنهات نمی ذارم 🌹 من همیشه باهاتم 🌹 من خیلی دوستت دارم 🌹 تو نفس منی ، تو عشق بابایی 🌹 منم بدون تو می میرم گلم . 🌹 دیگه حرفی از مُردن نزن جوجوی من 🌹 من همیشه پیشتم عزیزم . 🌟 کوثر و محمد ، در حیاط خانه نشستند 🌟 و به خاطر حرفهای نازنین زهرا ، 🌟 با هم گریه می کردند . 🌟 سپس محمد ، برای دخترش داستانی خواند 🌟 تا خوابش گرفت . 🌟 کوثر نیز ، آرام دخترش را ، 🌟 از بغل باباش گرفت . 🌟 و به محمد اشاره کرد تا برود . 🌟 محمد نیز ، آرام بلند شد 🌟 همسرش را بوسید 🌟 و از او خداحافظی کرد و رفت . 🌟 کوثر نیز ، با چشمانی اشک آلود ، 🌟 برای محمد دست تکان داد . 🌟 محمد ، با غیرت تمام و به امر رهبرش ، 🌟 از ناموس و وطنش دفاع کرد . 🌟 ولی دیگر هیچ وقت به خانه برنگشت 🌟 حتی جنازه اش مفقود شد . 🌟 و نازنین زهرایش را ، 🌟 با یک عالمه غم و غصه و تنهایی ، 🌟 به دست مردم سپرد و رفت . 🌟 بعدها فهمیدند 🌟 جنازه محمد به دست دشمن افتاد 🌟 و آن نامردها هم ، به جنازه اش رحم نکردند . 🌟 سرش را از تن جدا کردند 🌟 سینه اش را شکافتند 🌟 دل و جگرش را در آوردند 🌟 و او را زیر پا ، له کردند . 🍡 ادامه دارد 🍡 💟 @amoomolla