eitaa logo
محتوای تربیت کودک
10.3هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
3.2هزار ویدیو
91 فایل
معرفی کانالهای جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film فیلم سینمایی و سریال @film_sinamaee چیستان و معما @moaama_chistan داستان و رمان @dastan_o_roman شعر و سرود @sorood_sher مسئول تبادل و تبلیغ @dezfoool شرایط تبلیغ @tabligh_amoo گزارش فعالیت @amoomolla_news
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 تربیت فردی و اجتماعی مبتنی بر الگوی اسلامی ▫️قسمت دوم 🔺منظور از اندیشه‌ورزی در کودک چیست؟ 🔹انسان‌ها در مواجهه با مسائل معمولاً دو نوع واکنش نشان می‌دهند، یکی واکنش «مسأله‌محور» و دیگری واکنش «هیجانی». 🔸افرادی که مسأله‌مدار پرورش می‌یابند، به محض این‌که با مشکل کوچک یا بزرگی مواجه ‌شوند، دنبال مسأله می‌گردند تا آن را حل کنند و اگر حل نکردند، هیجانی می‌شوند. در حالی که افراد هیجانی در مواجهه با مشکلات، ابتدا دچار هیجان می‌شوند. ⁉️چگونه کودک خود را اندیشه‌ورز تربیت کنیم؟ 🔹 یکی از جاهایی که کودک در این زمینه تربیت می‌شود، خانواده است. اگر پدر و مادر در مواجهه با مشکلات، ابتدا عصبانی یا دچار واکنش هیجانی نشوند، بلکه به حل مشکل فکر کنند، این آموزه می‌تواند به فرزندانشان هم انتقال یابد. 🔸برنامه‌های تلویزیونی و به‌ویژه برنامه‌های کودک ما هم می‌تواند نقش مهمی در این باره ایفا کند. مثلاً شخصیت کارتونی «ای‌کیوسان» یا همان «آی‌کیو‌سان» که وقتی با مسأله‌ای مواجه می‌شد، می‌نشست و دستش را روی سرش می‌گذاشت و فکر می‌کرد و چنین تأثیر تربیتی را با آن لحظه‌ی درنگ القا می‌کرد. 🔹استفاده از فن «طوفان فکری» در خانواده یا مدرسه برای تقویت تفکر در کودکان بسیار مؤثر است. نهادینه‌کردن و آموزش آموزه‌های دینی در کودک 🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/amoomolla
محتوای تربیت کودک
نظر نجمه خانم ، در مورد الگوها
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت سوم 🚥 بعد از صحبت با حاج آقا ، 🚥 به طرف خانه رفتیم . 🚥 بعد از آن شب ، پدرم خیلی تغییر کرد . 🚥 همیشه در حال تحقیق بود 🚥 و بعضی وقتها با مادرم جلسه می گذاشت 🚥 مادرم ، خیلی پدرم را دوست داشت 🚥 و بیشتر از یک شوهر ، 🚥 برای پدرم ، احترام و ارزش قائل بود . 🚥 همیشه مثل دوتا رفیق صمیمی بودند 🚥 با هم شادی می کنند با هم غمگین می شوند 🚥 با هم می خندند با هم گریه می کنند . 🚥 هر کدام که زودتر پای سفره می نشست 🚥 غذا نمی خورد تا دیگری هم بیاید 🚥 مامان ، هیچ کاری را ، 🚥 بدون اجازه بابا انجام نمی داد . 🚥 و کاری نمی کرد که پدرم اذیت بشود . 🚥 به همین خاطر ، 🚥 در هر کاری ، با پدرم مشورت می کرد 🚥 و در مشکلات ، به او کمک می نمود . 🚥 حتی در همین مسئله شیعه و سنی . 🚥 آنها با هم ، درباره اعتقادات شیعه و سنی ، 🚥 داشتند تحقیق می کردند . 🚥 یک شب که از خواب پریدم 🚥 چراغ اتاق پدرم را روشن دیدم 🚥 از لای درِ نیمه باز ، 🚥 داشتم به پدر و مادرم نگاه می کردم 🚥 و به حرفهایشان گوش می دادم 🚥 پدر به مادرم گفت : 🔮 علمای ما ، به ما دروغ گفتند 🔮 و ما کورکورانه فقط تقلید می کردیم . 🔮 اهل سنت واقعی ، 🔮 شیعه ها هستند نه ما. 🔮 کسانی که واقعا به سنت پیامبر و اهل بیت ، 🔮 عمل می کنند ، همین شیعیان هستند نه ما . 🔮 کسانی که اهل بیت پیامبر را دوست دارند 🔮 شیعیان هستند نه ما . 🔮 ما فقط اسممان اهل سنته . 🔮 ولی واقعا نیستیم 🔮 چون داریم 🔮 خلاف سنت پیامبر ، عمل می کنیم 🔮 چون تابع سنت خلفا و حنبلی و شافعی 🔮 و مالکی و ابن تیمیه ، 🔮 و یه مشت عالم بی سواد هستیم . 🚥 مادرم گفت : خُب حالا چکار کنیم ؟ 🚥 پدر گفت : من می خواهم شیعه بشوم 🚥 مادر گفت : تو مطمئنی حمید جان ؟ 🚥 میدانی اگر بفهمند ، چکارت میکنند ؟ 🚥 پدر گفت : حالا که حقیقت را فهمیدم 🚥 دیگر برایم مهم نیست . 🚥 سرنوشت خودم را ، 🚥 به دست حضرت زهرا سپردم . 🚥 من که در همه عمرم ، 🚥 کاری برای دختر پیامبر نکردم 🚥 دوست دارم با شیعه شدنم 🚥 ذره ای از اذیت و آزارهای او را ببینم 🚥 و درد او را با تمام وجودم بچشم . 🚥 مادر گفت : پس ما چی ؟ 🚥 پدر گفت : شرمنده خانمم ، 🚥 من نمیتوانم شما را مجبور کنم 🚥 که مثل من شیعه شوید 🚥 ولی به خاطر اینکه در امان باشید 🚥 من تا مدتی از این شهر خارج می شوم . 🚥 مادر گفت : نه آقا ! ما رفیق نیمه راه نیستیم 🚥 هر کجا بروی ، ما هم با شما می آئیم ، 🚥 من بهت اعتماد دارم حمید جان 🚥 به همین خاطر منم شیعه می شوم . 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 🇮🇷 @amoomolla
✍ شعر در وصف شهر حُر واقع در شوش 💎 بچه های شهر حُر 💎 گران و زیبا چون دُر 💎 برادرند با همه 💎 از فارس تا عرب و لُر 💎 در غیرت و شجاعت 💎 در حیا و قناعت 💎 مشهورن توی عالم 💎 در طاعت و عبادت 🇮🇷 @amoomolla
😁 😍 آدم باید سحرخیز باشه 😍 دقیقا مثل خودم 😍 من هر روز صبح ساعت ۵ بیدار میشم 😍 نماز صبح و دعای عهد می خونم 😍 و تا نماز ظهر می خوابم 😂😂😂 🇮🇷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghairat
😍 😍 بعد از سه روز کوهنوردی ، 😍 رسیدیم به قله ، 😍 به سرپرست گفتم : 👈 خب حالا باید چیکار کنیم ؟؟ 😍 گفت : باید برگردیم . 😍 همونجا بود که فهمیدم 😍 کوهنوردی ورزش روانیاس !!😂😂😂 🇮🇷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghairat
😍 😍 در خانواده مذهبی : 🕋 پسر : مادر دوستت دارم 🕋 مادر : ممنون فرزندم ، عزیزدلم ، 🕋 قربونت برم ، منم دوستت دارم ، 🕋 نمی دونی با گفتن این جمله ، 🕋 چقدر بهم آرامش میدی 😍😌😘😊 😍 در خانواده معمولی : 🔹 پسر : مادر دوستت دارم 🔸 مادر : تو اگه منو دوست داشتی 🔸 اینقدر اذیتم نمیکردی ، 🔸 بازم چه گندی زدی که می خوای 🔸 اینجوری جمع و جورش کنی ، 🔸 نکنه باز پول میخوای 😂😂😂 🇮🇷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghairat
😍 😍 دقت کردم بعضیا ، 😍 صداشون آرامبخشه ، پر از آرامشه 😍 وقتی با کسی حرف میزنن ، 😍 به آدم ، عشق و آرامش میدن ... 😍 هر کسی هم کنار اونا بشینه ، آروم میشه 😍 اگه باور نداری ، 😍 بیا با من حرف بزن تا با چشم خودت ببینی 😂😂😂😂 🇮🇷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghairat
😍 😍 شما تصمیم بگیر رژیم بگیری 😒 😍 حتی دستگیره یخچال هم خوشمزه به نظر میاد 😅😂😂😂 🇮🇷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghairat
😍 😍 وقتی با یک بچه بازی می کنید 😍 همیشه بزارید ببره تا خوشحال بشه ؛ 😍 بابام‌ با ۵۰ سال سن ، 😍 با داداش ده سالم فیفا بازی میکنه ، 😍 ۲۰ تا میزنه که هیچ ، 😍 میگه باختی بدبخت بی خاصیت 😂 💟 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghairat
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت چهارم 🚥 پدر و مادرم تا مدتی ، 🚥 بدون اینکه کسی بفهمه شیعه شدند . 🚥 اما جاسوسان شهر ، 🚥 وقتی ارتباط پدر با مسجد شیعیان را دیدند 🚥 فهمیدند که خبرایی شده 🚥 فهمیدند که پدرم شیعه شده 🚥 بعد از آن ، 🚥 آزار و اذیت های اطرافیان شروع شد . 🚥 فامیل و همسایه ها ، به جان ما افتادند . 🚥 و درد و رنج ما زیاد شد . 🚥 هر روز از طرف فامیل پدر و مادرم ، 🚥 تهدید می شدیم. 🚥 هر وقت مادرم را ، 🚥 تنها در کوچه و بازار می دیدند ، 🚥 جلوی او را می گرفتند 🚥 مزاحم او می شدند 🚥 به او سیلی می زدند ، 🚥 او را دعوا می کردند ، 🚥 به او حرفهای زشت می زدند . 🚥 گاهی آنقدر دستشان قوی بود 🚥 که جای دست و سیلی ، 🚥 روی صورت چون ماه مادرم نقش می بست . 🚥 روزایی که همراهش بودم 🚥 و این صحنه های وحشیانه را می دیدم 🚥 غیرتی میشدم ، داغ می کردم 🚥 و دعواشون می کردم 🚥 ولی قدم کوتاه بود ، دستم نمی رسید 🚥 تا نگذارم سیلی بزنند 🚥 قدرتی نداشتم تا دستشان را بشکنم 🚥 زورم نمی رسید تا از مادرم دفاع کنم 🚥 فقط گریه می کردم 🚥 و از مردم کمک می خواستم 🚥 اما انگار ، هیچ مردی در شهر نبود 🚥 تا به داد ما برسد . 🚥 یکی از دوستان پدرم ، به ما هشدار داد 🚥 که یک خارجی دارد مردم را تحریک می کند 🚥 تا به جان ما بیفتند و ما را آزار دهند 🚥 ما هیچ وقت نفهمیدیم آن خارجی کی بود 🚥 پدرم را از کارش اخراج کردند 🚥 پولهایش داشت تمام می شد 🚥 آشپزخانه و یخچالمان خالی شده بود 🚥 مردم شیعه توسط دوستمون که سنی بود 🚥 برامون غذا و خوراکی و میوه فرستادند 🚥 پدر و مادرم تصمیم گرفتند 🚥 تا از آن شهر ، خارج شویم . 🚥 دوباره دوست پدرم آمد و گفت : 🌷 عبدالحمید ، جاسوسان وهابی ، 🌷 به دستور همون خارجی که گفتم 🌷 دارن مردم و فامیل شمارو تحریک می کنن 🌷 که نذارن از این شهر بیرون بری 🚥 فامیل ما ، به طرف خانه ما حرکت کردند 🚥 تا مانع فرار ما بشوند . 🚥 از کوچه پشتی بیرون رفتیم ، 🚥 مادرم باردار بود و ماه پنجمش بود 🚥 به خاطر همین نمی توانست سریعتر راه برود 🚥 ناگهان جمعیت زیادی را ، در مقابلمان دیدیم . 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 🇮🇷 @amoomolla
😍 😍 شوهر عمه ام سکته کرده بود ، 😍 ما هم رفتیم عیادتش ... 😍 اما به جای کمپوت ، 😍 اشتباهی کنسرو لوبیا براش بردیم . 🤣🤣🤣🤣 😍 اونم از بس خندید 😍 یه بار دیگه سکته کرد 😁😂 💟 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghairat
😍 😍 گفتم : مادر ! 😍 گفت : جانم ! 😍 گفتم : درد دارم ! 😍 گفت : دردت به جانم ! 😍 گفتم : خسته ام ! 😍 گفت : با خستگی ات پریشانم ! 😍 گفتم : گرسنه ام ! 😍 گفت : بخور از سهم نانم ! 😍 گفتم : کجا بخوابم ! 😍 گفت : روى چشمانم ! 😍 گفتم : لیوان شکست ! 😍 گفت : اى خدا ذلیلت کنه ، 😍 بمیرى راحت بشم از دستت 😂😂 ‎ 💟 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghairat
😍 😍 اولین دانشمندانی که ، 😍 به فن آوری نانو دست پیدا کردند ، 😍 ما ایرانی ها بودیم … 😍 نان و پنیر ، نان و گوجه ، نان و خیار ، 😍 نان و پنیر و هندونه ، نانو پنیر و گردو ... 😂😂😂😂 😍 ما تو خونمون ، 😍 از این فن آورى زیاد استفاده می کنیم!!! 😍 شما چی ؟!! 🤣😆😁😃 💟 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghairat
💎 گریه خوبه یا که نه 💎 جواب بدین بچه ها 💎 گریه چیز خوبیه 💎 اگر که باشه به جا 💎 مثل حضرت یعقوب 💎 که گریه کرد حسابی 💎 به خاطر یوسفش 💎 نداشت خوراک و خوابی 💎 گریه برای حسین 💎 خیلی خیلی قشنگه 💎 پاک می کنه دلارو 💎 با بدی ها می جنگه 💎 امام عصر ما هم 💎 در عزای جدشون 💎 اشک میریزن همیشه 💎 مثل ابر آسمون 💎 خوبه برای حسین 💎 گریه کنیم همیشه 💎 چشمی که گریه کرده 💎 بهشت نره ، نمیشه 🇮🇷 @amoomolla
🔮 از تک تک آدما ، اگه بپرسیم : 🔮 تا حالا شده 🔮 یک مشکلی براتون پیش اومده باشه 🔮 که هیچ کسی قادر به حل اون نبود ؟!!! 👈 بدون استثناء همه میگن بله ولی حل شد 🔮 یه سری مشکلات هستن 🔮 که فقط با دعا و عنایت خدا ، حل میشن ، 🔮 فقط خودش می تونه 🔮 اسباب حل مشکلات رو فراهم کنه 🔮 البته این دلیل نمیشه که ما تلاش نکنیم 🔮 از ما حرکت ، از خدا برکت 🇮🇷 @ghairat
💎 سه شنبه های مهدوی 💎 استان خوزستان ، اهواز ، پردیس 💎
افسردگی نوجوان 🔴 افسردگی یکی از اختلالات شایع در همه گروه‌های سنی از جمله نوجوانان است. بر اساس برخی آمارها حدود 25 درصد جمعیت کشور حداقل یکبار دچار افسردگی شده‌اند. 🔺 افسردگی در نوجوانان می‌تواند کاملا عملکرد روزمره آنان را تحت تاثیر قرار داده و نوجوانی شاداب و با طراوت را به فردی کسل، خموده و بی‌انرژی تبدیل کند. گرچه افسردگی خود به تنهایی یک اختلال قابل درمان است اما در بسیاری اوقات این بیماری ناشی از مشکلات دیگر نوجوان است. بدین ترتیب بهتر است ابتدا به حل ریشه پرداخته شود. 🔻برخی از مشکلاتی که می‌تواند زمینه‌ساز افسردگی باشند عبارت‌اند از: 1⃣ ضعف مهارتهای اجتماعی 2⃣ اضطراب اجتماعی و اضطراب فراگیر 3⃣ استفاده از مواد مخدر http://eitaa.com/amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت پنجم 🚥 همه به ما حمله کردند 🚥 فامیل و غریبه ، در وسط خیابان ، 🚥 ما را می زدند 🚥 آنقدر به مادرم ، 🚥 و به بچه ای که در شکمش بود ، لگد زدند 🚥 که بچه سقط شد 🚥 و خودش وسط خیابان ، غرق در خون افتاد 🚥 آنقدر گریه کرد و جیغ و فریاد کشید 🚥 تا بیهوش شد . 🚥 خواهر یک ساله ام را ، 🚥 از دست پدرم کشیدند 🚥 و او را به یک طرف خیابان پرت کردند 🚥 وقتی دوست پدرم اعتراض کرد 🚥 یکی از جاسوسان با لباس شخصی گفت : 🔥 این نجسه و باید بمیره 🔥 همه شون نجسن ، همه شون باید بمیرن 🚥 پدر مظلوم من گریه می کرد و فریاد میزد : 🌷 نامردا ، بی غیرتا ، 🌷 با من مشکل دارین بچه مو رها کنید 🚥 اما انگار نمی شنیدند 🚥 می خواستند خواهرم را لگد بزنند 🚥 پدرم خودش را ، روی او انداخت 🚥 آنقدر به کمر پدرم لگد زدند 🚥 که شکستن استخوان هایش را شنیدم . 🚥 جمعیت زیادی از شیعیان ، به کمک ما آمدند 🚥 مردم را متفرق کردند . 🚥 و ما را به عزت و احترام ، به خانه بردند . 🚥 و برای ما ، آب و غذا و میوه آوردند . 🚥 بعد از ماجرای کوچه ، 🚥 خنده و شادی ، از خانه ما پر کشید 🚥 مادرم که همیشه خودش را ، 🚥 برای پدرم زیبا می کرد ، آرایش می کرد 🚥 و با خنده به استقبال پدر می رفت ، 🚥 بعد از آن ماجرا ، دیگر نخندید . 🚥 همیشه صورت کبودش را ، 🚥 از من و پدر می پوشانید ، 🚥 از درد بدنش ، ناله می کرد 🚥 پولهای پدرم ، تمام شده بود . 🚥 مجبور شد وسایل خانه را بفروشد . 🚥 هر روز ، یک وسیله می فروخت 🚥 تا اینکه خانه ما ، کاملا خالی شد . 🚥 و تا مدتها ، چیزی برای خوردن نداشتیم ، 🚥 و تنها با نان خشک و آب یا چای تلخ ، 🚥 سر می کردیم . 🚥 برای ما نگهبان گذاشتند 🚥 تا شیعیان به خانه ما نیایند 🚥 و ما هم از آن خانه ، فرار نکنیم . 🚥 بارها به پدرم گفتند : 🔥 اگر به شیعیان فحش بدهی 🔥 و یک شیعه را بکشی ، 🔥 از این سختی و بدبختی ، راحت میشی 🚥 اما پدرم قبول نکرد 🚥 وقتی دیدند پدر و مادرم ، 🚥 از شیعه شدنشان پشیمان نشدند 🚥 بیشتر وحشی شدند . 🚥 تا اینکه یک شب ، درِ خانه ما زده شد . 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 🇮🇷 @amoomolla